۵-۲۲- اختلاف میان امرای ذوالقدر و افشار
در ماجرای فرستادگان دربار قزوین برای آوردن عبا سمیرزا میان امرای ذوالقدر و افشار مقیم پایتخت اختلاف افتاد و کار تا مرز جنگ پیش رفت اما با مذاکرات امرای دو طرف از ذوالقدر ها شاهقلی خلیفه مهردار ابراهیم سلطان و تاتی اوغلی و از افشارها سوندک بیگ قورچی باشی شاهقلی سلطان و محمود خان موضوع فیصله پیدا کرد در این زمان، مرشد قلی خان استاجلو نظرات امرای قزلباش در قزوین را در خصوص میزان حمایت احتمالیشان از عباس به عنوان نامزدی برای تصدی تاج و تخت جویا شد. امرا نسبت به این ایده مشتاق بودند ولی شک داشتند خودشان اجرایش کنند. وقتی مرشد قلی خان در حال بحث بر سر قبول کردن ریسک لشکرکشی به قزوین برای انتصاب عباس میرزا بر تخت بود، اشغال بیشتر خراسان توسط ازبکان در محرم ۹۹۶ه.ق موضوع را فیصله داد. مرشد قلی خان که میترسید اگر ازبکان خراسان را تسخیر کنند او ممکن است مهره خود عباس را از دست بدهد، به آرامی به سوی غرب لشکرکشی کرد و در مسیر حمایت ترکمانان سمنان، کاشان، و همدان، افشارهای یزد، ابرقو و کرمان وخصوصا ذوالقدرهای فارس را به دست آورد. وقتی او به قزوین رسید، نمایش حمایت مردمی از عباس باقی مانده شکاکان را نیز با خود همراه کرد و در ۱۰ ذوالقعده ۹۹۶ه.ق سلطان محمد شاه سلطنت را به پسر هفده ساله اش که با نام شاه عباس اول تاجگذاری کرد، واگذار کرد. مرشد قلی خان استاجلو، که او تاج را به وی مدیون بود، به عنوان وکیل دیوان عالی (نایب دربار) صله داده شد که او را قدرتمندترین فرد در حکومت کرد[۳۰۷].
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
۵-۲۳- بازگشت علیبیگ ذوالقدر
علیبیگ ذوالقدر از امیران قزلباش طایفه ذوالقدر بود. پس از قتل شاه اسماعیل دوم وی مامور می گردد خبر مرگ شاه را فورا به شیراز برساند و جان محمدمیرزا (بعدا شاه محمد خدابنده) که آن روزها در تهدید شاه اسماعیل دوم بود را از خطر مرگ نجات دهد. با وجود این که خبر مرگ شاه اسماعیل دوم را اسکندربیگ شاملو زودتر از او به محمدمیرزا رسانده بود ولی خبر علیبیگ ذوالقدر نیز به نوعی اطمینان محمدمیرزا را به مرگ شاه اسماعیل دوم بیشتر کرد. پس از این خدمت، شاه محمد خدابنده به وی لقب خانی داد و وی را حکمران شیراز کرد[۳۰۸].
علی خان ذوالقدر حاکم شیراز که مدتی بود از شیراز آمده در قزوین توقف داشت باز خلعت پوشید و به فرمانروایی مملکت فارس سرافراز گشته روانه فارس گردید چون به ناحیه کوشک زرد رسید آقایان ذوالقدر به عنوان استقبال رفته او را گرفته به شیراز آوردند امت بیگ ذوالقدر برادر او را کشتند و بعد از چند روز علی خان ذوالقدر را از حبس درآوردند به قتل رسانیدند.[۳۰۹]
درششم ماه ذی الحجه سال ۹۹۵ سلطان محمد تاج و تخت خود را به عباس میرزا میدهد و او را شاه عباس میخواند[۳۱۰].
۵-۲۴- فرمانروایی شاه عباس و حکمرانی مهدی قلی خان ذوالقدر
حکومت فارس بر مهدی قلی خان ذوالقدر پسر شادی بیک سارو شیخ ذوالقدر قرار گرفت و وزارت فارس را به میرزا نظام الملک ثانی پسر میرزا سلمان اعتماد الدوله شیرازی نواده میرزا نظام الملک جابری اصفهانی وزیر سابق فارس مسلم و مقرر گردید و چون اخبار شوریدگی[۳۱۱] اصفهان و فارس به سلطان محمد رسید وی به اصفهان آمد و شوریدگیها را فرو نشانید مهدی قلی خان ذوالقدر حاکم فارس عریضه ای مشعر بر اطاعت و فرمانبری و عذر از تقصیرات خود و پیشکشهای لازم روانه اصفهان کرد[۳۱۲].
دوران فرمانروایی او همزمان با اولین سال حکومت شاه عباس صفوی میباشد (۹۹۶-۱۰۳۸ه ق) .آنچه درباره حوادث دوران مهدی قلی خان قابل ذکر است لشکر کشی شاه عباس به خراسان است که از مهدیقلی خان خواسته شد که ایشان نیز با جنود ذوالقدر به چمن بسطام گرد[۳۱۳] آید که مرگ مانع حضور وی در این لشکر کشی شد.
شاه عباس با مسائل مبرمی رو به رو بود که در سالهای پیش بارها رخ داده بود مساله داخلی نظام قبلی ترکمان در راس امور قرار داشت و موجبات ضعف دولت مرکزی را فراهم کرده بود همه مقامات مرکزی دربار از همان آغاز حکومت صفویان در اختیار امرای مقتدر قبایل بود و سرکردگان دیگر قبایل هم با ایلات خودشان درایالات اراضی وسیع در اختیار خویش داشتند چنین می نماید که برخی از قبایل حکومت ومناصب دیوانی بعضی از ایالات را(مثلا ذوالقدر در فارس و شاملو در کرمان) ملک مطلق خود می پنداشتند[۳۱۴]. شاه عباس اول در ابتدای حکومت خود در برابر قزلباش ها آزادی عمل نداشت[۳۱۵].
شاه عباس یکی از فوری ترین وظایفش را در همشکستن قدرت قزلباش ها تشخیص داد[۳۱۶] و این بهانه را مهدیقلی خان به دست او داد.
پس از آغاز سلطنت شاه عباس مرشد قلی خان با لقب وکیل السلطنه فرمانروای مطلق شد همه صاحب منصبان از وی دستور می گرفتند و همه ی کارها به صوابدید وی انجام می شد مرشد قلی خان که ظاهرا خود تاجبش می دانست بدون اجاره شاه احکام و فرمانهای سلطنتی صادر میکرد سران قزلباش این بار هم دست به توطئه زده به گمان آنکه شاه عباس نیز از مرشد قلی خان از این تصمیم آگاه شده و به دولتخانه ی شاه عباس پناهنده شد[۳۱۷]. شاه عباس که از کودکی شاهد گردنکشی سران قزلباش جنگ آنان با یکدیگر و با شاه محمد وحمزه میرزا پدر وبرادرش بود و ضعف دربار صفوی و علت اساسی پیروزی های ترکان عثمانی و تصرف بخشی از اراضی ایران را نتیجه ی خودسری ها مخالفها و دخالتهای ناروا و پی در پی امیران برجسته ی قزلباش می دانست فرصت را برای از میان برداشتن آنان مناسب دانست و جانب مرشد قلی خان را گرفت[۳۱۸] مهدیقلی خان ذوالقدر حاکم فارس به نمایندگی از مخالفان به حضور شاه رفت و ضمن شکایت ازاستبداد مرشد قلی خان تقاضا کرد که به دیگر سران طوایف نیز استقلال و اختیار بیشتری داده شود[۳۱۹] اما با پاسخ شدید الحنی از سوی شاه مواجه شد شاه جواب داد در زمان نواب سکندرشان به جهت اقتدار امرای و مدخلیت ایشان و نقیض گری یکدیگر چندین فساد در میان قزلباش روی کرد در این زمان آن قاعده را باید فراموش کرد اختیار مهمات با شاه است و ما مرشد قلی خان را محل اعتماد دانسته و حل وعقد امور را به رای صایب اوتفویض کرده ایم[۳۲۰].
مهدیقلی خان به اثنای گفتگو با آواز بلند سخنان خشونت آمیزی به مرشد قلی خان گفت شاه مه منتظر چنین فرصتی بود “فریاد زد ای مردک مفسد ترا به ایالت فارس و مرتبه خانی سرفراز فرموده ایم زیاده از این چه توقعی داشتی که میانه قزلباش فساد میکنی وجود امثال شما مردم که به خود سری برآمه اند خار گلزار دولت است[۳۲۱].”
۵-۲۵- از بین بردن مهدی قلی خان و انتصاب یعقوب خان
عوامل فوق الذکر باعث شد که مرشد قلی خان یعقوب بیگ پسر ابراهیم خان ذوالقدر را به کشتن مهدیقلی خان و گرفتن پاداش امارت فارس تشویق کند ویعقوب بیگ سرمهدیقلی خان را بریده و به درگاه آورد و در یک طرفه العین اردوی مهدی قلی خان و برادرش جنید سلطان و سایر آقایان ذوالقدر که در محوطه ی خانهی پیره محمد خان استجلو در راه کوشک چادر زده بود تالان کرده و هرچه پارچه و الاغی به دست ده کس افتاد[۳۲۲].
بدین ترتیب یعقوب بیگ ذوالقدر به امارت ایالت فارس برگزیده شد بطورکلی دوران شاه عباس صفوی چنین مستفاد می شد که ذوالقدر ها پس از شاملو ها مقام دوم را از نظر تصدی در مقام های اداری در دستگاه سلطنتی دارا بودند و اغلب آنان دارای منصب مهرداری دولت صفوی بودند[۳۲۳] تنها دو ایل شاملو و ذوالقدر هریک هفت مقام اداری را در اختیار داشتند در صورتی که اغلب ایلات به یک یا دو حکومت از شهرها خرسند بود[۳۲۴] که این نشانگر نقش و اهمیت ذوالقدرها می باشد.
چندروز بعد مهدی قلی خان ذوالقدر والی مملکت فارس و یوسف خان افشار حاکم ابرقو و بوانات میرزا نظام الملک پسران میرزا سلمان اعتماد الدوله که مولد و منشاء آنها در شیراز بود و سایر امرای فارس و مرشد قلی خان که زمام امور سلطنت در دست اقتدار او بود به مصلحت اندیشی به پابوسی شاه عباس رفتند و مورد عنایت واقع شدند[۳۲۵].
در آخر ماه محرم سال ۹۹۶ مهدی قلی خان ذوالقدر والی مملکت فارس و یوسف خان افشار و میرزا عبدالله و میرزا نظام الملک پسران اعتماد السلطنه و جماعتی از اعیان قزلباشان به قصد کشتن مرشد قلی خان در دولت خانه حاضر شدند مرشد قلی خان چون از خیال آنها مطلع گردید از شاه عباس جدا نگشت و امرا بعد از یاس به منازل خود بازگشتند چون متوجه شدند که مرشد قلی خان نیز باخبر شده است خود را محافظت نمودند[۳۲۶] روز دیگر مرشد قلی خان کسی نزد امرا فرستاد که صلح و صفا کنند اما آنها قبول نکردند مهدی قلی خان ذوالقدر خود به دولت خانه رفت که واسطه مصالحه شود مرشد قلی خان در حضور پادشاه اراده آنها را بیان کرد مهدی قلی خان به خشم آمد مرشد قلی خان یعقوب بیگ پسر ابراهیم خان ذوالقدر حاکم سابق فارس احضار نمود و به او دستور داد که مهدی قلی خان را به قتل رساند یعقوب بیک فرمان را اطاعت کرد و سر مهدی قلی خان نزد آنها اورد[۳۲۷] مردمان قلغچیان اردوی مهدی خان را غارت نمودند[۳۲۸]و اموال آقایان ذوالقدر را به یغما بردند[۳۲۹] و میر عبدالله و میرزا نظام و پسران اعتمادالدوله را گرفته و از آنها جریمه گرفتند و رها کردند پس ایالت مملکت فارس را به یعقوب بیگ ذوالقدر پسر ابراهیم خان داده و اورا به لقب خانی سرافراز داشته[۳۳۰] و متقبل گشت که سپاه فارس را برداشته و در نواحی خراسان به اردوی شاهی ملحق گردد یعقوب خان بعد از ورود به شیراز منصب وزارت فارس را به میرزا هادی شیرازی واگذاشت.
نویسنده تاریخ سلطانی مینویسد: “ایالت مختلف در اوایل حکومت صفویه در دست قزلباش ها بسیار رد و بدل میشد. در عهد شاه محمد علی قلی خان از حکومت فارس برکنار شد و مقام وی همراه با امیر الامرایی فارس به مسیب بیک یوزباشی از طایفه ذوالقدر واگذار گردید[۳۳۱].”
قزلباشان محمد شاه را واردار کردند که اعتمادالدوله میرزا سلمان جابری اصفهانی را به آنها تسیلم کند و پس از تسلیم او توسط محمد شاه او را کشتند و سر او را به علی قلی خان والی هرات فرستادند[۳۳۲]پسران اعتمادالدوله میرزا عبدالله و میرزا نظام الملک که از مقربان درگاه ولیعهد بودند از کشتن نجات یافتند[۳۳۳].
املاک ارثی و اجدادی و اکتسابی میرزا سلمان اعتماد الدوله که در فارس بود به آنها واگذار شد به جانب شیراز که منشاء و مولد پدر و اجداد آنها بود شتافتند و چون امرای قزلباش از اعتماد الدوله فارغ شدند وزرای اربعه برقرار داشتند سرآمد آنها میرزا محمد اصفهانی وزیر محال خاصه بود و بعد از او میرزا هدایت الله مستوفی دیوان اعلی و بعد از او میرزا لطف الله شیرازی که وزیر شاهرخ خان ذوالقدر بود دیگری میرزا محمد نام که از مستوفیان معتبر بود[۳۳۴].
یعقوب خان ذوالقدر و آقایان ذوالقدر فارس با سپاه فارس وارد اردوی اعلی شدند که خبر رسید چغال اوغلی سردار سپاه رومی از راه ماهی دشت کرمانشاه به همدان آمده بعضی قلعه ها را تعمییر کرده و دوهزار تفنگچی در آنجا مستقر کرده بود[۳۳۵].
آقایان ذوالقدر فارس که خودسر برآمده بودند[۳۳۶] از اردو گریخته و به جانب شیراز روانه شدند و یعقوب خان والی فارس اجازه مرخصی خواسته برای برگردانیدن آنها روانه شیراز گردید و چون آقایان ذوالقدر که سرکرده آنها حمزه بیگ بود وارد شهر یزد شدند بکتاش خان والی یزد آنها را گرفته و به داروغه سپرد[۳۳۷] و چون یعقوب خان به یزد رسید بکتاش او را استقبال نمود یعقوب خان از اطوار بکتاش خان تفرس نمود اراده گرفتن او را دارد پیشدستی کرد در نیمه شبی به جانب شیراز بتافت[۳۳۸].
در همین هنگام حکومت داراب را از منتشار خان ذوالقدر گرفت[۳۳۹] و جای او را به محمد قلی خان پرناک بخشید و شاه وردی خلیفه ولد ولی خلیفه شاملو که از زمان اقتدار مرشد قلی خان در قصبه ایج و نیریز فارس حاکم بود و با سیصد نفر سوار شاملو در آن نواحی اقامت داشت چون یعقوب خان مزاج حضرت اشرف را نسبت به او منحرف میدانست او را معزول نمود و شاه وردی خلیفه سر از اطاعت باز زده تمکین نفرمود و یعقوب خان به بهانه شکار از شیراز به جانب قصبه ایج تاخت نمود[۳۴۰] و او را گرفته با چند نفر از خویشان او به قتل رسانیدند[۳۴۱].
در عید نوروز سال ۹۹۷ه.ق که برابر بود با اوایل ربیع الاول هنگامی که شاه عباس وارد قزوین شد وزارت عظمی را به میرزا لطف الله شیرازی واگذار کرد و او را اعتماد الدوله خواند[۳۴۲] در نیمه ماه صفر سال ۹۹۸ه.ق چون آقایان ذوالقدر فارس و حسن خان افشار حاکم کهکیلویه مستحق تنبیه و سیاست بودند شاه عباس از دارالسلطنه قزوین به سمت اصفهان حرکت کرد[۳۴۳] در اول ربیع به اصفهان رسیدند[۳۴۴] و یعقوب خان والی فارس جمعیتی فراهم اورد و عنوان را برای یورش به لارستان قرار داد در وقت حرکت به جانب یزد ایلغار نمود[۳۴۵] و چون بکتاش خان افشار حاکم کرمان شهر یزد را بی اذن اولیای دولت متصرف گشته بود و یعقوب خان با او سابقه عنادی داشت سپاه فارس هشت روزه وارد یزد شد شهر را محاصره کرده بعد از کوشش مسخر گردید و بیکتاش خان را کشته[۳۴۶] و سر او را روانه اصفهان داشت یعقوب خان اموال بیکتاش خان و ذوجه او دختر میرمیران یزدی را برداشته عود به شیراز نمود بعد از انتضای زمان عده او را در ازدواج خود درآورد[۳۴۷].
حضور قدرتمند خاندان ذوالقدر در فارس تا سالهای نخستین حکومت شاه عباس ادامه یافت و شاه ایران در ۹۹۸ه.ق برای سرکوب یعقوب خان ذوالقدر به فارس لشکر کشید. حاکم فارس به قلعۀ استخر پناه برد. شاهعباس او را با وعده و وعید حاضر به مذاکره نمود. گفت وگوهای این دو در حوالی حصار بیضا بود و حاکم فارس ناگزیر به اطاعت از شاه عباس گردید[۳۴۸].
۵-۲۶- از بین بردن مخالفان و قزلباشان
شاه عباس از در آغاز پادشاهی خود تصمیم به کوتاه کردن دست قزلباشان و مخالفان خود نمود پس از مراسم تاجگذارى، شاه عباس رو به خلیفه الخلفا و صوفیان کرد و گفت که: من امروز مىخواهم انتقام خون برادرم سلطان حمزه میرزا را از کشندگان او بگیرم. شما چه مىگویید. صوفیان زمین بوسه داده و گفتند: ما مدتى است که در این اندیشه منتظر فرمان همایونى هستیم. آنگاه به فرمان شاه، على قلى خان استاجلو و اسماعیل قلى خان شاملو و برادرش مرشد قلى خان و محمدى بیگ سار و سولاغ و رضا قلى بیگ اینانلو، و سایر کشندگان حمزه میرزا و ارکان دولت شاه محمد را، که جمعا هفت نفر بودند، در پاى ایوان چهل ستون حاضر کردند. نخستین کسى که به فرمان شاه کشته شد، اسماعیل قلى خان شاملو بود؛ صوفیان او را در زیر مشت و لگد از پاى درآوردند. پس از وى على قلى خان و دیگران نیز در حضور شاه کشته شدند. شاه، میرزا محمد وزیر و سایر ارباب قلم، مانند میرزا لطف الله شیرازى وزیر قدیم پدرش را، چون ایرانى و به اصطلاح زمان تاجیک بودند، بخشید، و مقرر داشت که از هر یک مبلغى به عنوان جریمه و ترجمان گرفته شود. اموال کشته شدگان را نیز با خیمه و خرگاه و شتران و اسبان هر یک میان سرداران مطیع، و امیرانى که از خراسان آمده بودند، قسمت کردند. پس از آن که مرشد قلى خان با همکارى شاه عباس، ارکان دولت شاه مخلوع را از میان برداشت، بىرقیب و مدعى نیابت سلطنت و فرمانرواى مطلق شد و با لقب وکیل السلطنه به اداره امور سلطنتى و کشورى پرداخت. ، پس از آن در خانه عمه مقتول شاه، پرى خان خانم، دختر شاه طهماسب، منزل کرد. وزیران و رجال و سران لشکرى و کشورى تنها از او دستور مىگرفتند و تمام کارهاى خود را با موافقت و صوابدید وى انجام مىدادند. خان استاجلو، همه احکام و فرمانهاى سلطنتى را بى اجازه شاه صادر مىکرد و به مهرهاى سلطنتى، که بر گردن آویخته بود، مىرسانید. در اندک زمانى، منصبها و مقامات مهم دربارى و دیوانى، مانند ریاست قورچیان و مهر دارى و حکومت ولایات ایران را، میان دوستان و بستگان خود و سرداران و امیرانى که به فرمان او گردن نهاده بودند، تقسیم کرد. حتى وزیر خود، میرزا شاه ولى را نیز با لقب اعتمادالدوله به وزارت اعظم برگزید. پس از آن شاه مخلوع پدر شاه عباس با ابوطالب میرزا برادر شاه و اسماعیل میرزا و حیدر میرزا پسران خردسال حمزه میرزا را در نیمه محرم سال ۹۹۷ ه.ق ، از قزوین به قلعه الموت، که شاهزاده طهماسب میرزا برادر دیگر شاه عباس نیز در آنجا محبوس بود، فرستاد تا از پایتخت دور باشند و حضور ایشان در قزوین، مایه تحریک سران قزلباش به سرکشى و طغیان و تغییر شاه نشود. سیصد تن از سواران قزلباش را هم مأمور حفاظت ایشان کرد، و این عده در پایان هر ماه عوض مىشدند[۳۴۹].
در همان حال به املاک خالص سلطنتى نیز طمع برد، و به موجب فرمانى که از شاه گرفت تمام املاک شاهى اصفهان را، که پس از مرگ شاه طهماسب به ترتیب به حمزه میرزا و ابوطالب میرزا، منتقل شده بود، تصاحب کرد. سپس براى شاه عباس مجلس عروسى ترتیب داد، و در یکجا دو دختر از خاندان صفوى را به عقد نکاح شاه درآورد. یکى دختر سلطان مصطفى میرزا، برادر زاده شاه طهماسب اول، که پیش از آن همسر برادر بزرگ شاه، حمزه میرزا بود. این دو زن را در یک روز براى شاه عقد بستند و پس از سه شبانه روز جشن و سرور، در یک شب به حرم سراى او بردند تسویه های خونین در دولت صفوى چون مرشد قلى خان در اداره کشورى و لشکرى، طریق استبداد و خود رأیى مطلق را در پیش گرفته و به سران قزلباش مجال هیچ گونه مداخله و اظهار نظر نمىداد؛ امیران و ارکان دولت از او آزرده خاطر شدند[۳۵۰]، و چون تصور مىکردند که شاه نیز از قدرت مرشد قلى خان ناراضى است و مخالفت قزلباشان را با او تأیید خواهد کرد، در نهان براى کشتن وکیل السلطنه، همداستان شدند و به انتظار فرصت نشستند. اتفاقا توطئه سران براى قتل مرشد قلى خان برملا شد و مرشد، شاه را به دفع این توطئه برانگیخت. شاه عباس، با وجودى که از مرشد قلى خان، فوق العاده ناراضى بود، اما به راهنمایى خرد و تدبیر و حیله گرى ذاتیش، مقتضى آن دید که نخست از این پیشامد استفاده کرده، مرحله اى دیگر از تسویه سران قزلباش و قطع نفوذ آنها را به مورد اجرا گذارد. توطئه گران که دانستند راز برملا شده به اتفاق سواران و ملازمان خویش به دولتخانه آمدند و بر خلاف آداب و رسوم، همچنان با سلاح و شمشیر به ایوان عمارت چهل ستون رفتند. شاه کس نزد سران فرستاد و از قصد و نیت آنها پرسید و ایشان منظور خود آشکار کردند. شاه نیز پیغام داد که چون به کار دیگرى مشغول است، پى کار خود روند، تا به مشکل بعدها رسیدگى کند. امیران از نادانى دولتخانه را ترک گفتند و در باغ دولتى سعادت آباد قزوین گرد آمدند. اما این بار بر همراهان و سواران خویش افزودند و مخالفت خود را با مرشد قلى خان آشکار کردند. روز بعد مهدى قلى خان ذوالقدر حاکم فارس به نمایندگى از سران متمرد و اعیان قزلباش به خدمت شاه رفت و درخواست نمود که شاه به ارباب مناسب و اولیاى دولت و سران طوایف استقلال واختیارات بیشتر دهد. شاه عباس در پاسخ گفت که: «مایه آن همه اختلاف و نفاق و جنگهاى داخلى که در زمان پدرم به ضعف دولت مرکزى و پیشرفت کار بیگانگان و دشمنان ایران منتهى شد، نتیجه همان اقتدار و استقلال و خودسریهاى سران و طوایف و مداخله هاى بى مورد امیران قزلباش در کارهاى سلطنتى و دولتى بود و از آنها خواست تا به فرمان شاه و نماینده تام الاختیار او مرشد قلى خان گردن نهند و او را به عنوان ریش سفید خود بشناسند. مهدى قلى خان در پاسخ گستاخى کرد و همین بهانه اى شد تا شاه که از پیش براى این منظور خود را آماده کرده بود، فریاد زد: «اى مردک مفسد تو را به ایالت شیراز و مرتبه خانى سرافراز فرمودهایم، زیاده از این چه توقع داشتى که میانه قزلباش فساد مىکنى وجود امثال شما که به خودسرى برآمده اند خار گلزار دولت است ….[۳۵۱].
یک روایت اغراق آمیز حکایت دارد که شاه عباس خشونت خود را از همان روز حکومت نشان داد و آن عبارت از این بود که بزرگان و سر جنبانانی را که فکر میکرد مایه زحمت باشند به عنوان ضیافت دعوت کرد و آنان را در همان مجلس متهم به خیانت نمود و تمام آنها را از بین برد سر بیست و دو نفر را بر نیزه بالا برد و از پنجره کاخ شاهی آویزان کرد این در واقع گربه دم حجله کشتن او بود[۳۵۲].
فصل شش
حکمرانی
یعقوب خان ذوالقدر
۶-۱- یعقوب خان ذوالقدر
یعقوب خان ذوالقدر پسر ابراهیم خان نوه الیاس بیگ ذوالقدر بود. همانطور که در قبل توضیح داده شد الیاس بیگ پدربزرگ یعقوب خان اولین حاکم منصوب شاه اسماعیل بر ایالت فارس که پس از فتح این ایالت در سال ۹۰۹ ه.ق بود. ابراهیم خان هم به فرمان شاه طهماسب مدت زیادی از سال ۹۴۶ه.ق تا هنگام عزل در ۹۶۳ه.ق حاکم فارس بود. یعقوب خان یکی از پسران ابراهیم خان بود که پس از عزل پدر نتوانست مقام و منصب شایسته ای به دست آورد. به گفته افواشته ای یعقوب میرزا آن قدر بی سامان و سرانجام بود که ایام جهانبانی پادشاه فریدون مسند شاه سلطان محمد در یساق خراسان در موکب ظفر قرآن بود و خود خدمت اسب خود میکرد[۳۵۳]. اما با این وجود یعقوب بیک ذوالقدر یکی از نامدارترین افراد خاندان ذوالقدرشد که در ایران در کاردانی و رشادت و سیاستمداری مشهور می باشد نامبرده در زمان شاه عباس اول با جمع کثیری از ایل ذوالقدر به ایران آمد و مصدر حکمرانی در نقاط مختلف کشور گردید. مخصوصاً پس از مغضوب شدن مهدی قلی خان ذوالقدر حاکم فارس و قتل او بدستور و در حضور شاه عباس، بر قدرت و اعتبار او در دستگاه صفوی افزوده شد و با حکم شاه عباس حاکم مقتدر و کاردان ناحیه فارس و توابع گردید.
تاثیر این دوره تحقیر آمیز در عملکرد خشونت آمیز وی پس از دستیابی به حکومت فارس به خوبی نمایان است . در اواخر پادشاهی سلطان محمد خدابنده گروهی از ذوالقدرهای فارس به رهبری مهدی قلی خان در سال ۹۹۴ه.ق با اخراج و قتل علی خان ذوالقدر حاکم فارس به مخالفت با سلطان محمد خدابنده برخواستند و تعدادی از آنها را برای حمایت از پادشاهی عباس میرزا به خراسان رفتند عباس میرزا به توصیه مرشد قلی خان استاجلو فرمان حکومت فارس را برای مهدی قلی خان ذوالقدر فرستاد . یعقوب بیگ ذوالقدر از افرادی بود که به هواخواهی عباس میرزا به خراسان رفت به همین دلیل پس از جلوس شاه عباس یعقوب بیگ مورد توجه و عنایت خواص قرار گرفت[۳۵۴].
در اوایل جلوس شاه عباس گروهی از سران قزلباش به بهانه اعتراض به تسلط و دخالت همه جانبه مرشد قلی خان استاجلو در دربار شورشی ایجاد کردند. شاه عباس در آن هنگام با حمایت از مرشد قلی خان شورش را سرکوب کرد . بیشتر امیران شورشی دستگیر شده بودند که شاه عباس یعقوب بیگ ذوالقدر را مامور کشتن وی کرده بود . یعقوب بیگ پس از کشتن مهدی قلی خان رسما به دریافت لقب خانی و فرمانده حکومت فارس سرافراز شد و بدین ترتیب در سال ۹۹۶ه.ق به آرزوی دیرینه دستیابی به حکومت فارس رسید[۳۵۵].
۶-۲- لشکر کشی یعقوب خان به خراسان و درگیری با حمزه بیگ
یعقوب خان پس از انتصاب به حکومت فارس به دستور شاه عباس مشغول گردآوری سپاه برای پیوستن به اردوی شاهی در حمله به خراسان و جنگ با ازبکان شد. هنگام گردآوری سپاه با مخالفت و کارشکنی برخی از امیران ذوالقدر مانند حمزه بیگ مواجه شد . او پس از مطیع کردن مخالفان در چمن بسطام خراسان به اردوی شاهی پیوست و از طرف شاه عباس به دریافت خلعت فاخر و اسب و زین و کمر مرصع سرافراز شد و شمه ای از نافرمانی برخی از امیران ذوالقدر را عرض شاه رسانید . شاه عباس نیز حکم داد هرکس که سر از اطاعت تو بپیچد سرش را بریده به سوی ما بفرست تا درس عبرتی برای دیگران شود[۳۵۶].
۶-۳-درگیری یعقوب خان و بیکتاش خان
برخورد خوب و حمایت علنی شاه عباس از یعقوب خان برنگرانی و حسادت مخالفان وی افزود در این میان گروهی از ذوالقدر ها به رهبری حمزه بیگ از اردوی شاهی به جانب فارس فرار کردند . یعقوب خان به دلیل نگرانی از افراد این گروه با اجازه شاه عباس درصدد بازگشت به شیراز در آمد. حمزه بیگ و یارانش در یزد با بیکتاش خان افشار حاکم خودسر کرمان و یزد علیه یعقوب خان متحد شدند . هدف بیکتاش از این اتحاد با مخالفان یعقوب خان نفوذ یافتن در فارس و ضمیمه کردن آن به قلمرو خود بود . یعقوب خان در حوالی یزد به اتحاد آنها پی برد بنابراین با خودداری از پذیرش پیشنهاد ضیافت و مهمانی بیکتاش خان که قصد دستگیری وی را داشت به شیراز رفت[۳۵۷].
بیکتاش خان برای متزلزل کردن موقعیت یعقوب خان حمزه بیگ را با عده ای از جنگجویان افشار به عنوان حاکم به فارس فرستاد. یعقوب خان پس از آگاهی از این موضوع با سپاهی چهار هزار نفری برای نبرد با حمزه بیگ آماده شد. در نبردهایی که میان دوسپاه در شورستان اتفاق افتاد سپاهیان حمزه بیگ شکست خوردند و عده ای از آنها کشته و عده ای دستگیر و عده ای هم پراکنده و فرار کردند. حمزه بیگ نیز جزء فرارکننده گان بود و به کهکیلویه فرار کرد. یعقوب خان با تهدید حسن خان افشار حاکم کهکیلویه را وادار به تحویل دادن حمزه بیگ کرد . حسن خان حمزه بیگ را به یعقوب خان تحویل داد . حمزه بیگ اندکی پس از رسیدن به شیراز به دستور یعقوب خان به طرز فجیهی کشته شد . بدین ترتیب یعقوب خان پس از سرکوب مخالفانش در اندک زمان با تسلط بر اوضاع فارس موقعیت سیاسی خود را تثبیت و تحکیم کرد[۳۵۸].
حکومت فارس از هنگام فتح آن توسط شاه اسماعیل ۹۰۹ه.ق تا اوایل پادشاهی شاه عباس ۱۰۰۳ه.ق به امیران ذوالقدر اختصاص داشت بنابراین به قوا از برخی مورخان حدود یک قرن ایالت فارس به صورت تیول و مقر طایفه ذوالقدر درآمده بود[۳۵۹].
این سابقه طولانی حکومت قبیله ای ذوالقدرها بر فارس از نظر یعقوب خان نوعی مشروعیت برای توسعه قدرت و قلمرو خود محسوب کی شد او گرچه پس از انتصاب به حکومت فارس به ظاهر اطاعت میکرده اما با تکیه بر منصب حکومت فارس ریاست طایفه ذوالقدر و داشتن نیروی قبیله ای برای توسعه و قدرت قلمروی خود اقداماتی انجام داد[۳۶۰].
یعقوب خان پس از سرکوب شورش حمزه بیگ ذوالقدر درصدد انتقام گیری از بیکتاش خان و جلوگیری از دخالت وی در امور فارس برآمد. وی ابتدا برای متزلزل کردن موقعیت بیکتاش خان عباس خان عموی وی را به عنوان حاکم به کرمان فرستاد و از افشارهای کرمان خواست که تابع فرمان عباس خان باشند زیرا شاه عباس بیکتاش خان را به دلیل نافرمانی و خودسری از حکومت کرمان عزل کرده بود . این اقدام یعقوب خان در علم کردن یک مدعی برای بیکتاش خان پاسخی به اقدام بیکتاش خان در علم کردن حمزه بیگ بود افشارهای کرمان به تصور اینکه عباس خان با فرمان شاه عباس به کرمان آمده و به دلیل بذل و بخشش های فراوانش به استقبال وی آمدند. بدین ترتیب عباس خان با حمایت یعقوب خان به حکومت کرمان دست یافت.
بیکتاش پس از مشورت با ریش سفیدان افشار و جلب رضایت آنان از یزد به کرمان تاخت و در نبردی که میان دو گروه رخ داد عباس خان شکست خورد و وی به قلعه کرمان پناه برد بیکتاش خان سرانجام با ارسال نامه های پی در پی و با وساطت حاتم بیگ وزیرش عباس خان را وادار به تسلیم کرد و سوگند خورد که آسیبی به وی نرساند اما اندکی بعد با وجود سوگندی که در مورد تامین جانی عباس خان یاد کرده بود وی و پسرانش را به قتل رسانید[۳۶۱].
یعقوب خان از اینکه بیکتاش خان با شکست عباس خان بار دیگر کرمان را تصرف و افشارها را بر خود جمع کرده بود بسیار ناراحت شد زیرا احتمال لشکرکشی و حمله بیکتاش خان به فارس وجود داشت یعقوب خان در سال ۹۹۸ه.ق با لشکری دوازده هزارنفری به قصد سرکوب بیکتاش خان از شیراز حرکت کرد و پس از هشت روز به حوالی یزد رسید وی در نزدیکی ابرقو برای یوسف خان حاکم آنجا که از اقوام بیکتاش بود پیام فرستاد که بیکتاش برخلاف دولت به حکومت رسیده است و اگر به او ملحق شود حکومت کرمان به او واگذار میکند. یوسف خان که از قدرت و شوکت بیکتاش خان ناراضی بود به نوید حکومت کرمان با قشون و لشکر خود به یعقوب خان پیوست یعقوب خان پس از اتحاد با یوسف خان به جانب یزد حرکت کردند.
سپاه یعقوب خان ذوالقدر و بیکتاش خان افشار در صحرای چم تفت در چهار فرسخی یزد در مقابل هم صف آرایی کردند و در نبرد سخت میان این دو سپاه بیکتاش خان شکست خورد، بیکتاش خان نزد میرمیران پدرزنش رفت و از او برای مشورت و مقابله با یعقوب خان کمک خواست میرمیران پس از دریافت پیام تهدیدآمیز از یعقوب خان حاظر به همکاری با بیکتاش خان نشد بیکتاش خان پس از ناامیدی با میرمیران پا به فرار گذاشت که با افراد یعقوب خان درگیر مجروح شد وسپس سر بیکتاش خان را برای یعقوب خان آوردند[۳۶۲].
یعقوب خان با قتل رقیب سر او را با برخی اشیا نفیسه سرکار او از مرصع آلات و جواهر و زر بی شمار وافر مصحوب ملازمان به درگاه فرستاد[۳۶۳] و سپس نعش او را به کرمان حمل و در بقعه ای نزدیک شاه ولی که به دستور خود او آن را ساخته بودند دفن کردند[۳۶۴] بدین ترتیب ختم غایلهی بکتاش فرصتی به یعقوب خان در غارت یزد داد. ذوالقدران چنان قتل و غارتی نمودند که محلّات خارج شهر را با محله ی گبران که در کثرت جمعیت مقابل شهر است ، همه را تاراج کردند[۳۶۵] و جمعی بی سر و پا که موافق از مخالف و دوست از دشمن نمیشناختند به هر جا می رسیدند، دست به غارت می زدند[۳۶۶].
پس از این سپاهیان ذوالقدر با یورش به شهر یزد شروع به غارت و تاراج اموال اهالی آن کردند مردم یزد چند روز گرفتار رنج و آشوب و غارت بودند یعقوب خان پس از تعیین حکام ولایات یزد و کرمان و با کسب آگاهی از حرکت شاه عباس به جانب اصفهان مصمم شد خیلی سریع به شیراز بازگردد[۳۶۷].