سپس در تحلیل این روایات، بازگشت آفتاب برای سلیمان علیه السلام را امری غیر محال خوانده و آن را از قبیل معجزات می داند. ایشان روایت امام علی علیه السلام را دارای کمال اعتبار می خواند.[۱۳۰۶]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
اما جریان پى کردن اسبان و زدن گردن هایشان با شمشیر - که از کعب الأحبار در روایت ابن عباس، نقل شد،- چنان که در حدیث پیش گذشت- قابل اعتنا نیست؛ زیرا به گفته علامه، همه روایات به «کعب الاحبار» منتهی می گردد.[۱۳۰۷]
بر این اساس، علامه این روایات را تنها به خاطر «ضعف سندی» غیر قابل اعتنا می خواند.
علامه روایت دیگری نیز از کعب الأحبار نقل می کند و آن را از مبالغه گویی در روایات پیرامون این داستان، می داند که او در مورد Cحَتَّى تَوارَتْ بِالْحِجابِB[1308] گفت: «آن حجاب از یاقوت سبز بوده. یاقوتى که محیط به همه خلایق است و از سبزى آن آسمان سبز شده است!»[۱۳۰۹]
نمونه دیگر اسرائیلیات، در داستان حضرت سلیمان علیه السلام، ذیل آیه Cوَ أَلْقَیْنا عَلى کُرْسِیِّهِ جَسَداً…B[1310] می باشد.
ایشان ضمن اشاره به داستان های عجیبی که در روایات ذیل این آیه ذکر شده،[۱۳۱۱] به روایتی از ابن عباس اشاره می کند که صریحاً به اخذ آن از کعب الأحبار اعتراف نموده است و مضمون آن از این قرار است که سلیمانعلیه السلام انگشترى داشت و یکى از شیطان ها آن را از وى دزدید و چند روز ملک سلیمان علیه السلام زایل شد و تسلطش بر شیاطین پایان یافت. شیطان ها بر ملک او مسلّط شدند، تا آنکه خداوند انگشترش را به او برگردانید و در نتیجه سلطنتش دوباره برگشت![۱۳۱۲]
همچنین در مورد روایاتی که در تفسیر آیه، مراد از «جسد» را «شیطان» دانسته اند،[۱۳۱۳] می گوید:
«در این داستان امورى را روایت کردهاند که شایسته است، ساحت انبیاعلیهم السلام را منزه از آن دانست… همه این ها مطالبی است که دست جعالان، آنها را در روایات داخل کرده است و نباید به آنها اعتنا نمود».[۱۳۱۴]
بر این اساس این روایات، به علت «ناسازگاری با عصمت انبیا» و نیز «ضعف سندی» ناشی از اخذ آن از علمای تازه مسلمانی همچون کعب الأحبار، قابل قبول نمی باشد.
۵-۱-۲-۵٫ حضرت یوسف(علیه السلام)
ذیل آیه Cوَ هَمَّ بِها لَوْ لا أَنْ رَأى بُرْهانَ رَبِّه…B[1315] - چنان که پیش تر بیان شد- علامه به روایاتی از صحابه و تابعان اشاره نموده[۱۳۱۶] و بیشتر آنها را از «اسرائیلیات» دانسته است.[۱۳۱۷]
ایشان در بیان عوامل نقل این روایات، توسط مفسران در تفاسیر، به افراط آنان در نقل هر آنچه نام «حدیث» بر خود گرفته اشاره می کند[۱۳۱۸] و در مذمّت این افراد می گوید:
«اینان آن چنان نسبت به حدیث خضوع دارند که حتى اگر بر خلاف صریح عقل و صریح قرآن هم باشد، قبولش نموده…و یهودیان هم وقتى این ها را دیدند، مشتى کفریات مخالف عقل و دین را به صورت روایات در دست و دهان آنان انداخته و به کلى حق و حقیقت را از یادشان بردند اذهانشان را از معارف حقیقى منصرف نمودند».[۱۳۱۹]
در مقامی دیگر به اسرائیلیات در داستان حضرت ابراهیم علیه السلام اشاره کرده و می گوید: «ولی این تمسک کنندگان به این گفتارهای گوناگون و اسرائیلیات و آثار جعلی که جدّ او ابراهیــمعلیه السلام را در باره همسرش ساره متهم می کنند، باکی ندارند که فرزند او را در مورد همسر غیر خودش».[۱۳۲۰]
بر این اساس علامه ضمن اسرائیلی خواندن روایات داستان حضرت یوسف علیه السلام ، به رسوخ این جعلیات، به داستان حضرت ابراهیمعلیه السلام نیز اشاره کرده و آنها را رد می کند.
۵-۱-۲-۶٫ هابیل و قابیل
علامه ذیل آیه Cلَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ…B[1321] روایتی در تفسیر این آیه، که از چند طریق، روایت گشته، ذکر می کند. یکی از طرق این روایت، از ابن عساکر از امام علی علیه السلام، نقل شده است:
«رسول خداصلی الله علیه و آله فرمود: در دمشق کوهى است که آن را قاسیون مىگویند در آنجا بود که پسر آدمعلیه السلام برادرش را به قتل رسانید».[۱۳۲۲]
علامه در مقام سنجش این روایت، به نقل آن از طریق کعب الأحبار اشاره کرده و می گوید: «اشکالى در این روایت نیست، به جز اینکه ابن عساکر آن را به طریق کعب الأحبار نقل کرده است…».[۱۳۲۳]
و به نقل دو روایت دیگـر، می پردازد، که از کعب الأحبار نقل گردیده است. در یکی از روایت ها، کعب می گوید: «خونی که روی کوه قاسیون است، همان خون پسر آدمعلیه السلام است».[۱۳۲۴]
در روایتی دیگر، ابن خبیر شعبانی می گوید:
«من با کعب الاحبار به بالاى کوه دیر المران بودیم که ناگهان چشم کعب به درهاى در کوهى افتاد که آب در ته آن جارى بود. کعب گفت: در این جا بود که پسر آدم برادرش را به قتل رسانید و این آب اثر خون اوست که خدا آن را آیت قرار داده براى همه عالمیان».[۱۳۲۵]
وی در ادامه، به نقد این دو روایت پرداخته و می گوید:
«این دو روایت دلالت دارد بر این که در آن نقطه اثرى ثابت بوده که ادعا شده اثر خون هابیل مقتول است و این سخن به سخنان خرافى شبیه است، چه بسا این سخن را ساخته اند تا توجه مردم را به آن نقطه جلب کنند و مردم به زیارتش بروند، و نذوراتى و هدایایى براى آن کوه ببرند، نظیر جاى پایى که در سنگ درست مىکنند [و نامش را قدمگاه مىگذارند] و از آن جمله است، «قبر الجدّه»[۱۳۲۶] و چیزهایى دیگر نظیر آن».[۱۳۲۷]
بر این اساس، علامه طباطبایی در برخورد با این روایات، در درجه اول آن را از لحاظ سندی به علت وجود کعب الأحبار در سند آن ضعیف می داند. اما در ادامه، به نقد دلالی آنها می پردازد و مضمون آنها را «شبیه خرافه» عنوان می کند.
با وجود اینکه ایشان، این روایت را به صورت صریح، «اسرائیلی» نخوانده، ولی از آنجا که ایشان، کعب را از عوامل اصلی ورود اسرائیلیات به منابع اسلامی می داند، و همچنین، اشاره به شبه خرافی بودن این روایات می کند به اسرائیلی بودن آن نظر داشته است.
۵-۱-۲-۷٫ هاروت و ماروت
ذیل آیه C…ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکَیْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ…B[1328] روایاتی صحابه و تابعان نقل شده که به «داستان مسخ ستاره زهره» اشاره دارد.
مثلاً از مجاهد نقل شده که:
«با ابن عمر در سفری بودم که به من گفت: به ستاره نگاه کن، هنگامی که طلوع کرد مرا بیدار کن. پس زمانی که [ستاره] طلوع کرد او را بیدار کردم ، پس ایستاد و شروع کرد به نگریستن به آن و به شدّت به آن ناسزا گفت. گفتم: ای ابا عبدالرحمن، این ستاره ای است نورانی و فرمانبردار، چرا آن را سبّ می کنی؟ گفت: این شخص تجاوزکاری در بنی اسرائیل بوده و دو فرشته از او چیزی را دیدند که دیدند[چیز بدی را دیدند]».[۱۳۲۹]
در روایتی دیگر از مجاهد[۱۳۳۰] و نافع[۱۳۳۱] داستان طولانی پیرامون گناهی که هاروت و ماروت به واسطه زنی به نام زهره انجام دادند آمده که باعث مسخ آن زن، به صورت ستاره زهره گردید.
علامه علاوه بر مخالفت با عصمت فرشتگان، عقل و قرآن این روایات را داستانی «خرافی» و «شبیه مضامین یهودی و یونانی» می خواند.[۱۳۳۲]
۵-۱-۲-۸٫ ذو القرنین
علامه ذیل آیه Cوَ یَسْئَلُونَکَ عَنْ ذِی الْقَرْنَیْنِ…B[1333] پیش از ذکر روایات وارد شده، داوری خود را نسبت به آنها اظهار می نماید و علاوه بر اختلاف شدید در این روایات، به «نقل آنها از صحابه و تابعان»، به عنوان عامل ضعف، «تناقض در آنها»، «ناسازگاری با ذوق سلیم»، «ناسازگاری با عقل»، «مخالفت با عالم وجود» اشاره شده که باعث عدم قبول آنها می گردد.[۱۳۳۴]
همچنین، به وضع و جعل در این روایات اشاره نموده و عجیب ترین مطالب مبالغه آمیز در آنها را به علمای یهود نسبت داده که مسلمان شده اند.[۱۳۳۵]
ایشان در این باره، به شخص «وهب بن منبه» و «کعب الأحبار» اشاره می نماید. همچنین، سایر مطالب عجیب در این روایات را با توجه به قرائن، مأخوذ از یهودیان می داند.[۱۳۳۶]
اما اینکه مقصود ایشان از «قرائن»، چیست، دو احتمال را می توان مطرح نمود:
الف) قرائن مربوط به سند؛ به این معنا که ممکن است، این روایات اغلب از کسانی نقل گردیده باشد که متأثر از علمای تازه مسلمان یهود بوده اند.
ب) قرائن مربوط به متن؛ یعنی مضامین و دلالت این روایات مطالبی نزدیک به تورات تحریف شده و قصه ها و افسانه های آن در بر دارد.
پس از این بیان نتیجه می گیرد که بیان مفصل این روایات، فایده ای نخواهد داشت و لذا، فقط به پاره ای از روایات که تا حدّی، از اختلاف شدید در امان مانده اند می پردازد.
به نظر می رسد روایاتی را که علامه، پس از این بیان نقل نموده نیز از نظر ایشان مورد قبول نمی باشد و تنها رجحانی که نسبت به روایات نقل نشده دارد، اختلاف کمتر در مضمون آنها می باشد.
همچنین، ذیل همین آیه پیرامون اینکه «ذوالقرنین» چه کسی است، به نظرات مختلفی اشاره می کند:
مثلاً اینکه برخی ذو القرنین را همان «اسکندر مقدونى» می دانند که در زبان ها مشهور است. و سد اسکندر هم نظیر یک مثلى شده که همیشه بر سر زبان ها هست.[۱۳۳۷]
ایشان در این باره به روایاتی از وهب بن منبه اشاره می کند که با این نظر، سازگار است.[۱۳۳۸] و در تأیید قول اخیر، روایاتی از صحابه و تابعان را می افزاید.[۱۳۳۹]
اما این نظر را نقد نموده و اوصافی که قرآن برای ذوالقرنین بر شـــمرده را قابل انطباق با آنچه در تاریخ برای اســـکندر بیان شده نمی داند. [۱۳۴۰]
بر این اساس، علامه این قول را نمی پذیرد و در نتیجه گفته وهب بن منبه را در تأیید این قول «ناسازگار با تاریخ» و «اوصاف ذوالقرنین در قرآن» می داند.
برخی دیگر، ذوالقرنین را یکی از تبابعه اذوای یمن دانسته اند. ولی در اینکه نامش چه بود اختلاف کرده اند.[۱۳۴۱]