دیدن عکسهایی که در مراسم چهلم یا سال خود، لبخند میزنند و چشمهایی که عکسشان را توی خیابانها و کوچه میزنند و از چشم آنان فقط بوی مرگ را میفهمی نه زندگی (ر.ک.همان،۳۷:۱۳۸۳). مردمیکه تمام روزهایشان را در پناهگاه به سر میبرند و عدهای که آواره شهرها شدهاند.«اتاقهای عمل که پر شدهاند و یا برای حمله رزرو شدهاند و آیا در چنین دورهای که «بچههای مردم گرگر میمیرند » (روانیپور،۱۲۰:۱۳۸۰) زندگی ارزشی دارد؟
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
به اعتقاد روانیپور جنگ فقط بیخانمانی و نابودی است.« او همچنین در این داستان فضای جنگ ایران و عراق را با فضای جنگ زمان زندیه شبیه به هم میداند و سعی در نشان دادن شباهتهای آنان دارد. به نظر او، این دو جنگ یک سوارکار غریب دارد و یک خان قاجار که هنوز زنده است. اگر چه داستانهای روانیپور با محوریت مسائل زنان روایت میشود و جنگ در حاشیه قرار میگیرد اما مسائلی که نویسنده از جنگ بیان میکند مسائل مهم و باارزشی است» (شیشه گران،۸۶:۱۳۸۷)
۳-۴-اندیشه فرهنگی و اعتقادی
استفاده از فرهنگ بومی از شگردها و ویژگیهای مثبت داستانهای منیرو روانیپور است. نگاه نویسنده به آیینها و فرهنگ بومی در داستانهای آبیها و اهلغرق نگاهی پذیرنده است اما در سنگهای شیطان، کنیزو و سیریاسیریا این نگاه انتقادی و تیز و برنده است. «روانیپور در اهلغرق با بهره گرفتن از فرهنگ، باورها ، اعتقادهای بومی و خرافی دنیای ذهنی میسازد به گونهای که خواننده را به دنیایی وهمی و جادویی میبرد»(میرعابدینی،۱۱۳۵:۱۳۷۷). وی همچنین دلیل استفاده از فرهنگ بومی را آشنایی خود با این فرهنگ بیان میکند. به اعتقاد او«اگر کسی در مریخ هم زندگی کند حتما با زبان خودش بهتر حرف میزند. همچنین معتقد است ذهن پیچیده انسانی که سالیان سال درگیر این کهن الگوها و باورها بوده است به راحتی تسلیم خردباوری نمیشود، مگر این که ریشههای که انسان را به سوی این اوهام و خرافه میبرد به کلی نابود شود» (روانیپور،۱:۱۳۷۷)
مهمترین مباحث فرهنگ بومی که در آثار خانم روانیپور انعکاس پیدا کرده است عبارت است از:
۳-۴-۱پیشگویی و طالع بینی
یکی از مشخصه های جهان داستانی اهلغرق پیشگویی و طالع بینی است. مدینه زن زایر، خیجو، مهجمال و ….. به این پیشگویی و طالع بینی اعتقاد دارند و سرنوشت خود را در کف دستانشان میبیند. در اهلغرق مهجمال قدرت طالع بینی دارد و میتواند از حوادثی که قرار است اتفاق بیفتد آگاهی دهد. «سرانجام مدینه آتش را در دلش روشن کرد. در دل جوانی که هیچ چیز در ذهنش نمیگذشت جز پیشبینی باد و بارانهایی که دریای جفره را به آشوب میکشید و یا فکر و خیال بچههایی که او، هنوز به دنیا نیامده، نامشان را میدانست» (روانیپور،۱۳۶۹ب:۱۸)
نه تنها زنان به قدرت پیشگویی او اعتقاد دارند که ذهن زایر، عقل کل جفره را آن زمان که جهازش روی دریا آتش میگیرد،گرفتار این اوهام میکنند.
«اما ذهن زایر سرانجام اسیر قصه زنان شد. شش سال از آخرین روزی که مهجمال را کنار دریا، در سال قحطی، پیدا کردند، گذشته بود که او دوان دوان خود را به زایر رساند و گفت که جهازش، نرسیده به غبه آتش میگیرد، جهازی که آبادی، رزق و روزی خود را در آن میدید و قرار بود که به سرزمینهای دور سفر کند؛ وقتی دار و ندار مردم جفره خاکستر شد، زایر احمد حکیم که همیشه از پچپچ زنهای آبادی کلافه بود، باور کرد که مهجمال جداندرجد کولی بود. و طالع بین» (همان،۱۳۶۹ب:۱۷).
نه تنها مهجمال که بچه او نیز قدرت طالع بینی و پیشگویی را از پدر به ارث برده است.«جهان سخت میشد، مهجمال میخندید و زایر به یاد روزهای کودکی مهجمال سرتکان میداد. نوه زایر هنوز به دنیا نیامده، هشدار میداد. فرزندی یگانه که پیشگویی را از پدر به میراث برده بود» (همان،۱۳۶۹ب:۱۳۰).
اعتقاد به پیشگویی تنها خاص آبادی جفره نیست. نویسنده در کولیکنارآتش این اعتقاد را بین کولیها نیز بیان میکند. با محور قرار دادن زندگی کولیها و رسم و رسومات خاص آنان به طالع بینی که خاص زنان کولی است اشاره دارد. اما از زبان قهرمان کتاب یعنی «آینه» به پوچ بودن آن اشاره میکند و آن را راهی میداند که برای امرار معاش برمیگزینند «شاید راست نباشه. چی؟ همین فالی که ما میگیریم. مرد خندهاش را خورد. خُب حالا بگیر. دست مرد را رها کرد. نه، به خاطر نونه آقا، راس نیست» (روانیپور،۱۳۸۸: ۹-۸) همچنین اگر به داستانهای دهه ۸۰ نویسنده توجه شود باز به طالع بینی و فالگیری در نازلی اشاره شده است و نویسنده این بار با تقابل روشنفکری و تحجرِ زنی روشنفکر سعی در بیان پیشگویی میکنند. «نه نمیتوانم بیخود فنجانت را وارو میکنی، دیگر نمیتوانم. دست خودم نیست باید توانایی خواندن نقشها را داشته باشی،باید بتوانی تمرکز کنی. شاید نباید میرفتم دانشگاه روانشناسی میخواندم، شاید اگر مثل مادرم میماندم، فقط با غریزه، غریزهای که بو میکشید همه چیز را میگفت» (روانیپور،۴۳:۱۳۸۱)
راوی داستان به این طریق علم خود را ناکارآمد بیان میکند. نه تنها با علمش نمیتواند مشکلی را حل کند که حتی این علم را مزاحم طالعبینی خود نیز میداند. اگر برای شیوا فال میگیرد جرات بیان آنچه دیده است را ندارد و به همین دلیل خود را سرزنش میکند «حیف در این دنیای متمدن،برای پیشگویی که میداند و نمیگوید هیچ مجازاتی نیست.» (همان،۴۴:۱۳۸۱)
از رابطه خاصی که روانیپور بین طالعبینی و کولیها برگزار میکند، علاقه نویسنده به آنها را میتوان دید. آینه در کولیکنار آتش کولی است. در اهل غرق مهجمال از مادر کولی زاده شده است. در نازلی داستان شیوا زن پیشگو قصد دارد به اسپانیا برود و با کولیهای آنجا در ارتباط باشد «شاید، شاید بروم پاریس و درسم را ادامه بدهم، شاید هم بروم با کولیهای اسپانیا اینجا و آنجا بگردم…. این که دارم میروم حتمی است ولی آنجا چه کار میکنم، این را هنوز نمیدانم.» (همان،۶۲:۱۳۸۱).
به نظر میرسد نویسنده علاقه خاص به کولیها و زندگی بیدغدغه و راحت آنان دارد. در موقعیتهای مختلف از آنان یاد کرده است. روانیپور نه تنها به شیوه زندگی کولیها توجه دارد بلکه همایون را که مرد آرمانی قهرمان داستان رعناست با ویژگی کولیها توصیف میکند، با این تفاوت که موهایش چون کولیها روی شانهاش رها نشده است «همایون بالا بلند است. چشمانی سیاه دارد، اما موهایش کولیوار روی شانههایش رها نشده» (همان،۴۱:۱۳۸۱). حتی میبینیم در کولیکنارآتش به زندگی آینه میپردازد که از کولیان قبیله صفاری است و او را از نوادگان رویگرزاده(یعقوب لیث صفاری) به شمار میآورد. روانیپور زندگی قبیله آینه را آن قدر زیبا توصیف میکند که گویی او خود نیز از آنان بوده است و از نزدیک دردها ، رنجها وکوچ آنان را دیده است.
۳-۴-۲-اعتقاد به موجودات وهمی و خیالی:
از مبانی مهم اندیشههای بومی و فرهنگ جنوب اعتقاد به موجودات وهمی و خیالی است که نویسنده در داستانهایی که در فضای اقلیمی جنوب به نگارش درآورده از آن استفاده کرده است. موجوداتی چون غولک، اهل اونا، پری دریایی، آبیها ، بوسلمه، دی زنگرو و بچه برو ….
۳-۴-۲-۱-یال:
یال یا آل موجود افسانهایست که آن را دشمن زائوها میدانند.« ارتباط آل با جگر درآوردن شاید مسأله رنگ جفت زنان هنگام زایمان باشد، از این رو سرخ معنی میدهد. چون اگر جفت در شکم بماند به زنان حالتهای شوک دست میداد و باعث بیهوشی میشده است عدهای آن را از چشم آل میدیدند» (احمد سلطانی،۱۳۸۴ :۷۶-۷۷). در نظر مردم جنوب آل، جن دریایی است که هم مردان را فریب میدهد و هم دشمن زنان زائو است. روانیپور در اهلغرق به فراوانی از این موجود افسانهای سخن به میان آورده است. در اهلغرق علت دیوانگی زایر غلام را سیلی که یال به گوش او زده است عنوان میکند.
«زایر غلام ، پیش از آنکه به خُورجنّی برود، مردی آرام و سربه زیر بود. مثل همه مردان آبادی به ماهیگری میرفت و با زن و تنها دخترش نباتی در کپری زندگی میکرد. اما وقتی یال، جن دریایی ، با صدای خود، او را به خُورجنّی کشید، راه و رسم دیگری گرفت، شروع به خواندن کرد. لباسهایش را از تن درآورد و لنگوته بست. به هوای آنکه یال را از خود راضی کند تا مدتها به دریا نرفت. اما یال تنها زمانی از او راضی شد که جگر زنش را در هنگام زایمان درآورد. و سرانجام یک سال بعد، وقتی زنش سرزا رفت و زایر غلام یال را دید که شبانه جگر زنش را درآورده بود و در دریا میشست ، نفس راحتی کشید. دیگر یال با او کاری نداشت» (روانیپور،۱۳۶۹ب:۱۴).
زایر غلام چاوشیخوان جفره بود اما از وقتی وارد خورجنّی میشود راه و رسم دیگری در پیش میگیرد. یال نه تنها زایر را دیوانه میکند و جگر زنش را درمیآورد بلکه به سراغ تنها دختر او نیز میرود.
«در تاریک روشن هوا، وقتی آماده رفتن میشد، صدایی شنید؛ برگشت، زنی بالا بلند را دید که چهره خود را با ماسههای دریا پوشانده بود. چشمان سرخ غریبی داشت. نباتی یال را شناخت، دلش سرید، میدانست که از جانب بوسلمه آمده است. یال که لبخندی لبان گلآلودش را باز میکرد، جلو آمد، دو دستش را به سوی نباتی دراز کرد، سینهاش را نشانه گرفت و با انگشت دایرهای روی سینه او کشید، دل خاکستریاش را درآورد، لحظهای به آن نگاه کرد، چشمانش برق میزد، لبخندی زد و با صدایی که انگار از قعر زمین میآمد گفت: دیگر هیچ کس را در جهان دوست نخواهی داشت» (همان،۱۳۶۹ب:۱۵۸).
۳-۴-۲-۲-اجنّه:
اعتقاد به اجنّه و مکانهای خاصی که اجنّه در آن زندگی میکنند، در داستانهای منیرو رنگ خاصی از بومیگرایی و فرهنگ بومی را بیان میکند. اعتقاد به اجنّه و اهل اونا و نام گذاری مناطقی در جنوب به این نامها از دیگر نشانههای فرهنگ بومی مردم جنوب است. کتاب اهلغرق منیرو سرشار از این باورهای بومی است« اهل اونا هرکاری ازشان برمیآید، مگر نه فایز را آواره بیابانها کردند؟ اهل اونا…. اهل اونا وقتی به جان آدمیزاد بیفتد… وگرنه فانوس، دخت چهارده ساله، که مثل برگ گل بود چطور جرأت کرد؟» (روانیپور،۱۳۶۹الف:۷۶).
وجود مکانهایی به نام اجنه از دیگر مسائل بومی است که در آثار حوزه جنوب روانیپور مطرح میشود و این دلیلی بر این اعتقادات در بین مردم است«زایر … باید بریم روبه شمال، نزدیک خورجنّی… عروسی بوسلمه اونجاس. چه کسی بود که نداند خورجنّی کجاست. بارها و بارها، در شبهای تاریک و سرد زمستان آبادی، صدای ساز و نقاره جنها را از خورجنّی شنیده بود. هیچ ماهیگیری قایقش را دم خورجنّی نمیداد. هیچ مردی جرئت نمیکرد به خورجنّی نزدیک شود (روانیپور،۱۳۶۹ب:۱۳).
اعتقاد به اجنّه تا آن اندازه بیش میرود که بعدها که جفره پیشرفت میکند و سربازان و نیروهای دولتی وارد جفره میشوند از آنان نام میبرد و آنان را چون نیرویهای دولتی مشغول ورق بازی میبیند.
«وقتی آفتاب در دریا نشست و بهادر از جلوی چشمانشان غیب شد، ناگهان صدای ماشین کرایهای خود را شنیدند و دیدند که ماشین خود به خود رو به شهر حرکت میکند، بیآنکه کسی فرمانش را گرفته باشد. جوانان وحشتزده شهری در جهت عکس،پا به فرار گذاشتند، از عمارت دریابیگی و عمارت جنّی نیمهشب گذشتند و صدای جنّها را به وضوح شنیدند که با هم ورق بازی میکردند و حکم میخواندند.» (همان،۱۳۶۹ب:۲۶۴).
روانیپور در داستان «ماکو» نیز به اجنّه اشاره میکند و همچنین بیان میکند که آنها از اشیاء آهنی میترسند. حامد در این داستان هنگامی که از کنار قبرستان عبور میکند و با دیدن آتشی که زیر درخت روشن است گمان میکند که اجنّه آنجا هستند چون اهالی جنوب معتقدند که آنها شبها معمولا در میان درختان مشغول رقص و آواز هستند و حامد با به صدا درآوردن دوچرخهاش و همچنین رها نشدن از دوچرخه به دلیل اینکه آهنی است، سعی در فراری دادن آنها میکند.(ر.ک.روانیپور،۱۳۷۲: ۴۷-۳۹).
۳-۴-۲-۳-بچهبرو:
از دیگر موجودات وهمی داستانهای جنوب «بچهبرو» است که در داستان «شببلند» از آن نام برده شده است. «بچهبرو» موجود افسانهای است که در جنوب برای ترساندن بچهها کاربرد مییابد «نه، باده و صدای باد، «بچهبرو» هم تو کوچهها میگرده، دنبال بچههایی بو میکشه که هنوز بیدارن، اگه بفهمه میآد میبردت ، زورش هم زیاده، هیچکی نمیتونه جلوش وایسه».(روانیپور،۱۳۶۹الف:۳۶)
«بچهبرو که آنقدر بلند است که سرش به ستارهها میخورد و انگشتانش مثل قلابهای ماهیگری است و شبها توی جفره میگرده، پشت پنجرهها میایستد و دستانش را عین قلاب داخل میکند و بچههایی را که هنوز بیدار است با خودش میبرد. خدایا«بچهبرو» را بفرست، خدایا «بچهبرو» صدای گلپر را بشناسد و بفهمد که او همان گلپر است» (همان:۱۳۶۹الف:۳۶)
اگرچه مادران به وسیله آن بچهها را میترسانند اما مریم در شب بلند آرزو میکند که بچهبرو گلپر را ببرد و او را از چنگ عمو ابراهیم دربیاورد.
در اهل غرق آن زمان که مردم سرگرم جعبه جادو میشوند، بچهبرو به آبادی میآید و دوتا از بچهها را میبرد «برای آبادی مثل روز روشن بود که بچهبرو، آن زمان که آنها مشغول جعبه جادو بودند به آبادی آمده و بچهها را با خود برده است.» (روانیپور،۱۳۶۹ب:۱۴۱) در حقیقت این هشداری است برای مردم که با ورود تکنولوژی از طبیعت غافل میشوند و طبیعت از آنان انتقام میگیرد که در بحث تقابل سنت و مدرنیته بیشتر به آن اشاره شد.
۳-۴-۲-۴-غولک:
غولک از دیگر موجودات وهمیاست که در داستانهای اقلیمی نویسنده از آن صحبت میکند. «غولک موجود افسانهای شبیه جن است که در بیابان و هنگام شب ظاهر میشود. میتواند خود را به هر شکلی که خواست در بیاورد برای مقابله با غولک باید با خود یک شئ آهنی مثل میخ، یا سوزن داشت در غیر این صورت برای اینکه بترسد و به انسان نزدیک نشود باید کلمات آهن و میخ را بر زبان آورد که درآن صورت غیب میشود.» (جهازی،آتشی،۴۸:۱۳۸۱) روانیپور در داستان آبیها به آن اشاره میکند «دروغ میگویم. من از هیچی نمیترسم ، از غولک هم نمیترسم، غولک که از پدربزرگ هم، گندهتر است و من و گلپر یک لقمهاش هم نمیشویم» (روانیپور،۱۳۶۹الف:۴۹).
۳-۴-۲-۵-آبیها:
اعتقاد به آبیها و پریان دریایی از دیگر باورهای فولکلوریک داستانهای منیرو است. در مورد آبیها خود نویسنده بیان میکند که «درکودکیاش وقتی از مدرسه باز میگشته، پری دریایی را در کنار ساحل دیده است که موهایش را شانه میکرده است.» (لازاریان،۴۴:۱۳۶۹) در داستانهای روانیپور پری دریایی همان آبی دریایی است که گاهی با عنوان پری و گاهی با عنوان آبی دریایی از آن نام میبرد. «پری مانلی مربوط به اقتصاد و فرهنگ دریانوردی و معاش ماهیگیری است چنانکه افسانههای دریایی هم که بیش از همه در آثار خانم روانیپور بازتاب یافته، زاده فرهنگ و معاش دریایی است و کار روانیپور از این جهت بینظیر و سزاوار تحسین است» (مشایخی،۳۲:۱۳۸۱) اما تعریفی که روانیپور از پری دریای میدهد با تعریفی که از پری فایز می دهند متفاوت است. پری فایز همان خصوصیاتی را داراست که لوفلر دلاشو در تعریف پری ارائه میدهد. « پریها زنان بسیار زیبایی هستند با موهای بلند و بور و وقتی بر قهرمان ظاهر میشوند عاشق او میشوند وبه معاشقه با او که معمولا چوپان است میپردازند» (جهازی،آتشی،۴۷:۱۳۸۱) در حالی که پری روانیپور همان آبی دریاییست و آبیها از جمله موجودات دریایی هستند، که خصوصیات زنانگی دارند و عاشق میشوند، قلبی مهربان دارند اما وقتی عصبانی میشوند قرمز میشوند. در دریا زندگی میکنند. نه تنها اهالی جفره به آبیها اعتقاد دارند که حتی وقتی اشرف پهلوی برای بازدید از مناطق جنوب به این منطقه میآید، عاشق آبی دریایی میشود و در جستجوی آبی دریایی تمام دریا را جستجو میکند. آبیها نه تنها در اهل غرق و داستان آبی وجود دارند که منیرو در داستانهای سالهای بعد که در فضای شهر اتفاق میافتد به صورت نوستالژیکوار از این موجودات سخن به میان میآورد.
«اولین کسی که پری دریایی را دید، جرئت نکرد خودش را نشان بدهد» (روانیپور،۱۳۶۹ب:۹). «صدای دایره زنگی آبیها روی آسمان جفره بال بال میزد، و بوبونی میترسید ناخدا علی تو راسه مانده باشد و آبیها او را بردارند و به ته دریا ببرند» (همان،۱۳۶۹ب:۹) آبیها موجودات مورد علاقه جفرهایها هستند اما زنان از آنان میترسند و اعتقاد دارند که ممکن است آبی دریایی عاشق مردان آنان شود.
آبیها ویژگیهای شبیه زنان دارند. آنها همچون زنان عاشق میشوند و برای به دست آوردن عشق خود دست به هر کاری میزنند و دنبال معشوق خود راهی ساحل میشوند. داستان آبیها، حکایت آبی است که برای دیدن مرد مورد علاقه اش راهی ساحل و آبادی میشود و در آبادی میمیرد.
«دیمنصور گفت: «طبلها، طبلها » مادربزرگ گفت: «دیگه برنمیگرده» همانجا میمیره، آنقدر که لاغر شده بود…..» (روانیپور،۱۳۶۹الف:۴۵). به اعتقاد اهالی آبادی آبیها توانایی هر کاری را دارند و آنها میتوانند دریا را آرام نگه دارند تا مردها به دریا بروند و حافظ مردان آبادی باشند. زنان آبادی برای دلخوشی آبیها همه کارهای مورد علاقه را انجام میدهند تا آنها راضی باشند.
«مردها گفتند تمام شد و زنها حنا بستند، دیمنصور از همه حنا گرفت، بعد حناها را تو پاتیل بزرگی که صدتا مرد آنرا کنار دریا آورده بودند ریخت.و همه را مجبور کرد که یکی یک کاسه آب دریا تو پاتیل بریزند. مادربزرگم کِل زد، زنها بالهای مینارشان را تو هوا تکان دادند، من و گلپر رقصیدیم، مردها چوب بازی میکردند، منصور یک کاسه حنای خشک توی دریا ریخت. زنها کِل زدند یک کاسه حنا برای آنها که آبیاند کم است. دیمنصور گفت: فقط برای دلخوشی بریز، وگرنه، هزار تا گونی حنا هم برایشان کمه. بعد مردهای آبادی به دریا رفتند» (همان،۱۳۶۹الف:۴۵).
روانیپور نه تنها در داستانهای بومی که در داستان «زن فرودگاه فرانکفورت» از پری دریایی میگوید که نویسنده آلمانی با او قرار دارد «نویسنده آلمانی خیلی متأسف است که قرار قبلی دارد و نمیتواند شام را با آنها باشد، حتما با یک پری دریایی قرار دارد. پری دریایی نمیگذارد کسی برای داستانخوانی در بدر شود. او را می برد در عمق آبهای سبز…. آبهای ما خاکستری است. خاکستری و گل آلود» (روانیپور،۸۲:۱۳۸۰).
۳-۴-۲-۶-اهلغرق:
مردم جنوب نه تنها به وجود آبیها معتقدند بلکه وجود و دخالت موجودات افسانهای را در زندگی خود باور دارند. از دیگر آیینهای مردم جنوب که ریشه در فقر زندگی و ناآگاهی آنان دارد، اعتقاد به ساکنهای بد دریا و بوسلمه و اهل غرق است. آنها معتقدند که اهل غرق بالاخره روزی به زندگی زمینی خود بازمیگردند. برای اهلغرق غذا میفرستند و آنان را اسیر قدرت بوسلمه دریا میدانند.
«زنهای آبادی دیگهایشان را بار گذاشتند برای ساکنهای خوب دریا و اهلغرق ، مرغهایشان را سر بریدند و ظهر تا گردن توی آب، دیگهایشان را در خُور خالی کردند» (روانیپور،۱۳۶۹ب:۲۲۱).
به اعتقاد آنان اهلغرق هر از چندگاه به سطح آب میآیند و سراغ خویشان خود را میگیرند. مردم جُفره ریشه تمام مشکلات خود را در دریا میدانند. این مردم به دلیل اینکه امرار معاش آنان به دریا وابسته است تمام همّ و غم خود را صرف آرام کردن دریا میکنند. آنچه که در زندگی یک جنوبی کنار ساحل اهمیت دارد رفتار دریا با اوست، به همین دلیل زندگی مردم جنوب سرشار از رفتار متقابل دریا و مردم است.
«اهل غرق هرگز در عمر چندین و چندساله آبادی، این چنین با هم پریشان به سطح آب نیامده بودند. گاهی پا داده بود که کسی از اهلغرق به روی دریا بیاید، به ساحل برسد، قوم و خویشش را صدا کند، به سوی آبادی شتاب کند و مردم آبادی در میان اندوهی غریب قُوت شبانهاش را رُخ ساحل بگذارند. غذای روزانهاش را به سوی او پرتاب کنند و او لحظهای بعد گریهکنان برود ….» (همان،۱۳۶۹ب:۵۹).
۳-۴-۲-۷-بوسلمه:
نه تنها آبیها و اهلغرق در زندگی آنان دخالت دارند بلکه نیروی بزرگتری که مردم آبادی از آن ترس دارند بوسلمه دریاست، که میتواند مروارید درشت را به آنان دهد و آنان را تا آخر دنیا بینیاز کند یا آنان را به زیر آب ببرد و در خشم خود غرق کند. «بوسلمه ساکن زشت روی دریاها با یکی از آبیها عروسی میکرد و درشتترین مروارید دریا را در دهان ماهی کوچکی میگذاشت تا ساکنان زمین، آنان که زیباترین جوان خود را به عنوان نیزن به شادباش عروسی او میفرستند، مروارید را بیابند و تا ابد از رنج جستجوی نان رها شوند» (همان،۱۳۶۹ب:۱۰)
با این مروارید «دیر یا زود جُفره رنگ دیگری میگرفت. زندگی تازهای آغاز میشد، دیگر خبر از فقر و ناخوشی نبود. بوسلمه، خاطر آبادی را نگه میداشت. بوسلمه که همیشه زیباترین و دلیرترین جوان ماهیگیر را به کام خود فرو میبرد. او که همیشه از مهری که آبیهای به ماهیگیران جوان داشتند، در خشم بود. از این به بعد کاری به آبادی نداشت» (همان،۱۳۶۹ب:۱۱).
۳-۴-۲-۸-دیزنگرو:
از دیگر موجودات خیالی و وهمی فرهنگ جنوب دیزنگرو است. «دی زنگرو، مادر بوسلمه است و مثل همو زشت و بدکاره، از صدای طبل بیزار است و با شنیدن آواز زنانی که روی زمین زندگی میکنند و تندرست و دلیر و زیبا هستند، سرگیجه میگیرد» (روانیپور،۱۳۶۹ب:۱۷۵)
زنان آبادی وقتی از بازگشت مردان خود ناامید شدند آن را به دیزنگرو نسبت دادند. به اعتقاد آنان در شهر دیزنگرو آنان را اسیر کرده است. دیزنگرو نه تنها در اسارت مردان دخالت دارد، بلکه ماه را در چنگال خود اسیر میکند، تا به این طریق زنان را نیز از بین ببرد.
«مدینه با ضرب دستی که تا آن روز به یاد هیچکس نمیآمد بر طبل کوبید و ناگهان جهان پر از صدای طبل شد. کسی از زبان مدینه میخواند:
«دیزنگر و ماه ول اکو ماه چهارده ول اکو»