آگاهی از راه حلهای جایگزین
نسبتاً بالا
نسبتاً پایین
تمایل به بروز آوا
نسبتاً بالا
نسبتاً پایین
تمایل به ترک خدمت
نسبتاً بالا
نسبتاً پایین
احساسات غالب
ترس، خشم، ناامیدی، بدبینی، افسردگی
کنارهگیری
شکل 2-4، شمایل دیگری از شباهتها و تفاوتها بین حالات سکوت خاموش و سکوت مطیع، ارائه نموده است. محور افقی شکل 2-4، نکات برجسته و مفاد رویدادها یا عوامل موردنیاز برای ایجاد انگیزه و تواناسازی کارکنان در این دو حالت بهمنظور بروز آوا و شکستن سکوت کارکنان را نشان میدهد. محور عمودی نشاندهنده احتمال وقوع این اعمال است. همانطور که در شکل 2-4 نشان داده شده است، ما فرض کردهایم، یک رابطه شتابدهنده منفی بین نکات برجستهی رویدادهای خارجی و احتمال بروز آوا در میان افراد خاموش وجود دارد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
در مقابل، فرض کردهایم، یک رابطه شتابدهنده مثبت بین نکات برجستهی سکوت مطیع و احتمال بروز آوا در میان کارکنان مطیع وجود دارد. افراد مطیع، کموبیش شرایط خود را بهعنوان شرایطی طبیعی پذیرفتهاند و هنگامیکه رویدادی خارجی رخ میدهد تا نشان دهد که چیزی اشتباه است، بهمراتب کمتر برای تغییر دادن آن شرایط، برانگیخته میشوند؛ اما هنگامیکه افراد دیگر در تعداد کافی به سخن آیند، ممکن است کارکنان مطیع نیز به غیرقابلقبول بودن شرایط خود واقف شوند. وقتیکه این امر رخ میدهد، ممکن است آنها به حالت سکوت خاموش درآیند و آمادهی اقدام شوند (Pinder et all, 2001, 352).
کم
کم
احتمال شکستن سکوت
زیاد
نکات برجسته رویدادهای خارجی
زیاد
کارکنان خاموش
کارکنان مطیع
شکل 2-4. رابطه بین نکات برجسته رویدادهای خارجی و احتمال شکست سکوت در کارکنان خاموش و مطیع
2-4-4) متغیرهای مدیریتی و سازمانی مؤثر بر پیدایش سکوت سازمانی
سکوت توسط بسیاری از ویژگیهای سازمانی تحت تأثیر قرار میگیرد که شامل فرایندهای تصمیم گیری، فرایندهای مدیریت فرهنگ و ادراکات کارکنان از عوامل مؤثر بر سکوت است (Dimitris et all, 2007).
از عوامل مؤثر در پیدایش سکوت سازمانی میتوان به متغیرهای محیطی و سازمانی و تعدادی متغیرهای فردی اشاره کرد. بر این اساس، دو عامل اصلی که سبب سکوت کارکنان میگردد عبارتاند از: (1) ترس مدیران از بازخورد منفی از سوی کارکنان بهعلت به خطر افتادن منافع و موقعیتشان؛ (2) ادراک کارکنان از باورهای ضمنی مدیریت در مورد آنها (Slade, 2008).
برخي باورهاي ضمني در سازمانها وجود دارد كه منجر به محيطي ميشوند كه در آن كاركنان در اظهارنظر درباره مسائل مشخص احساس راحتي نميكنند. اين عقيده كه مديران باورها و فرضهاي كاركنان را تحت تاًثير قرار ميدهند، موضوع جديدي نيست. عقايد مديريتي ميتوانند اثر نيرومندي در چگونگي رفتار مديران و كاركنان داشته باشد (Morrison & Milliken, 2000,، به نقل از داناییفرد و پناهی، 1389، ص 4). شواهد قوی حکایت از آن دارند که افراد در اثر بازخورد منفی احساس ترس می کنند؛ چه این اطلاعات درباره شخص آنها باشد و چه درباره اقدامی که آنها انجام دادهاند؛ بنابراین، افراد تلاش می کنند از دریافت بازخورد منفی پرهیز کنند و زمانی هم که آن را دریافت مینمایند، تلاش می کنند آن را نادیده بگیرند و یا آن را بهعنوان موضوعی فاقد دقت کافی کنار بگذارند یا اعتبار آن را زیر سؤال ببرند. آرگریس و شون (1978) بیان میدارند که بسیاری از مدیران از شرمندگی، تهدید و احساس آسیبپذیری یا عدم صلاحیت، ترسان و گریزان هستند. ازاینرو آنها تمایل دارند از دریافت اطلاعاتی که ممکن است نشانگر ضعف آنها باشند یا اقدامات فعلی آنها را زیر سؤال ببرند، پرهیز کنند. شواهد تجربی حکایت از آن دارند که مدیران مشخصاً تمایل دارند از بازخورد منفی زیردستانشان فرار کنند. این امر زمانی مشاهده می شود که بازخورد منفی از جانب زیردستان است نه مافوقها که در این صورت بهعنوان عملی فاقد دقت و توجیه تلقی می شود و درعینحال تهدیدی علیه قدرت و اعتبار فرد است (Argyris & Schon, 1978؛ به نقل از زارعیمتین، طاهری و سیار، 1391،ص 103).
یک عامل دیگر که ریشه در سکوت سازمانی دارد، مجموعه باورهایی است که مدیران اغلب به صورت تلویحی درباره کارکنان و درباره ماهیت مدیریت دارند. یکی از این باورها آن است که کارکنان به منافع شخصی خود میاندیشند و قابلاطمینان نیستند. این الگو که مک گریگور (1960) آن را نظریه X مینامد، پیشفرضی است مبنی بر اینکه افراد دارای مصالح شخصی هستند و به طرقی عمل می کنند که منافع فردی خود را به حداکثر برسانند. مدیران با داشتن این باور، بر این نظرند که نمی توان به کارکنان اعتماد کرد زیرا آنها در راستای مصالح خود تلاش می کنند و نه با مجازات و نه با تشویق نمی توان آنها را از این کار بر حذر داشت.
وقتی مدیران ارشد یک سازمان باور می کنند که کارکنان به دنبال منافع شخصی هستند و ارزش اعتماد کردن ندارند، آنگاه به طرقی واکنش نشان خواهند داد که به شکل آشکار و ضمنی مانع برقراری ارتباطات صعودی میشوند. شایانذکر است که چنین باورهایی اساساً آگاهانه نیستند (Redding, 1985، به نقل از زارعیمتین و همکاران، 1391،ص 103).
دومین باور ضمنی، این باور است که مدیریت بیشترین اطلاعات را درباره مهمترین موضوعات سازمانی دارد. گلاسر وجود این باور در مدیران را حالتی میداند که مدیران باید فرمان دهند و کنترل داشته باشند و زیردستان نیز باید نقش پیروان، بدون حق سؤال کردن را ایفا کنند (Glauser, 1984، به نقل از زارعیمتین و همکاران، 1391،ص 103). آرگریس خاطرنشان میسازد اکثر مدیران بر این باور هستند که آنها باید کنترل یکجانبه داشته باشند و ردینگ به این باور ضمنی در میان مدیران اشاره می کند که “افراد استخدامشده باید یا کار کنند یا ساکت باشند". ازآنجاکه کارکنان به دنبال علایق شخصی هستند احتمال اینکه بدانند (توجه کنند) که منفعت سازمان در چیست، بسیار ضعیف است.