«إِنَّا آمَنَّا بِرَبِّنَا لِیَغْفِرَ لَنَا خَطَایَانَا وَمَا أَکْرَهْتَنَا عَلَیْهِ مِنَ السِّحْر» [۳۴]
«ما به پروردگارمان ایمان آوردیم، تا گناهان ما و آن سحرى که ما را بدان واداشتى بر ما ببخشاید.»
تعبیر اکراه در این آیه با این که ساحران با فرعون هم عقیده بودند و به میل خود و برای گرفتن جایزه آماده ی مقابله با موسی (علیه السلام )شدند [۳۵]، برای آن بود که با توجه به قدرت و سلطه ی فرعون، ساحران ملزم به پذیرش بودند:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
«فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا »[۳۶]
«پس نیرنگ خود را گرد آورید و به صف پیش آیید.»
۲-۲-۳. مواردی از کاربرد اکراه در روایات
فقهای امامیه در بحث اکراه و مبانی و مستندات شرعی آن روایاتی برشمرده اند. مشهورترین این روایات حدیث رفع است که به موجب آن اعمالی که انجام آن ها مقترن به یکی از اوصاف نه گانه ی مذکور در روایات – از جمله اکراه – است مؤاخذه و مجازاتی نخواهد داشت.
الف) رفع مسئولیت از مُکره
روایت مورد بحث را شیخ صدوق در کتاب خصال به این شرح ذکر کرده است :
قال رسول الله (ص): « رُفع عن امّتی تسعه : الخطا و النسیان و ما اکرهوا علیه و ما لا یعلمون و ما لا یطیقون و ما اضطرّوا الیه و الحسد و الطیره و التفکر فی الوسوسه فی الخلق ما لم ینطق بشفه.»[۳۷]
از این امت نه چیز برداشته شده است، خطا و فراموشی و آن چه بر آن اکراه شوند و آن چه نمیدانند و آن چه تاب آن را ندارند و آن چه بدان مضطرند، و حسد و فال بد و وسوسه در آفرینش تا به زبان نیاورده اند.»
اصولیون امامیه مراد از رفع را رفع مؤاخذه و عقاب دانسته اند، نه رفع امور نه گانه ی مذکور در روایت. پس مراد رفع آثار ظاهر است چرا که امور نه گانه فی الواقع مرتفع نیستند و اکراه و اضطرار به عنوان مثال در عالم خارج وجود دارند . بر این اساس آن دسته از تصرفات و اقداماتی که شخص در حین اتصاف به وصف اکراه و در نتیجه ی بحران روانی حاصل ازآن انجام داد،مؤاخذه و مکافاتی به دنبال نخواهد داشت ومستحق عقاب و کیفر نخواهد بود.[۳۸]
ب) پرهیز از اکراه در امور حکومتی
حضرت امیرالمومنین (ع) بارها در زمینه ی بیعت مردم با خود سخن گفته و اشاره کرده است که مردم بدون اکراه و اجبار و اعمال فشار با وی بیعت کرده و در این راه آزاد بوده اند.
«با یَعَنی النّاسُ غیرُ مُستکرِهینَ و لا مُجبرینَ، بل طائعینَ المُخیَّرینَ» [۳۹]
«مردم در بیعت با من اکراه و جبری نداشته اند بلکه آزاد و با اختیار این کار را کرده اند.»
علی (ع) که به تصریح خودش قدرت و حکومت را جز برای رفع باطل و اقامه ی حق نمیخواست و ارزش آن را از کفش کهنه و پاره ای که هیچ نمی ارزد کمتر می دانست هیچ گاه از قدرت خویش سوء استفاده نکرد و در تمام دوره ی خلافت خویش، حتی یک مورد نیز وجود ندارد که از زور برای رسیدن به قدرت یا حفظ آن بهره گرفته باشد؛ چنان که می فرماید:
«بنده جز خدا مباش زیرا خداوند تو را آزاد آفریده است.»
به همین دلیل است که امام علی (علیه السلام ) عزت و افتخار خویش را در عبودیت برای خدا می بیند و می فرماید:
«الهی کفی بی عزِاً أن أکون لکً عبداً و کفی بی فخراً أن تکون لی ربّاً »[۴۰]
«خدایا مرا این بزرگواری بس است که بنده ی توام و این افتخار مرا بس که تو پروردگار منی.»
ج) حیات آزادمنشانه
از جنبه های مربوط به رشد و تعالی و سیر در خط تکامل این است که انسان فردی آزادمنش و بلند اندیش باشد. از مرزها و محدوده های کوته بینانه خود را دور سازد و گردن زیر بار تحمیل های بی حساب ندهد و نیز به دیگران تحمیلی روا ندارد.
امام صادق (ع) می فرماید: «آزاد مرد اگر اسیر شود ستم نبیند و اگر آسایش او به سختی مبدل گردد باز هم آزاد است.» [۴۱]
آدمی در عرصه ی وجود باید دارای سعه ی صدر، جرأت، شجاعت و شهامت باشد و خود را از تسلیم شدن ناحق دور بدارد. هم چنین باید دارای تفکر آزاد، اندیشه ای متین، احساس مسئولیت جدانی و فداکاری و دلیری باشد که این ها همه زاییده ی آزادی های اندیشیده و جهت دار است. سرانجام در خط رشد و تعالی از بند شهوت آزاد است. چنان چه حضرت علی (ع ) فرمودند:
«مَن ترک الشّهوات کانَ حُرِاً »[۴۲]«کسی که ترک کند شهوات را براستی او آزادمی باشد»
در چنین وضعیتی جاه و مال و موقعیّت او را به اسارت خویش در نمی آورد. زمام امور خویش را در دست می گیرد و از امکانات و توانمندی های خود برای رسیدن به کمال بهره می گیرد.
۲-۳. مفهوم اختیار و کاربرد قرآنی و روایی آن:
۲-۳-۱. مفهوم اختیار در لغت و اصطلاح
اختیار در لغت به معنای «برگزیدن، انتخاب کردن و…»[۴۳] به کار می رود یا به معنای خواستن و اختیار کردن چیز بهتر است وقتی انسان مخیر شود میان دو کاری یکی را برگزیند. بنابراین اگر کسی توان ترک و انجام چیزی را داشته باشد به او می توان لفظ مختار را صادق دانست.کلمه اختیار در عرف دینی به چند صورت و در چند مورد بکار می رود:
الف) در مقابل اضطرار: مثلا در فقه میگوییم اگر کسی از روی اختیار بخواهد.
گوشت مردار بخورد جایز نیست اما از روی اضطرار، اشکال ندارد; یعنی اگر نخورد جانش به خطر میافتد یا ضرری بسیار شدید به او روی خواهد آورد: «إِنَّمَا حَرَّمَ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهَ وَالْدَّمَ وَلَحْمَ الْخَنزِیرِ وَمَآ أُهِلَّ لِغَیْرِ اللّهِ بِهِ فَمَنِ اضْطُرَّ غَیْرَ بَاغٍ وَلاَ عَادٍ فَإِنَّ اللّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ» [۴۴] « جز این نیست که [خدا] مردار و خون و گوشت خوک و آنچه را که نام غیر خدا بر آن برده شده حرام گردانیده است. [با این همه،] هر کس که [به خوردن آنها] ناگزیر شود، و سرکش و زیادهخواه نباشد، قطعاً خدا آمرزنده مهربان است.»
ب) در مقابل اکراه: این مورد، بیشتر در امور حقوقی کاربرد دارد مثلا میگوییم: «بیعُ مُکرَه» باطل است (اگر قائل به بطلان بیع مکره باشیم) میگوییم یکی از شرایط بیع آن است که با اختیار انجام شود. اکراه آن است که شخص، تهدید به ضرر شود و به خاطر تهدید غیر، کار را انجام دهد و اگر تهدید در کار نبود، انجام نمیداد و اختیار نمیکرد.
فرق اضطرار و اکراه این است که در اضطرار، تهدید غیر، در کار نیست و شخص در اثر شرایط خاص و استثنایی، خود ناگزیر است کاری را انجام دهد.
ج) به معنای قصد و گزینش: در فلسفه، فاعل فعل را به اقسامی تقسیم کردهاند که یکی از آن اقسام، «فاعل بالقصد» نام دارد و او، کسی است که راه های مختلف و متعددی پیش روی دارد، همه را میسنجد و یکی را انتخاب میکند. این قصد و گزینش، گاهی به نام اراده و اختیار نامیده میشود و اختصاص دارد به فاعلهایی که میبایست کار خودشان را قبلاً تصور کرده باشند و نسبت به آن شوقی پیدا کنند و آنگاه تصمیم به انجام آن بگیرند، هر چند این گزینش به دنبال تهدید غیر یا در شرایط استثنایی اتخاذ شود.
د) در مقابل جبر: اختیار به این اعتبار آن است که کاری از فاعل، تنها از روی میل و رغبت خودش، صادر شود بی آنکه از سوی عامل دیگری تحت فشار قرار گیرد. این معنا، از معانی دیگر اختیار و حتی از «فاعل بالقصد» اعم است زیرا در اینجا شرطی در بین نیست که یک مقایسه ی ذهنی انجام گیرد و بعد از آن شوقی برای اختیار یک عمل، به وجود آید و تأکید پیدا کند و به دنبال آن تصمیم بگیرد و عزم کند و اراده نماید بر انجام کاری خواه این عزم و اراده، کیف نفسانی یا فعل نفسانی باشد . شرط تنها این است که کار از روی رضایت و رغبت فاعل، انجام شود.
اینکه آیا اراده و مشیت و قضا و قدر الهی و یا عوامل جبری و نظام علت و معلولی طبیعت، انسان را آزاد گذاشته و یا مجبور کرده است، مسأله الهی و یا طبیعی است، و چون به هر حال مسألهای انسانی است و با سرنوشت انسان سر و کار دارد، شاید انسانی یافت نشود که اندک مایه تفکر علمی و فلسفی در او باشد و این مسأله برایش طرح نشده باشد، همچنانکه جامعهای یافت نمیشود که وارد مرحلهای از مراحل تفکر شده باشد و این مسأله را برای خود طرح نکرده باشد.» بنا براین مسأله جبر و اختیار تنها دغدغهای نیست که دینداران با آن سر و کار داشته باشند، بلکه این بحث برای هر انسانی مطرح است چه مادی بیندیشد چه، الهی، زیرا آن که خداوند را قبول ندارد به جای خداوند طبیعت یا عوامل دیگری را میگذارد اعم از آنکه این عوامل از درون انسان سرچشمه گیرد مانند فعل و انفعالات شیمیایی بدن، و یا از بیرون بر انسان تحمیل گردد.
در علم کلام چون تصمیم گیرنده و اداره گر هستی خداوند است بحث از علم خداوند و تأثیر آن بر ما مطرح میگردد، آنها که علم خداوند را به عنوان علت تامه فرض نمودهاند، به تبع آن به مجبور بودن انسان رأی دادهاند.
۲-۳-۲. کاربرد اختیار در آیات قرآن
آیاتی داریم که با دلالت مطابقه و با صراحت، دلالت بر اختیار انسان میکند:
« قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّکُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْیُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْیَکْفُرْ [۴۵] «و بگو: «حق از پروردگارتان [رسیده] است. پس هر که بخواهد بگرود و هر که بخواهد انکار کند»
کلامی صریحتر از این آیه، در مورد اختیار نمیتوان یافت. زیرا خدا حجت را بر مردم تمام کرده، راه ها را به آنان نشان داده و پیامبران را فرستاده است:
«لِئَلاَّ یَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّهٌ بَعْدَ الرُّسُلِ» [۴۶] «تا براى مردم، پس از [فرستادن] پیامبران، در مقابل خدا [بهانه و] حجّتى نباشد».
و اینک نوبت مردم است که: «فمن شاء فلیؤمن و من شاء فلیکفر».
و نیز می فرماید: « لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَهٍ وَ یَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَهٍ » [۴۷] «تا کسى که [باید] هلاک شود، با دلیلى روشن هلاک گردد، و کسى که [باید] زنده شود».
نتیجه بحث:
از نظر تکوین، در ماهیت دین اکراه و اجبار راه ندارد; یعنی در جهان خارج خداوند به انسان قدرت انتخاب داده و او را مختار آفریده است و در کنار این قدرت اختیار، عقل به او عطا کرده لذا انسان قدرت انتخاب هر دینی را دارد ولی از نظر تشریع، انسانها مکلف به پذیرش دین اسلام هستند و غیر از دین اسلام، دین دیگری از آنان پذیرفته نیست.
قرآن کریم در این مورد می فرماید: «ومَن یَبتَغِ غَیرَ الاسًِلامِ دینًا فَلَن یُقبَلَ مِنهُ وهُوَ فِی الأخِرَهِ مِنَ الخـَسِرین». «هر کس جز اسلام، دینی دیگر جوید، هرگز از وی پذیرفته نشود و وی در آخرت از زیانکاران است».
فصل سوم
۳-۱. انگیزه های دین گرایی
فلسفه دین هدایت انسان به سوی کمال واقعی است. از این رو، انسان ها همواره به دین نیاز داشته و خواهند داشت . انسان برای شناخت خود، شناخت هدف نهایی خود و همچنین شناخت مسیر و برنامه ای که بر اساس آن بتوان به هدف نهایی رسید، هیچ چاره ای ندارد جزء این که دست به دامن دین شود و از آن طریق به این شناختها دست پیدا کند. چنان چه قرآن می فرماید:
«کِتابٌ اَنزَلنَاهُ إلَیکَ لِتُخرِجَ النَّاس مِنَ الظُّلُماتِ إلَی النُّور»[۴۸]