پس جــواب او ســکوت است و سـکون هست با ابـلـه سخـن گـفـتن جـنـون
(مولوی، ۱۳۶۲: ۳۱۷)
ور نبـاشـد اهــل ایـــن ذکـر و قـنـوت پس جواب الاحمق ای سلطان سکــوت
(همان:۱۱۷)
گفــت او را نــیـســت الا درد لــــوت پس جــواب احـمق اولـیتــر ســـکــوت
پس خـمــوشی بـه دهـد او را ثــبـوت پـس جــواب احــمـقــان آمـد سـکــوت
(مولوی، ۱۳۶۲: ۴۷۱)
مولوی دقیقاً در دیوان شمس نیز به همین نکته تأکید میورزد:
تو نه آن شکر جوابی که جواب من نیابی مگر احمقم گرفتی که سکوت شد جوابم
(مولوی، ۱۳۷۹: ۳۱۹)
وی در فیه ما فیه مضمون فوق را بدین صورت مورد تأیید قرار میدهد که: «تَرکُ الجَوابِ جَواب وَ جَوابُ الأَحمَقِ سُکُوتٌ» (مولوی، ۱۳۷۹: ۱۷۶)
مولوی در دیوان شمس برای سکوت، اسرار و رموز خاصی قائل است و از دیگران میخواهد که در پی کشف اسرار چنان سکوت با معنایی باشند. اما در کنار چنان سکوتی، وی از قلب و دل خویش در پرتو تجلّی خدا سخن میگوید. لذا بیهوده نیست که از دیدگاه مولانا خاموشی و سکوت بجا و معنیدار اهل معرفت خود می تواند گویای بالاترین پندها باشد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
مولوی در کنار توجه به مطالب فوق در مورد سکوت و خاموشی در دیوان شمس به این نکته بسیار مهم اشاره میکند آن جا که شایسته است خاموشی گزید باید سکوت کرد، و آن جا که گفتار زیبندهتر است، سخن گفتن و نطق را بر میگزیند. مولوی بر این اعتقاد است که تمامی ذرات عالم وجود، تمامی کائنات، ستارگان آسمان، سنگریزههای بیابان و برگهای درختان، در عین خاموشی ظاهری خود، هزاران هزار زبان دارند و آدمیان را به سوی این حقیقت فرا میخوانند که به سکوت و خاموشی ظاهر آنها ننگرند و بدانند آن ذرات، شنوا، بینا و گویا و هوشمندند و فقط نامحرمان جهانند که آنان را خاموش و بیصدا مییابند و لذا اگر محرم اسرار آنها گردید میتوان هزاران سخن پر مفهوم را از تک تک آنها شنید و هزاران آیت و نشانه که سوق دهنده آدمی بسوی حقیقت هستی است در آنها دید.
«ایــن درخــتاننـد هــمــچون خاکیان | دســتهــا بر کــرده ســوی آســمـــان | |
بـــا زبــان ســبـــز و بــا دســت دراز | از ضــمـــیــر خـاک مــیگــویـنــد راز | |
جــمـلــه ذرات زمــیـــن و آسـمــان | بــا تـــو میگــویـــنـد روزان و شــبـان | |
ما ســمیــعیـم و بـصیـریـم و هشـیـم | بــا شمـا نــامـحـرمـان مــا خامشـیــم» |
(مولوی، ۱۳۶۲: ۵۸۴)
مولانا در مثنوی معنوی صبر و خاموشی را عامل جذب کننده رحمت الهی و معنوی میخواند که آنان که طالب کسب نشانه معنویند بایستی در پی چنان سکوت و خاموشی باشند. لذا مولانا خاموشی را بیانگر اوج سرمستی مییابد و آن را عامل فخر آدمیان بر میشمارد و از انسانها میخواهد که خود را به خاموشی به عنوان یکی از اصول زندگی عادت دهند. بیهوده نیست که مولانا در دیوان شمس سکوت را عامل نجات آدمیان معرفی می کند.
طاهره خوشحال مینویسد:« مولانا در دیوان شمس از «تکلّم قلب» یاد میکند، گویی آن که هستی و کائنات با سکوت خود از عظمت پروردگار سخن میگوید و قلب آدمی به واسطه خدا صدها زبان گویا پیدا می کند و از او سخن میراند. همچنین مولوی هوش و عقل انسان را «ناطق راز» آدمی معرفی میکند گویا که در چنین مقامی که عارف سالک موضع سکوت را برمیگزیند عقل وی رازهای پنهان هستی را در مییابد و به زبان حال آن عقل گویای تمامی آن رازها برای صاحبان چنان عقلی و سایر افراد واجد عقل و بصیرت میگردد. بدین لحاظ مولانا در دیوان شمس خاموشی را بهترین مبیّن اسرار میداند.» (خوشحال، ۱۳۷۴: ۲۰۱)
«خمــوش باش که تا وحیهای حق شنوی که صد هزار حیاتست وحی گویا را»
(مولوی، ۱۳۶۲: ۲۹۱)
دیدگاه مولانا اتخاذ موضع سکوت و عدم تعجیل درگفتار و پرسیدن سؤال میتواند در مواردی سبب حفظ متانت افزونتر فرد و کشف نهایی حقیقت گردد. هر کس میخواهد به دریای حقیقت درآید باید سوار بر کشتی خاموشی شود. عارفان وارسته و بیادعا علی رغم زبان خاموش خود با شخصیت گویای خود هزاران سخن با اهل فهم و بینش دارند اگر چه بیخردان از آن دریافت سخن نمیکنند.
طاهره خوشحال مینویسد:« عارفان به دو سبب خاموشی میگزینند. یکی آن که سخن را به نا اهلان نگویند و دیگر آن که سکوت، راهی است برای کشف حقیقت. و آن گاه که عارفان به کشف حقیقت نائل میآیند و از خودبینی و هوای نفس فارغ و رها میگردند قیل و قال و گفتار بیهوده در آنان تا حدّ ممکن کاهش مییابد.» (همان:۲۱۰)
مولانا سکوت را جذب کننده رحمت الهی و آموزش حکمت و سخن میداند. از دیدگاه مولانا بایست از خودنمایی احتراز نمود و در جمع تا آن جا که لازم است موضع سکوت و خاموشی اتخاذ نمود، همچنین بهترین پاسخ نابخردان سکوت است. از دیدگاه مولانا، سخن، تلف کننده عمر آدمی است مگر سخنی که از دریای کمال بر آید و این البته کمیاب است. سخن، حجاب حقیقت است و سخنان پوچ از هیچ گونه ثباتی برخوردار نمیباشند. شهود حق مستلزم خروج از حجاب الفاظ است و حقیقت در ورای الفاظ وجود دارد و زبان در بیان مشهودات قلبی نارسا میباشد و عارف از دام الفاظ رهیده است. غایت اصلی خاموشی در مقام اول آن است که سکوتِ زبانی به سکوتِ روانی بیانجامد، یعنی تلاطمها و آشوبهای روحی آرام پذیرد تا انسان در سایه آرامش و طمأنینهای که بر روانش حاکم میشود نغمههای چنگ الهی را به گوش جان بشنود:
«خموش باش و ز سوی ضمیر ناطق بـاش کــه نفــس نــاطق کلی بگویــدت افــلا»
(مولوی، ۱۳۶۲: ۳۷۱)
در کنار سکوت آگاهانه ، مولوی صبر خردمندانه را شراب دل مینامد. او هم چنان که حیات و هستی گُل را به بارش باران وابسته میداند، حیات دل را در گرو صبر تفسیر میکند و میگوید:
«شرب گل از ابر بود شرب دل از صبر بود ابـــــــــر حریـف گیاه صبرحریف صــبا»
(همان:۵۶)