ب- آیه شریفه «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ وَ ما أَنَا عَلَیْکُمْ بِحَفیظٍ»[۳۳۷] نیز یکی از آیاتی است که در سیاق قصه حضرت شعیب(ع) آمده است. [۳۳۸]
بقیه به معنی باقی، باقیماندهای که از یک شی باقی میماند است و مراد از آن سود حلالی است که از تجارتی حلال که هیچگونه کم فروشی در آن نباشد و میزان و پیمانه در آن به خوبی رعایت شود، است.[۳۳۹] لذا آیه در صدد بیان این مطلب است که سود حلالی که از طریق تجارت و خرید و فروشی حلال با رعایت میزان و مکیال صحیح و به دور از کم فروشی باشد این برای شما خوب و نیکوست. این در حالی است که در روایات متعددى «بقیه اللَّه» به وجود حضرت مهدى(ع) یا بعضى از امامان دیگر تفسیر شده است، از جمله در کتاب اکمال الدین از امام باقر(ع) چنین نقل شده: «نخستین سخنى که مهدى(ع) پس از قیام خود مىگوید این آیه است «بَقِیَّتُ اللَّهِ خَیْرٌ لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ» سپس مىگوید: من بقیه اللَّه و حجت و خلیفه او در میان شما هستم، سپس هیچکس بر او سلام نمىکند مگر اینکه مىگوید: «السلام علیک یا بقیه اللَّه فى ارضه»»[۳۴۰]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
آیات قرآن هر چند در مورد خاصى نازل شده باشد مفاهیم جامعى دارد که مىتواند در اعصار و قرون بعد بر مصداقهاى کلىتر و وسیعتر، تطبیق شود. درست است که در آیه مورد بحث، مخاطب قوم شعیبند، و منظور از «بَقِیَّتُ اللَّهِ» سود و سرمایه حلال و یا پاداش الهى است، ولى هر موجود نافع که از طرف خداوند براى بشر باقى مانده و مایه خیر و سعادت او گردد، «بقیه اللَّه» محسوب مىشود. تمام پیامبران الهى و پیشوایان بزرگ «بقیه اللَّه» اند. به ویژه حضرت مهدى موعود(ع) که از روشنترین مصادیق «بقیه اللَّه» مىباشد و از همه به این لقب شایستهتر است، بخصوص که تنها باقیمانده بعد از پیامبران و امامان است.[۳۴۱]
ج- امام صادق(ع) درباره آیه شریفه «وَ اجْعَلْ لِی لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرِینَ»[۳۴۲] فرمود: «مراد از آن، علی بن ابی طالب(ع) است که ولایت او بر ابراهیم(ع) عرضه شد پس به خداوند عرضه داشت: خدایا او را از ذریه من قرار ده، خداوند نیز چنین کرد».[۳۴۳] در تفسیر منسوب به علی بن ابراهیم نیز ذیل آیه مذکور آمده که مراد از آن امیر المؤمنین(ع) است.[۳۴۴] که علامه طباطبایی به احتمال تفسیر و جری بودن آن اشاره کرده است.[۳۴۵]
د- آیه «قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ وَ سَلامٌ عَلى عِبادِهِ الَّذینَ اصْطَفى..»[۳۴۶] که در ادامه قصه هلاکت قوم لوط آمده است. در تفسیر منسوب به علی بن ابراهیم مراد از این آیه آل محمد(ع) ذکر شده است. علامه طباطبایی در ذیل این روایت مینویسد: سیاق آیات گویای این است که مراد بنابر مورد آیه، پیامبرانی هستند که از نعمت اصطفاء برخوردار شدهاند و خداوند قصه برخی از ایشان را بیان کرده است لذا در صورت صحت روایت، عبارت «هم آل محمد(ع)» از قبیل جری و انطباق است و نظیر آن روایتی است در الدر المنثور از ابنعباس که درباره این آیه گوید: «هم أصحاب محمد(ص)» که این روایت نیز به فرض صحت، جری و تطبیقی از ناحیه ابنعباس است.[۳۴۷]
فصل دوم: کارآمدی استنباط کلامی از قصص قرآن در باب امامت
یکی از نکات اساسی که باید در حوزه استنباط از قرآن کریم مورد عنایت ویژه قرار گیرد این است که نحوه استنباط از قرآن کریم و استدلال به آن کارآمد، منطقی و ضابطه مند باشد در غیر این صورت به دستاوردها و برداشتهایی که از شیوهای نامطلوب و ناکارآمد حاصل آید نمىتوان اعتماد کرد. این امر در همه حوزه های استنباط از قرآن کریم جاری است. بنابراین در حوزه استنباط کلامی از قصص قرآن نیز پیش از هر امر دیگری باید کارآمدی و درستی این نحوه از استدلال به قرآن کریم ثابت شود. لذا در این فصل ابتدا به «ادله کارآمدی استنباط کلامی از قصص قرآن در باب امامت» مىپردازیم و در ادامه از آنجا که استنباط کلامی از قصص قرآن مشروط به ارتباط مباحث کلامی با آیات قصص مىباشد، «گونههای ارتباط قصص قرآن با مباحث کلامی امامت» را به عنوان محور دوم این فصل مورد بررسی و تحلیل قرار مىدهیم.
۲-۱- ادله کارآمدی استدلال به قصص قرآن در موضوع امامت
مقصود از کارآمدی استدلال به قصص قرآن در حوزه مباحث امامت، صحت و منطقی بودن این شیوه از استدلال و تناسب آن با مبانی و پیش فرضهای استنباط کلامی از قصص قرآن است. بررسی در میراث علمی فریقین نشان میدهد که استدلال کلامی قصص قرآن در روایات پیامبر و ائمه اطهار(ع)، استنباط کلامی از قصص قرآن توسط اصحاب ائمه(ع) و تأیید ایشان، بکارگیری این شیوه توسط دانشمندان امامیه و اهل سنت، بیان غیر مستقیم و مستقیم مباحث امامت در آیات قصص و غیر قصص، جدایی ناپذیری قصص قرآن و سنتهای الهی، ایستایی و تغییرناپذیری اصول اعتقادی ادیان الهی به خوبی بیانگر کارآمدی استدلال به قصص قرآن در موضوع امامت و جایگاه این شیوه از استدلال کلامی در نزد اهل بیت(ع) و دانشمندان امامی و اهل سنت است که ذیلا مورد بررسی قرار میگیرد.
۲-۱-۱- استناد کلامی به قصص قرآن در روایات پیامبر و ائمه اطهار(ع)
در میراث روایی اسلامی روایات متعددی میتوان یافت که پیامبر اکرم(ص) و نیز ائمه اطهار(ع) در تبیین مباحث کلامی امامت از این شیوه استدلال بهره بردهاند:
۲-۱-۱-۱- استناد کلامی به قصص قرآن در احادیث پیامبر اکرم(ص)
أ- حدیث منزلت یکی از احادیث نبوی است که در کتب کلامی امامیه در راستای اثبات برخی مباحث امامت به آن استناد شده است.[۳۴۸] پیوند قصص قرآن با مباحث امامت در این روایت نمایان است. در یکی از گونههای نقل این روایت پیامبر اکرم(ص) به امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی»[۳۴۹]
گفتنی است که شیخ مفید با استناد به حدیث منزلت جمیع منازل هارون نسبت به موسی به جز نبوت را درباره امیرالمؤمنین(ع) ثابت مىداند به عنوان نمونه خداوند اطاعت از امیرالمؤمنین(ع) را بر امت پیامبر(ص) واجب نمود همانگونه اطاعت از هارون را بر امت موسی(ع) واجب نمود و امیرالمؤمنین(ع) را امام امت قرار داد همانگونه که هارون را امام قوم موسی(ع) قرار داد. این منزلت پس از وفات پیامبر(ص) بر امیرالمؤمنین(ع) واجب و لازم است همانگونه که امامت هارون لازم بود اگر پس از برادرش موسی(ع) زنده مىبود و در این مطلب امامت امیرالمؤمنین(ع) ثابت مىشود و امامت نیز دلالت بر عصمت صاحب آن مىکند.[۳۵۰]
توضیح اینکه وی با توجه به حدیث منزلت «أَنْتَ مِنِّی بِمَنْزِلَهِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدِی»[۳۵۱] به عنوان نصی روشن بر امامت از یکسو و توجه به آیاتی که گویای منزلت هارون نسبت به موسی(ع) است مانند آیات «وَ اجْعَلْ لِی وَزِیراً مِنْ أَهْلِی هارُونَ أَخِی اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی وَ أَشْرِکْهُ فِی أَمْرِی…إِنَّکَ کُنْتَ بِنا بَصِیراً قالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَکَ یا مُوسى»[۳۵۲] «..وَ قالَ مُوسى لِأَخیهِ هارُونَ اخْلُفْنی فی قَوْمی وَ أَصْلِحْ وَ لا تَتَّبِعْ سَبیلَ الْمُفْسِدینَ»[۳۵۳] از سوی دیگر خلافت و امامت امیرالمؤمنین(ع) و لزوم اطاعت مردم از ایشان را استنباط مىکند البته در حدیث منزلت، عرف اخوت و لفظ حدیث نبوت را خارج مىکند.[۳۵۴]
گفتنی است حدیث منزلت همیشه در کتب کلامی شیعه در خصوص امامت مورد استناد قرار گرفته است.[۳۵۵] اما مطلب قابل ذکری که در این فراز مىتوان به آن توجه نمود این است که رسول خدا(ص) با حدیث منزلت، پیوندی میان امیرالمؤمنین(ع) و هارون(ع) برقرار نموده است. گویا پیامبر اکرم(ص) به دنبال این مطلب بوده که از ماجرای هارون(ع) و جایگاه وی نسبت به موسی(ع) که در قصص قرآن بیان شده و برای مردم بسیار روشن بوده با تشبیه زیبایی امت را به امامت امام علی(ع) رهنمون سازد.
ب- حدیث سفینه نیز روایتی است که در مصادر اهل سنت و امامیه نقل شده است. در یکی از گونههای نقل این حدیث پیامبر اکرم(ص) میفرماید: «مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی فِیکُم کَسَفِینَهِ نُوحٍ فِی قَومِ نُوحٍ، مَنْ رَکِبَهَا نَجَا، وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ»[۳۵۶]
این روایت نیز به خوبی بیانگر این است که رسول خدا(ص) راه نجات را همراهی و ملازمت با اهل بیت(ع) و اطاعت از ایشان دانسته است. لذا حضرت بر پایه قصه حضرت نوح و با بهره گرفتن از تمثیلی زیبا به محوریت و امامت و حجت الهی بودن و تنها راه نجات بودن اهل بیت(ع) اشاره کرده است.
۲-۱-۱-۲- استناد کلامی به قصص قرآن در روایات ائمه اطهار(ع)
اینک به نمونههایی از استناد کلامی ائمه اطهار(ع) به قصص قرآن اشاره میکنیم:
أ- ابن رسول الله بودن ائمه اطهار(ع) یکی از مسائلی است که از دیرباز برخی از مخالفان آن را نپذیرفتهاند؛ به نظر میرسد نفی این مطلب، ریشه در افکار جاهلیت داشته که نوه دختری را فرزند خویش نمىخواندند همانگونه که در بیت زیر نمایان است:
«بنونا بنو ابنائنا و بناتنا بنوهنّ ابناء الرجال الأباعد»[۳۵۷]
افزون بر اینکه توطئه دشمنان بر جدایی ائمه اطهار(ع) از رسول خدا(ص) بر کسی پوشیده نیست. لذا حضرت موسی بن جعفر(ع) در روایتی در پاسخ به شبهه مذکور به هارون عباسی به آیات «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عِیسى..» استناد نمود که حضرت عیسی(ع) که پدر نداشت از طریق مادر ملحق به ذریه انبیاء میباشد ما اهل بیت نیز از طریق مادرمان حضرت فاطمه(ع) در شمار ذریه پیامبر(ص) هستیم. حضرت در ادامه به آیه مباهله نیز استناد میکند که در آن مراد از «أَبْناءَنا» امام حسن(ع) و امام حسین(ع) هستند که خداوند تعبیر ابنرسول الله را برای آنها بکار برده است.[۳۵۸]
ب- مسأله قبول ولایت از ظالمان که در زمان مأمون عباسی مطرح شد یکی از مباحثی بود که برای برخی از شیعیان امری ناگوار بود لکن امام رضا(ع) در روایاتی به آیه «قالَ اجْعَلْنی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ»[۳۵۹] استناد نمودند که چگونه بر امام بر قبول ولایت از مأمون خرده گرفته شود و حال آنکه پیامبر خدا حضرت یوسف(ع) از فرعون زمان خویش عهده داری خزائن زمین را پذیرفت. دو نمونه از این روایات از این قرار است:
شیخ صدوق به اسناد خویش از ریان بن صلت نقل کرده که گوید: «بر امام رضا(ع) وارد شدم، عرضه داشتم: اى فرزند رسول خدا، مردم مىگویند: شما ولایت عهدى مأمون را پذیرفتهاید با این که در دنیا اظهار زهد و بىرغبتى مىنمایید؟! حضرت فرمودند: خدا مىداند من از پذیرفتن آن کراهت داشتم ولى وقتى مخیّر شدم بین قبول آن و کشته شدن پذیرفتن آن را اختیار کردم، واى بر این مردم آیا نمىدانند یوسف(ع) نبىّ و رسول بود ولى وقتى ضرورت او را وادار کرد که ولایت خزائن عزیز مصر را بپذیرد به او گفت: «..اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ». و ضرورت نیز مرا وادار کرد که این امر را قبول کرده در حالى که از آن کراهت داشته و مرا بر آن اجبار نمودند بعد از آن که مشرف بر مرگ شدم..».[۳۶۰]
شیخ صدوق به اسناد عیاشی از یکی اصحاب امام رضا(ع) نقل کرده که گوید: «شخصى به امام رضا(ع) عرض کرد: خدا نیکو بدارد شما را چگونه قبول کردید آنچه را که مأمون به شما پیشنهاد نمود؟ حضرت به او فرمود: اى مرد، نبىّ افضل است یا وصىّ نبىّ؟ آن مرد گفت: نبىّ افضل است. حضرت فرمود: مسلمان افضل است یا مشرک؟ آن مرد عرض کرد: مسلمان افضل است. حضرت فرمود: عزیز مصر مشرک بود و یوسف(ع) پیامبر، مأمون مسلمان است و من وصىّ پیامبر هستم یوسف از عزیز مصر درخواست کرد او را والى قرار دهد و این درخواست هنگامى بود که جناب یوسف به عزیز فرمود: «..اجْعَلْنِی عَلى خَزائِنِ الْأَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ» در حالى که مأمون مرا مجبور بر آنچه قبول کردم نمود..».[۳۶۱]
ج- یکی دیگر از مباحث کلامی امامت مسأله سلاح رسول خدا(ص) است که در روایاتی از اهل بیت(ع) این سلاح را به منزله تابوت در بنی اسرائیل دانستهاند که ان تابوت در نزد هرکه بود نشانه نبوت او بود و سلاح رسول خدا(ص) نزد هرکه باشد نشانه امامت اوست برخی از این روایات از این قرار است:
کلینی به اسناد خویش از امام صادق(ع) نقل کرده که حضرت فرمود: همانا مثل سلاح در ما مثل تابوت است در بنى اسرائیل، شیوه بنى اسرائیل این بود که تابوت بر در هر خاندانى یافت مىشد به آنها نبوت عطا مىشد، سلاح به دست هر کدام ما برسد به او امامت داده شود.[۳۶۲]
کلینی به اسناد خویش از امام صادق(ع) نقل کرده که حضرت فرمود: «مثل سلاح در میان ما چون تابوت است در بنى اسرائیل، هر کجا تابوت دور مىزد سلطنت در آنجا بود، هر کجا سلاح بچرخد(نزد هر که از ما قرار گیرد) در میان ما علم امامت آنجا است»[۳۶۳]
کلینی به اسناد خویش از امام رضا(ع) از امام باقر(ع) نقل کرده که حضرت فرمود: «همانا سلاح در میان ما چون تابوت است در بنى اسرائیل، در هر جا تابوت بود نبوت مىآمد و در هر جا میان ما خاندان سلاح بچرخد امر امامت آنجا است، گفتم: ممکن است سلاح از علم جدا شود؟ فرمود: نه»[۳۶۴]
۲-۱-۲- استنباط کلامی از قصص قرآن توسط اصحاب ائمه(ع) و تأیید ائمه(ع)
استنباط کلامی از قصص قرآن کریم توسط برخی از اصحاب ائمه(ع) و تأیید ایشان نیز دلیل دیگری بر بر کارآمدی و درستی این نحوه از استدلال است که ذیلاً به دو نمونه اشاره میکنیم:
أ- شیخ صدوق به اسناد خویش از ربیع بن عبدالله روایت کرده که گوید: «میان من و عبد اللَّه بن حسن درباره امامت گفتگویی واقع شد، عبد اللَّه بن حسن گفت: امامت در فرزندان امام حسن(ع) و امام حسین(ع) هر دو مىباشد. من گفتم: تا روز قیامت امامت فقط در اولاد امام حسین(ع) است. عبد اللَّه گفت: چگونه امامت فقط در فرزندان امام حسین(ع) باشد نه اولاد امام حسن(ع) با این که هر دو آقا و سروران اهل بهشت هستند و هر دو در فضل با هم مساوى هستند منتهى امام حسن(ع) به دلیل بزرگتر بودن افضل است و واجب است که امامت در افضل باشد نه در غیر آن. به او گفتم: موسى و هارون هر دو نبىّ بودند و موسى افضل از هارون بود ولى با این حال خداوند نبوّت و خلافت را در فرزند هارون قرار داد نه اولاد موسى و همچنین خداوند امامت را در فرزندان امام حسین(ع) قرار داده نه اولاد امام حسن(ع) تا سنن امّت گذشته در این امّت نیز عینا جریان پیدا کند، بنا بر این هر پاسخی که درباره موسى و هارون بدهی، همان پاسخ درباره امامت فرزندان امام حسین(ع) نه فرزندان حضرت مجتبى(ع) است. بدین ترتیب عبد اللَّه ساکت شد و مجلس مباحثه به حالت تعطیل درآمد و من به محضر امام صادق(ع) شرفیاب شدم. چون چشم حضرت به من افتاد فرمود: احسنت اى ربیع در مباحثهاى که نمودى و با عبد اللَّه بن الحسن به گفتگو نشستى، نیکو سخن راندى خدا تو را ثابت نگهدارد»[۳۶۵] در این فراز تقدیر، رضایت و تأیید امام صادق(ع) به خوبی نمایان میشود.
ب- کلینی به به اسناد خویش از ابوالجارود نقل کرده که گوید: امام باقر(ع) به من فرمود: «اى ابا الجارود اینان(یعنى اهل سنت) درباره امام حسن(ع) و امام حسین(ع) به شما چه مىگویند؟ عرض کردم: آنها سخن ما را که آن دو بزرگوار پسران پیامبرند منکر هستند. فرمود: شما در برابر آنها چه دلیلى مىآورید؟ عرض کردم: ما به گفتار خداوند درباره عیسى بن مریم دلیل مىآوریم آنجا که فرمود: «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عِیسى..»[۳۶۶] که در اینجا خداوند عیسى بن مریم را از ذریه ابراهیم قرار داده(با اینکه نسب عیسى از طرف مادرش مریم به ابراهیم(ع) مىرسد و پدرى نداشته است، پس بنا بر این آیه شریفه فرزندان دختر نیز پسر خوانده مىشود). حضرت فرمود: آنها در پاسخ این استدلال شما چه مىگویند؟عرض کردم: مىگویند: ممکن است فرزند دختر را فرزند به حساب آورند ولى فرزند صلبى نیست. حضرت فرمود: شما در برابر این حرف آنها چه دلیلى مىآورید؟عرض کردم: ما به آیه مباهله استناد مىکنیم که فرمود: «بگو بیائید تا پسران خود و پسران شما را و زنان خود و زنان شما را و نفوس خویش و نفوس شما را بخوانیم»[۳۶۷] حضرت فرمود: آنها در برابر این استدلال به شما چه مىگویند؟ عرض کردم: آنها مىگویند بسا باشد که در کلام عرب فرزندان مردى را به خود آن مرد نسبت دهند و شخص دیگرى آنها را به خودش نسبت دهد و بگوید: فرزندان من(به صورت مجاز). ابو الجارود گوید: امام باقر(ع) فرمود: اى ابا الجارود اکنون من از کتاب خداوند متعال آیهاى به دست تو دهم که دلیل است بر اینکه حسن(ع) و حسین(ع) از صلب رسول خدا(ص) هستند و آن دلیل را جز شخص کافر رد نکند. عرض کردم: قربانت آن آیه در کجاست؟ فرمود: آنجا که خدوند مىفرماید: «و حرام است بر شما مادرانتان و دخترانتان و خواهرانتان». تا مىرسد به آیه شریفه «و زنان پسرانتان که از صلب شما هستند.»[۳۶۸] اى ابا الجارود از آنها بپرس آیا براى رسول خدا(ص) حلال بود که با زنهاى حسن(ع) و حسین(ع) ازدواج کند؟ اگر در پاسخت بگویند: آرى، به یقین که دروغ گفتهاند، و اگر بگویند: نه، پس آن دو پسران صلبى رسول خدا(ص) هستند.[۳۶۹]
در این روایت نیز نحوه استدلال به آیه «وَ مِنْ ذُرِّیَّتِهِ داوُدَ وَ سُلَیْمانَ وَ أَیُّوبَ وَ یُوسُفَ وَ مُوسى وَ هارُونَ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ وَ زَکَرِیَّا وَ یَحْیى وَ عِیسى..» مورد تأیید حضرت قرار گرفته است. امام کاظم(ع) نیز به منظور اثبات اینکه ائمه اطهار(ع) پسر رسول الله مىباشند، به آیه مزبور استناد کرده است.[۳۷۰]
۲-۱-۳- بکارگیری این شیوه توسط دانشمندان امامیه و اهل سنت
دلیل دیگر بر کارآمدی و درستی استنباط کلامی از قصص قرآن، بکارگیری این شیوه توسط دانشمندان امامیه و اهل سنت است اما در خصوص دانشمندان امامیه در فصل سوم و چهارم این نوشتار به نحو مبسوطی به این مطلب پرداختهایم لذا در اینجا تنها به نمونههایی از دانشمندان اهل سنت بسنده میکنیم:
أ- بر اساس ماجرای تعلیم اسماء به آدم(ع) که در فرازی از سوره بقره آمده است[۳۷۱]، برخی از مفسران اهلسنت از قصه مذکور این مطلب را برداشت ِنمودهاند ِکه علم یکی از شروط خلافت است. به عنوان نمونه بیضاوی در تفسیرش مىنویسد: «این آیات بر شرافت انسان، ارزش و برترى علم بر عبادت دلالت مىکند و اینکه علم شرطی در خلافت، بلکه شرط عمده آناست»[۳۷۲] حقىبروسوی، ابنعجیبه، مراغی و زحیلی نیز همچون بیضاوی به این مطلب اذعان کردهاند.[۳۷۳]
ب- قرطبی در تفسیرش با استناد به آیه «وَ قالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً قالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِنَ الْمالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ..»[۳۷۴] که در قصه طالوت بیان شده، یکی از شرائط امام را افضل بودن در علم بر امت دانسته است.[۳۷۵]
ناگفته نماند که دانشمندان امامی و اهل سنت در آثار کلامی و تفسیری استنباطهای گوناگونی از قصص قرآن در حوزه توحید، نبوت، و دیگر مباحث کلامی داشتهاند اما در حوزه مسائل امامت کمتر اشارهای داشتهاند. در حالی که هیچ دلیلی وجود ندارد که این اطلاق بهره گیری از قصص قرآن در عموم مباحث کلامی را تخصیص بزند. در واقع دلیلی بر محدودیت مذکور وجود ندارد. افزون بر اینکه برخی از آیات به صراحت ناظر به برخی مباحث امامت است و برخی اشاره دارد و برخی نیاز به تأویل دارد حال، نوع اول و دوم را چگونه و به چه دلیلی میتوان نادیده گرفت.
۲-۱-۴- بیان غیر مستقیم و مستقیم مباحث امامت در آیات قصص و غیر قصص
دلیل دیگر از این قرار است که قوانین و آموزههای قرآنی که درباره امامت در آیات غیر قصص به طور مستقیم آمده، در بیشتر موارد همین آموزهها و مقررات در آیات قصص در بیانی غیر مستقیم به صورت تحقق نمونههای عینی آن در تاریخ و سیره انبیاء آمده است و این مطلب نیز به خوبی بیانگر تناسب آیات قصص و آیات غیر قصص در موضوع امامت است. [۳۷۶] در ذیل به برخی از نمونههای تناسب و هماهنگی مذکور اشاره میکنیم:
أ- آیه «وَ ما کانَ رَبُّکَ مُهْلِکَ الْقُرى حَتَّى یَبْعَثَ فی أُمِّها رَسُولاً یَتْلُوا عَلَیْهِمْ آیاتِنا وَ ما کُنَّا مُهْلِکِی الْقُرى إِلاَّ وَ أَهْلُها ظالِمُونَ»[۳۷۷] متناسب با نظیر غیر قصصی آن است که فرمود: «وَ ما کانَ اللَّهُ لِیُعَذِّبَهُمْ وَ أَنْتَ فیهِمْ وَ ما کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَ هُمْ یَسْتَغْفِرُونَ»[۳۷۸] اصلا طبق مبنای عدم اختلاف در قران باید آیات قرآن با یکدیگر متناسب باشد و با یکدیگر اختلاف نداشته باشد و یکی از مصادیق این مبنا متناسب بودن آیات قصصی با آیات غیر قصصی است.
ب- در آیات متعددی از قرآن کریم سخن از اصطفاء و اختیار و انتخاب افراد توسط خداوند برای منصب نبوت، رسالت، امامت و فرمانروایی است مانند آیات
«إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهیمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمینَ»[۳۷۹]
«قالَ یا مُوسى إِنِّی اصْطَفَیْتُکَ عَلَى النَّاسِ بِرِسالاتی وَ بِکَلامی..»[۳۸۰]
«وَ أَنَا اخْتَرْتُکَ فَاسْتَمِعْ لِما یُوحى»[۳۸۱]
«وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهیمَ رَبُّهُ بِکَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنِّی جاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِماماً..»[۳۸۲]
«..قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَیْکُمْ وَ زادَهُ بَسْطَهً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتی مُلْکَهُ مَنْ یَشاءُ..»[۳۸۳]
که این آیات همگی در شمار آیات قصص قرآن قرار دارد. اما به لحاظ معنایی متناسب با آیاتی است که در آیات غیر قصص قرار دارد: مانند آیات زیر:
«اللَّهُ یَصْطَفی مِنَ الْمَلائِکَهِ رُسُلاً وَ مِنَ النَّاسِ..»[۳۸۴] ارتباط این آیه از حیث برگزیدن توسط خداوند با آیات یادشده به خوبی نمایان است.
«..اللَّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ..»[۳۸۵] این آیه نیز بیانگر این است که خداوند آگاه است که چه افرادی را برای رسالت خویش برگزیند.
«وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ..»[۳۸۶] که در آن حق انتخاب منحصر به خداوند بیان شده است.