۳-۲-۷-دیدگاه رورتی درخصوص اختیارانسان
روتی نظر«ژان پل ساتر»را در موردانسان قبول دارد و برای فرضیه«تقدم وجودبرماهیت»مزیت قائل است زیرا این فرضیه انسان را درانتخاب تعریف وتبین جدید از خود آزاد می گذارد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
مدینهفاضله مورد نظر رورتی،از دو ویژگی اساسی برخوردار است.
نخست این که آزادی فردی درآن به حداکثر ممکن خود می رسدودوم این که خشونت بین فردی یابین گروهی به حداقل ممکن محدود خواهد بود.رورتی،برحسب دیدگاه لیبرالی خود،بر آن است که بدترین
پدیده انسانی،خشونت است.بنابراین،درجامعه آرمانی،بایدخشونت به حداقل ممکن برسد.اما این کار نباید به بهای حذف آزادی فردی و اعمال حکومت پلیسی، باشد.این در واقع،مهار خشونت با خشونت خواهد بود.بنابراین،ویژگی دیگرجامعه آرمانی این است که آزادی افراد نیز در آن تا حداکثر ممکن باشد.(باقری،۶۸).
ازنظررورتی،انسان ها گروه گرا یا قوم گراهستند،یعنی گروهی را که به آن تعلق دارند،محور و اساس می دانند.به همین دلیل،دوست دارند که برحسب واژگان خودشان درباره آن ها سخن گفته شود،نه این که از منظری بیرونی نسبت به آن ها داوری کنند:"افراد می خواهند که برحسب اصطلاحات خودشان درباره آن ها سخن گفته شود؛یعنی به طور جد آن ها را چنان که هستند و چنان که سخن می گویند،در نظر بگیرند.”
می توان گفت که قوم گرایی مورد نظر رورتی،بیشتر فلسفی است تا سیاسی،به عبارت دیگر،مراد وی این است که انسان ها نمی توانند از افق فکری و عملی خود که از ابتدای تولد در آن قرار گرفته اند،فراتر روند و یا آن را کنترل کنند.فراتررفتن از افق فکری وعملی خود،به معنای نفی خویشتن است و به معنای این که یک فرد،دیگرکسی نباشد که هست.
این خصیصه قوم گرایی،با خشونت افراد نسبت به یکدیگر در ارتباط است.خشونت در نظر رورتی،مفهوم خاصی دارد و نباید آن را با ایجاد رنج و درد،یکی دانست.درراقع،خشونت عبارت ازتوصیف مجدد دیگری به نحوی تحقیرآمیزاست.دراین تعریف،چند عنصر عمده وجود دارد.نخست این که خشونت،ریشه ای مفهومی و زبانی دارد،زیراتوصیف مجدد ازدیگری درآن مطرح شده است.دوم این که توصیف مجدد،باز تحقیر دارد با توجه به این تعریف،خشونت،امری فقط انسانی است،یعنی تنها انسان ها می توانندنسبت به هم خشونت روا دارند،زیرا تنها انسان ها دارای زبان هستند و تنها آن ها برحسب توصیف مجدد،از تحقیر یا تقدیرتصوری دارند.براین اساس،خشونت با عالم فیزیکی یا با عالم حیوانی،معنا ندارد.آن چه دراین روابط می توان رخ دهد،تخریب یا ایجاد رنج است،نه خشونت.درمورد عالم فیزیکی می توان تخریب کرد و در مورد عالم حیوانی،می توان رنج ایجا کرد.آن چه میان عالم
انسان و حیوان مشترک خواهد بود، همین احساس درد ورنج است،اماتحقیر،پدیده ای فقط انسانی است و تحقیر ناشی از توصیف مجدد نیز به سبب زبانی بودن آن،فقط انسانی است.تخریب و رنج می توان با خشونت همراه باشد،اما شرط لازم آن نیست.(همان،۶۹).
به هر روی به سبب این که انسان ها قوم محورند،خشونت در روابط میان آن ها آشکار می شود که براساس مفهوم بالا،به این معناست که انسان ها نسبت به هم به توصیف های مجددی می پردازند که تحقیرآمیزاست.اما با توجه به قوم محور بودن انسان ها و این که خشونت از پیامدهای قوم محوری است.دشواری اساسی در برقراری جامعه آرمانی در این است که چگونه می توان خشونت را مهارکرد، در حالی که آزادی افراد خدشه دار نشود.
چاره این کار به نظررورتی،دراین نیست که بخواهیم قوم محوری انسان ها را حذف کنیم.این کاردر اصل نشدنی است،زیراقوم محوری،چنان که گفته شد،به معنای محدودیت افق فکری وعملی انسان هاست و ازآن جا که این محدودیت،هم سنگ انسان بودن است،حذف شدنی نخواهدبود.بنابراین، ما همه قوم گراییم وجایی برای ملامت کسی دراین خصوص وجود ندارد.رورتی خود نیزخویشتن را«لیبرال قوم گرا»می داندکه لیبرالیسم را برحسب جامهسرمایه داری امریکای شمالی درک می کند.
به نظررورتی برای حذف خشونت لازم است انسان ها مطلق نگری وحقیقت نگری نسبت به دیدگاه های خود را کنار بگذارند.آن چه به نظروی،خشونت را دامن می زند،این تصور است که گروهی ازانسان ها،قوم گرایی اجتناب ناپذیرخود را نادیده بگیرند وگمان کنند که اعتقادهای آن ها با واقعیت های خارجی مطابقت دارد و از صدق کامل برخوداراست و بنابراین،دیدگاه های دیگر،باطل،مسخر،وبی ارزش است براساس تعریف رورتی،این بازتوصیف دیدگاه های دیگر،همراه باتحقیرآن هامنشأخشونت است.بنابراین راه حل خشونت،این است که مطلق نگری وحقیقت نگری ودیدگاه ها کنارگذاشته شود ونگرش عمل گرایانه اتخاذ شود.(همان،۷۰).
نکته دیگراین است که رورتی درجامعه آرمانی لیبرال خود،«طنز ورز»را در ترکیب با ویژگی«آزاد»استفاده می کند.«طنز ورز آزاد»ناظربه دو جنبه از شخصیت مطلوب این جامعه آرمانی است:واژه«طنز ورز»به جنبه
فردی و استقلال وی و واژه «آزاد»به جنبه اجتماعی وی (به مفهومی که جان استوارت میل درنظر داشت) اشاره دارد.درمفهوم میل،آزادی با خودداری از آسیب رساندن به دیگران است ورورتی نیزعنصراساسی لیبرالیسم را مخالف باخشونت می داند.این دوجنبه فردی واجتماعی به نظررورتی،در اصل با یکدیگر غیرقابل جمعند و وی آن ها را قیاس ناپذیر وناهم سنخ درنظرمی گیرد.اما درشخصیت طنز ورز آزاد،این دوجنبه به نحوی با یکدیگرسازش یافته اند.(همان،۷۵).
فصل چهارم
یافته های پژوهش
۴-۱-مقدمه
دراین فصل ذیل هر یک از سؤالات پژوهش درخصوص انسان درموضوعات مبدأ وجود انسان،غایت انسان،فطرت انسان،عقل انسان و اختیارانسان ابتدا بطورخلاصه دیدگاه هر دو فیلسوف درموضوع مورد بحث بیان شده،سپس به مقایسه دو دیدگاه و نقد نظر ریچارد رورتی ازمنظر محمدحسین طباطبایی پرداخته می شود.
۴-۲-تجزیه وتحلیل پرسش های تحقیق
سؤال اول
ازدیدگاه محمدحسین طباطبایی درموضوع مبدأوجودانسان چه نقدی به دیدگاه نوعمل گرایی رورتی وارد می شود؟
۴-۲-۱-دیدگاه محمدحسین طباطبایی درخصوص مبدأوجود
علت وجودی انسان خدای خالق است که در دو ساحت امر و خلق آن را پدید آورده است. اَلالَهُ الْخَلقُ وَالْاَمْرُتَبارَکَ اللهُ رَبُّ الْعالَمینَ[۷۷]این آیه میان دومرتبه«امر»و«خلق»تفاوت نهاده است.بنابراین روح انسان درمرتبه امر و جسم انسان درمرتبه خلق وعالم ماده است.درمبدأوجودی روح انسان درمراتب نزول ازمرتبهامر به مرتبه خلق با بدن متحدگشته وبه تدبیرواداره امرجسم وقوای جسمانی می پردازد وحقیقت وجودانسان همان وجود مجرد وابسته به مبدأ برتراست واین دو با یکدیگر وذیل آن مبدأوجودی هستندکه هویّت جمعی انسان را شکل می دهند.(طباطبایی،۳۰،۲۰:۱۳۸۹)ومنظور از هویت جمعی،هویت مرکب روحانی جسمانی است.
خداوند متعال در سوره سجده مراحل خلقت انسان را این گونه بیان می دارد.«اَلَّذی اَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍخَلَقَهُ وَبَدَءَخَلْقَ الاِنْسانِ مِنْ طینٍ»[۷۸]خلقت همه چیز را نیکو کرده،وخلقت انسان را ازگل آغاز کرد.مراد از انسان فرد فرد آدمیان نیست؛تا بگویی خلقت فرد فرد از گل نبوده،بلکه مراد نوع آدمی است؛می خواهد بفرماید:مبدأپیدایش این نوع گِل بوده،که همه افراد منتهی به وی می شوند؛و خلاصه تمامی افراد این نوع از فردی پدید آمده اند که او از گِل خلق شده؛چون فرزندانش از راه تناسل و تولد از پدر و مادر پدید آمده اندو مراد از فردی که از گِل خلق شده آدم وحوا(علیهما السّلام)است.
خداونددرآیه۹سوره سجده می فرماید:«ثُمَّ سَوّیهُ وَنَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ وَجَعَلَ لَکُمْ السَمْعَ وَالْاَبْصارَوَالْاَفْئِدَهَ قَلیلَاً ما تَشْکُرونَ».[۷۹]یعنی آن گاه وی را پرداخت،واز روح خویش در او بدمید؛وبرای شما گوش ودیدگان ودل ها آفرید،اماشما چه کم سپاس می دارید.«تسویه»به معنای تصویر و هم تتمیم عمل است.ودر جمله«نَفَخَ فیهِ مِنْ رُوحِهِ»استعاره و کنایه گویی شده است،یعنی روح تشبیه شده به دم زدن و نفسی که آدمی می کشد و برمی گرداند،واحیاناً آن را در غیر خود می دمد واضافه کلمه روح به ضمیری که به خدا بر می گردد اضافه تشریفی است؛یعنی سپس خدا از روحی شریف ومنسوب به خودش به او دمید.(طباطبایی،ج۳۷۴،۱۶)
اما باز در آیات۱۲تا ۱۴ سوره مؤمنون مراحل خلقت انسان را خداوند این چنین بیان می کند «وَلَقَدْخَلَقْنَاالْاِنْسانَ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طینٍ»[۸۰]ظاهر سیاق این است که مراد از انسان نوع بشر باشد که در نتیجه شامل آدم(علیه السّلام)و همه ذریه او می شود.ومراد از «خلق»خلق ابتدایی است که در آن آدم(علیه السّلام)را از گِل آفریده و آن گاه نسل او را ازنطفه قرار داده است.در آیه بعد می فرماید:«ثُمَّ جَعَلْناهُ نُطْفَهًفی قَرارٍمَکینٍ»[۸۱].«نطفه»به معنای آبی اندک است که بسیار اطلاق می شود بر مطلق آب.ومنظور از «قرار گاه مکین» صفت رحم است،وتوصیف رحم به مکین یا از این جهت است که تمکّن نگهداری و حفظ نطفه را ازفساد و هدر رفتن دارد و یا از این باب است که نطفه در آن؛تمکّن زیست دارد.و خلاصه این که این تعبیر را می رساند که:ما طریق خلقت انسان را از آن شکل به این شکل مبدّل نمودیم.
همچنین درآیه بعدمی فرماید:«ثُمَّ خَلْقناًالنطفَهَعَلَقَهَفَخَلَقْنَاالْعَلَقَهَمُضْغَهًفَخَلَقْنَاالْمُضْغَهَعِظاماًفَکَسُوْناَالْعِظامَ لَحْمَاًثُمَّ أنْشأناهُ خَلْقاًآخَرَفَتَبارکَ اللّهُ اَحْسَنُ الْخالِقینَ»یعنی آن گاه نطفه را، علقه وعلقه را مضغه(چیزی شبیه به گوشت جویده) کردیم وسپس آن مضغه را استخوان کردیم پس بر آن استخوان ها گوشتی پوشاندیم پس از آن خلقتی دیگرش کردیم پس آفرین بر خدا که بهترین آفرینندگان است.کلمه«انشاء»به طوری که راغب می گوید به معنای ایجاد چیزی وتربیت آن است.بنابراین دراین آیه خداوندمتعال کلمه انشاءرا به جای خلقنا بکاربرده است واین دلالت دارد بر این که آن چه را که بوجودآوردیم چیزدیگری،وحقیقت دیگری است غیرازآن چه که درمراحل قبلی بودمثلاعلقه هرچند از نظر اوصاف وخواص و رنگ و طعم و شکل و امثال آن با نطفه فرق دارد به غیر از این که اوصافی که نطفه داشت از دست داد و اوصافی همجنس آن به خودگرفت.
ضمیر در «اَنْشَأناهُ»-به طوری که از سیاق بر می آید-به انسان در آن حالی که استخوان های پوشیده به گوشت بود برمی گردد،چون او بود که درمرحلهاخیرخلقتی دیگر پیدا کرد؛یعنی،صرف ماده ای مرده وجاهل وعاجز بود،سپس موجودی زنده وعالم وقادر شدپس ماده بود و صفات وخواص ماده را داشت؛سپس چیزی شد که در ذات و صفات و خواص مغایر با سابقش می باشدودر عین حال این همان است،وهمان ماده است پس می شود گفت آن را به این مرحله درآوردیم ودر عین حال غیر آن است؛چون نه در ذات با آن شرکت دارد و نه در صفات و تنها با آن ،نوعی اتحاد و تعلق دارد.پس تن آدمی آلتی است برای جان آدمی.(طباطبایی،ج۲۵،۲۴:۱۶)
۴-۲-۲-دیدگاه ریچارد رورتی درخصوص مبدأوجودانسان
رورتی هنگامی که کتاب«فلسفه وآینه طبیعت»(۱۹۷۹)رانگاشت،به این نتیجه رسید که باید سه توپ را هم زمان درهوانگاه داریم،علم،فلسفه ودین."برای اندیشیدن درجایگاه این سه عرصه مهم،رورتی به پرسش اساسی مربوطه هرحوزه اشاره می کند.براساس نظروی،سؤال اساسی علم عبارت است ازاین که«امورچگونه رخ می دهند؟»؛سؤال مربوط به دین این است که«ازچه چیز باید بیم داشته باشیم؟»وسؤال مربوط به فلسفه این که«آیاچیزی ناانسانی درجهان خارج هست که مانیازبه تماس باآن داشته باشیم؟»
درمورد دین،رورتی این را می پذیردکه ادیان انواع مختلفی دارند و می توان ازادیان خوف و ادیان عشق نام برد.بنابراین،مامی توانیم پیشنهاد وی را در مورد پرسش اساسی دین،باافزودن عبارت زیرکامل کنیم:«به چه چیز باید عشق بورزیم؟».هرچند رورتی این را می پذیرد که ادیان عشق وجوددارند،اما این را انکارمی کند که ادیان هم چنان به ایفای این نقش بپردازند.درعوض اوادعا می کند:"دین درفرایندتغییرشکل یافتن به سیاست مردم سالاراست.آن چه درکلیساهاکنارگذاشته می شود،این ترس است که انسان هاممکن است بدون کمک قادرنباشندخودرانجات دهند،این همکاری اجتماعی کافی نیست."(رورتی،۲۱۸:۲۰۰۰)
به عبارت دیگر،هنگامی که رورتی دین را به منزله تشکیلات نهادی همچون کلیسامی بیند،تمایل داردکه درمدینه فاضله جایی برای آن لحاظ نکند.درواقع وی برآن است که دین دراین شکل وشمایل دین خوف است وانسان را ازآینده می ترساند و وی را تنها به کمک«خدا»امیدوارنگاه می دارد،درحالی که به نظروی،آینده درگرو امید و اتکای انسان ها به خود و همکاری اجتماعی میان آن ها است.
به همین دلیل،هرچندرورتی در ابتدای امرمی پذیرد که لازم است"سه توپ را هم زمان درهوانگاه داریم؛ علم،فلسفه، ودین"»،اماسرانجام دین را ازصحنه خارج می کند.این ازآن رو است که وی تبینی فروکاهشی ازدین می دهدکه براساس آن ادیان عشق، جای خود را به همکاری اجتماعی می دهند،این نوع نگرش فروکاهشی به دین،چیزی است که به نظررورتی ازآغازعمل گرائی درآمریکا وجود داشته است.
درتوضیح کامل این نکته،رورتی به دیدگاه دیویی ارجاع می دهد.که هدف (دیویی)این بودکه اتحادکاملی میان حیات دینی وحیات مردم سالارآمریکایی به وجودآورد"اما ادامه می دهد:"نوع اتحادی که دیویی به آن امیدوار بود،امری از نوع امتزاج میان پرستش یک وجو ازلی با امید به تحقق اراده این وجود ازلی درآمریکا نبود.این امر ازنوع به فراموشی سپردن ازلیت بود."به همین دلیل، وی سخنی را از دیویی نقل می کند،حاکی از دین که مردم سالاری، نوعی متافیزیک است:"مردم سالاری نه شکلی ازحکومت ونه اقدامی اجتماعی،بلکه متافیزیکی درباب رابطه انسان و تجربه وی در طبیعت است."آن چه در این متافیزیک ظهورمی کند،جهانی بانفی ازلیت و وجود ازلی است؛جهانی که درآن،انسان توسط نیرویی فراتر ازخود تعین نمی یابد،بلکه ازراه ارتباط با تجربه خود باید به تعیین همه چیزخود بپردازد.(باقری:۶۴)
البته این سخنان بنا به ضرورت به معنای نفی خداوحتی دین نیست،امابی تردیدبه معنای نفی خدای مقدم
وتعیّن بخش یا دین خوف هست.ازاین رو،رورتی گاه ازگفتمانی الهی ودینی ونیز سخن گفتن ازمدینه فاضله استفاده می کند.وی اشاره می کندکه نفی ازلیت وجایگزین کردن دانش مربوط به این واقعیت ازلی مقدم یا امید به آینده سراسرامکانی،کارساده ای نیست،اما با فلسفه هگل،راه برای آن بطورکامل هموارشده است.وی با اشاره به ایده اسپینوزا هنوزجهان در ذیل ازلیت نگریسته می شود.اما به نظر رورتی،این هگل بودکه حتی این جنبه وابستگی به ازلیت را نیز زدود و بیان کردکه نمی توان تاریخ بشررا با امری غیرتاریخی مربوط دانست،زیرادراین صورت،درجه ای ازانتزاع دراین تاریخ وجودخواهدداشت،که مانع می شود تا بتوان آن را تاریخ و زمانمنددانست.بنابراین،معنای حیات بشری تابع آن است که تاریخ بشری چگونه ظهورمی کند،به جای آن که ناشی ازرابطه این تاریخ باموجودی غیرتاریخی باشد.(همان:۶۵)
با این حال، آن چه دردیدگاه دیویی و رورتی نفی می شود،چیزی بیش ازروحانیت گرایی است،زیرا سخن آنان هرگونه باورشخصی را به خدایی که برفراز قرارداشته و اراده ای تعیین کننده نسبت به تاریخ بشر داشته باشد،نفی می کند.تنها درصورتی که خدا نه برفراز،بلکه در آینده خود تجربه قرارداشته باشد،پذیرفتنی خواهدبود.چنان که گذشت،دیویی نیزگاه ازخدا سخن گفته،اما آن را به منزله ارتباطی پویا میان حال وآینده تجربه بشری درنظرگرفته است.(همان:۶۷)
۴-۲-۳-مقایسه دیدگاه رورتی ومحمدحسین درموضوع مبدأ وجود انسان
باتوجه به دیدگاه اسلامی محمدحسین طباطبایی وریچاردرورتی درخصوص«مبدأوجودانسان»می توانیم به این نتیجه برسیم که دردیدگاه اسلامی خلقت ابتدایی بشرباآفرینش حضرت آدم وحواوازگل بوده است وبعدازآن خداوند از روح خودش که همان دمیدن جان به این گل بوده است به آن هاحیات بخشیده است واین سرمنشأ ابتدایی و اولیه انسان است.همچنین محمدحسین طباطبایی نظریه تکامل را درخصوص انسان ردمی کند،ولی درخصوص کیفیت تناسل نسل دوم از انسان ایشان می فرماید:که با ازدواج حضرت آدم وحوا،قابیل وهابیل بدنیا آمدندوبنابراین درانتشار این نسل تنهاحضرت آدم وحوارا مبدأ وجود دانسته است.
مراحل خلقت انسان درسورهمؤمنون این چنین بیان شده است،آن گاه نطفه راعلقه،وعلقه رامضغه کردیم وسپس آن مضغه را استخوان کردیم،پس درآن استخوان ها گوشتی پوشاندیم.پس ازآن خلقتی دیگرش کردیم،پس آفرین برخدا که بهترین آفرینندگان است.منظوراز«انشاء»یعنی خلقتی دیگربوجودآوردیم منظوردمیدن روح است به جنین درچهارماهگی که دراین مرحله، خلقت بامراحل دیگرمتفاوت است.وهمچنین اشاره به «قرارمکین»منظورمراحل این رشدوتکامل دررحم است که محل رشدجنین ازمرحلهنطفه تارشدکامل آن دررحم است.
بسیاری ازآیات قرآن کریم انسان را به مطالعه در اسرار طبیعت ونظم متحیرالعقول جهان،تفکردرآفرینش آسمان ها،زمین،کوه ها،دریاها،وحیوانات وپدیده های عالم دعوت می کندو این خود یکی ازراه های نیل به توحیدخداست،راهی که انسان عاقل ومنصف را موحد می کند؛مثلاًمی فرماید اوست که آسمان ها وزمین را پدیدآورد،اوست که نظم ریاضی ستارگان را تأمین می کند اوست که نظم فصول چهارگانه وآمد ورفت شب و روز را پدید آورد.اوست که انسان را ازخاک وگِل آفرید و به این شکل زیبا درآورد.این راه خداشناسی وتوحیدبه راه آفاقی معروف است که آسان وقابل فهم برای همگان است.
دسته ای دیگر ازآیات قران کریم که به آیات انفسی معروف است،سیردرآیات درونی وشناخت خدا ازراه
خودشناسی است،این راه به مقصدنزدیک تر و دقیق تر از راه آفاقی است.دراین سیر معلوم می شودخودانسان آیت توحیدخداست وهمین تأمل درخویشتن خویش،راهگشای مناسبی برای خداشناسی وجهان بینی است، انسان با تأمل درذات،صفات و افعال خویش می یابد که همه شئون هستی اواحتیاج است اوموجودی نیازمند است و نیاز او باید به وسیله موجودی بی نیاز برطرف شود واگر خود را محتاج به غیرخدا ببیند،گرفتارخیال کاذبی شده است.خداشناس کسی است که خردمند باشد وحاجتش را ازغنی با لذات بخواهد،نه از محتاج دیگران و اگر انسان در آفرینش خویش بیندیشد،قطعاً به خدا راه پیدا می کند.(جوادی آملی،۵۱،۵۰:۱۳۸۹)
یکی ازدرس های توحیدی که قرآن کریم ذکرمی کند؛همین خلقتی است که ما پیدا می کنیم،همین که انسان «نطفه» است،بعد به تعبیر قرآن «علقه» می شود،بعد«مضغه»می شود،بعد استخوان ها برایش پیدا می شود و بعد گوشت و به تعبیر قرآن خلقاً آخرمی شود و یک موجود زنده انسانی می شود،همین ها را به عنوان نشانه های خداشناسی ذکرمی کند.قرآن می گوید خدایی هست به دلیل این که نطفه ای انسان می شود. (مطهری:۱۴۸)
آن چه ازمجموع ذیل دیدگاه محمدحسین طباطبایی مطرح است این است که مبدأوجودانسان چه جنبهجسمانی وچه جنبه روحانی او هردو با طرح و اراده خداوند خالق انجام گرفته و می گیرد.و با دلایل روشن می توان به این شناخت حقیقی رسیدکه خلقت انسان این موجودپیچیده وعظیم تصادفی نیست بلکه از روی علم،نقشه،تدبیر وحکمت بلیغی است که باتفکری اندک می توان به این حقیقت دست یافت.
نکته ای که در این جا قابل ذکراست این است که محمدحسین طباطبایی خلقت اولین انسان یعنی آدم وحوا را ازخلقت انسان های بعد ازآن دو،از نظر اهمیّت دو چیز می داند.آن دوازگل و دیگران ازنطفه آغازمی شوند؛به نظرمی رسد طبق آیات قرآن می توان برداشت دیگری داشت مبنی براین که چه آدم وچه فرزندان بعدی آدم همه ازطین(گِل)آغازشده اند؛گل درآیات قرآن کریم منظورعناصرموجود درخاک است که آن عناصردریک فرایندآفرینشی ازخاک به گیاه وازگیاه به انسان منتقل می شود.بُعدخلقت جسمانی ازنطفه تا پوشش گوشت بر استخوان همه ترکیب عناصر درون خاک؛با همدیگر و با آب است که در قرآن با گِل ذکر می شود.خصوصیات عناصرموجود درخاک و در جسم انسان وترکیب آن ها با همدیگر وبا کاتالیزورآب با طراحی عالمانه و اراده خدای خالق به گونه ای رقم می خوردکه به روشنی اعجازخلقت را می توان دریافت کرد.البته در خلقت انسان بعد جسمانی وعناصرخاکی به بعد دومی مجهزمی شودکه آن روح مجرداست واین تجهیز امرمادی به امرمجرد موضوع عظیمی است که درخلقت انسان رخ می دهد ودست توانمند خالق را نشان می دهد.
معرفت و آگاهی انسان از جهان سه قسم است:۱- شناخت علمی، شناخت هنری،و شناخت فلسفی. در
شناخت علمی انسان به مددحواس خودبامحیط روبرومی شودوآگاهی وشناختی ازاشیاءپیرامون خودبه دست می آورد ،این شناخت شخصی،جزئی،پراکنده،حسی وسطحی است.همچنین این شناخت منظم وسازمان یافته بوده،با روش های تجربی به دست می آید،و بر واقعیات خارجی استوار بوده ازعواطف احساسات وامیال دوراست.اما درشناخت هنری تأکید بر واقعیت های درونی است یعنی هنرمندبرعواطف واحساسات وآرزوها تأکیدمی کند پس هنرجنبه شخصی وعاطفی دارد.
امادرخصوص شناخت ومعرفت ازطریق فلسفه باید بگوئیم که معنای خاصّ فلسفه عبارت است ازبینش ژرف وتأمل سنجیده در باب مسائل فلسفی، یعنی مسائل مربوط به خدا، جهان و انسان. بنابراین سه چهره از ازهستی رخ می نماید:یک چهره مطلق(=خدا)،و دو چهره نسبی،یعنی جهان و انسان.این سه چهره،سه ضلع بنیادین مثلث پرسش ها ومسائل فلسفی است.(دادبه،۸،۷:۱۳۶۷)