۳-۲-۳: نتیجه گیری: طرد جنگجو ۷۲
۳-۳: همالان و گرشاسب ۷۵
۳-۳-۱: ارزوشمنه(arvzO Samana) 76
۳-۳-۲:ائو گفیه(aEuO gafiia) 76
۳-۳-۳::سناویذکه(snAwiDka) 77
۳-۳-۴:سِرَور(srawera) 82
۳-۳-۴:خناثیتی(XnąθaItī) ۸۶
۳-۳-۵: گرگ کپوت(kaput) 91
۳-۳-۷:گندروه(gandarvwa) 94
۳-۳-۸: مرغ کمک(kamak) 100
۳-۳-۹:وایو(wAyu)…………………………………………………….. 102
۳-۴: نتیجه گیری ۱۰۳
فصل چهارم: گرشاسب در متون پهلوی ۱۱۰
۴-۱: نقش رستاخیزی ۱۱۵
۴-۲: اژی دهاک و آخر زمان ۱۲۶
۴-۳:پیوست: گرشاسب در منابع دوره ی اسلامی ۱۳۹
نتیجه گیری ۱۵۳
کتابنامه ۱۵۸
پیشگفتار
اسطوره قهرمان، رایج ترین و شناخته ترین بن مایه ی اساطیری و کهن الگو بین دیگران است و مراحل سفر او آکنده از ماجراها و وقایعی شناخته شده است که او با تلاش و مخاطره بسیار آن ها را پشت سر می گذارد تا ضمن تحول و تکوین و تکامل، به نقطه تعالی این الگوی روایی که رسیدن به هدف و پیروزی است، دست یابد.
متاسفانه اسطوره های ایرانی فاقد شکل منسجم اسطوره های یونانی و رومی است. حتی در اوستا هم با اسطوره های دینی شده، سر وکار داریم. «اسطوره گرشاسب » جمع آوری سنتی روایت هاست. با آن که اسطوره ی قهرمانی در پژوهش های غربی ها به صورت کامل مورد بحث و بررسی قرار گرفته، اما به نظر نگارنده اسطوره های قهرمانی که هر کدام خود گواه فرهنگ و بن مایه های غنی هستند ، به صورت موردی چندان بررسی نشده اند و در این میان، جای یک نمونه ی کامل از خوانش اسطوره ای و کهن نمونه ای بس خالی می نماید. چرا که در دورانی که ما که در آن شاهد نزول اسطوره ها هستیم بررسی کهن نمونه ی قهرمانی شکل حیاتی تری به خود می گیرد. مخصوصا در همین دوران الزام وجود قهرمان برای شکل گیری داستان بر محور وجود اوست که هر چه بیشتر موجبات سقوط آن را فراهم می آورد. داستان ها از روند ماجرا محوری خارج شده به قهرمان محوری روی می آورند تحلیل عناصر و شخصیت های وهمی در رابطه با اسطوره ی قهرمانی گرشاسب ، به کمک نقد اسطوره ای ، با همین هدف شکل می گیرد.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
.
داستان های گرشاسب سه روایت متفاوت از یک کهن الگوی اساطیری است که به ترتیب در اوستا،متون پهلوی، شاهنامه و گرشاسب نامه می بینیم.هر چند« که پیشینه پردازشِ دستِ کم بخشی از اسطوره گرشاسب به دورانی می رسد که نیاکان مشترک ایرانیان و هندوان با هم می زیستند».(سرکاراتی، ۱۳۷۸: ۱۶)
بخش مهمی از مضامین قهرمانی و بن مایه های اسطوره ای در اوستا به داستان گرشاسب اختصاص دارد اما با ظهور در متون پهلوی ، بنا به دلایل مختلف سیاسی و آیینی چون آتش کشی و پری کامگی، بخش بزرگی از فر و شکوه اوستایی خود را از دست می دهد و به کنار رانده می شود. سیمای گناهکارانه ی گرشاسب در برخی متون پهلوی، خوار داشت آیین مزدیسنا ، از دلایل این رنگ باختگی است.
شناخت افسانه های دینی و آیینی ایران باستان از دو راه ممکن است. اول، رجوع به متون دینی ایران باستان، دوم رجوع به متون ملی ایرانیان.از نخستین کسانی که چهره های افسانه ای و اسطوره ای را بر مبنای دینی و ملی تحلیل کرد پژوهشگر بزرگ ایران باستان ” آرتور کریستین سن” بود که در کتاب “کیانیان” قهرمانان را بر اساس روایت های دینی و بار دیگر بر اساس روایت های ملی بررسی کرد.
خانم مری بویس اسطوره و مذاهب اولیه را کافر کیشی نام نهاده است.ویژگی این دوران، عدم باور به وجود ایزد یکتا و پرستش ایزدانی است که نماد و سرچشمه جلوه های طبیعت به شمار می آیند. این ایزدان در تحول بعدی آیین مزدایی تاثیر گذار بوده اند.
“ارانسکی” پژوهشگر روسی بر این باور است که: « اساطیر اوستایی، جایگاه دامداری در آن ها و پهلوانانی که گله های فراوان و زیبا دارند، به وضوح تمام گواه نقش مهمی است که دامپروری در زندگی پدیدآورندگان اساطیر یاد شده، یعنی مردم صحرانشین و دامپرور قدیمی و ایرانی زبان آسیای میانه و سرزمینهای مجاور آن ایفا می کرده است.(ارانسکی، ۱۳۵۸: ۷۹)
در حالتی دیگر قهرمان افسانه ای از طریق فره ایزدی ، توانایی های فرا طبیعی و غیر عادی پیدا می کند. این نوع افسانه ها بر اساس این نگرش به وجود آمده اند که زمان “گیتیانه” محدود است. در تحلیل اسطوره شناختی قهرمان از یک سو باید به مفاهیم تعاریف و مفاهیم بنیادین اسطوره نظر داشت ؛ تعاریفی که گاه در تضاد کامل با افسانه و داستان های عامیانه قرار دارد. از سوی دیگر دیدگاه های موافق و کل نگر هم وجود دارد که به آنها نیز باید توجه کافی داشت.
فصل اول
کلیات پژوهش
۱-۱:پیشینه ی تحقیق
اسطوره ی گرشاسب تاکنون از دیدگاه های مختلفی مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. از منظر ساختار های سه گانه(طبق نظریات ژرژدومزیل)، گناه گرشاسب، اژدها کشی، دیو اوژنی و … در ساختار اسطوره ی کلاسیک قهرمانی، به جرات می توان گفت اولین باری است که گرشاسب از این دیدگاه بررسی می شود. این بررسی مطابق نظریه های مهم اسطوره ی قهرمانی(Heroic Myth) به ویژه نظریات جوزف کمبل است. . «لرد راگلان» در کتاب جنجال برانگیزش به نام قهرمان در سال ۱۹۳۶، یک طرح کلی داستانی برای قصه ها و اسطوره های که با پهلوانان اساطیری و کهن سر و کار داشتند، ارائه کرد. پر واضح است که اسطوره های قهرمانی میان تمام ملت ها و فرهنگ های مختلف اشتراکات ویژه ای دارد .کاربرد نقد اسطوره ای برای متون وآثار کهن کمتر مورد پژوهش و ارزیابی قرار گرفته است؛ معمولا ابزار نقد اسطوره ای برای اسطوره های کلاسیک و مدرن غرب به کار رفته است. اسطوره ی گرشاسب را همراه با حاشیه های داستانی مربوط به آن، چند تن مورد بررسی قرار داده اند.
به نقل از سرکاراتی گرشاسب یک شخصیت اسطوره ای هند و ایرانی است. این موضوع را فردریش فون اشپیگل(Spiegel) در کتاب خود به نام «دوران آریایی و اوضاع آن» متذکر شده است.(Spiegel, 1977: 274-75)
از اوایل سدۀ بیستم میلادی به بعد، ایرانشناسانی چون مارکوارت (Markwart)، بنونیست (Benvenist)، کارنوی(Carnoy) نظریه یکسان بودن رستم و گرشاسب را مطرح کرده اند.مارکوارت دانشمند ایران شناس آلمانی در سال ۱۹۸۵، که از شناسایی کرساسپه) (kvrvsAspa یا گرشاسب عاجز می ماند، گرشاسب را لقبی برای رستم می داند، اما کریستین سن دانمارکی در کتاب کیانیان خود این ادعای او را با ارائه دلایل مستند و علمی رد می کند، ولی او نیز موفق نمی شود تا گرشاسب را در اساطیر هندی شناسایی کند. او با بازسازی معادل اوستایی نام رستم به صورت Raoda-staxma اظهار کرد که این واژه در اصل لقب ساده ی گرشاسب بوده است و نیز بر این باور است که گرشاسب و رستم نه تنها در اعمال پهلوانی خود یکسان اند بلکه از دیدگاه دینی نیز همانند یکدیگرند.
این یکسان انگاری هارا پژوهشگران دیگری چون هرتسفلد، هوسینگ وموله نیز تایید کرده اند. هرتسفلد، با توسعه ی نظر مارکوارت به این نتیجه رسید که داستان های گرشاسب از دیر باز در زرنگ و رخج رایج بوده- یعنی داستان های مرسوم آن اقلیم بوده-که در سده ی اول .م تحت تاثیر شکوه گّندفر-فرمانروای مقتدر سیستان-تحول یافته با روایات تاریخی آن دوران در هم آمیخته و داستان های رستم را به وجود آورده است. نیز ویکاندر در کتاب وایوی خود و موله در مقاله ی «گرشاسب و سگساران»، رستم را در مقام جایگزین حماسی گرشاسب اسطوره ای فرض کرده اند. استاد سرکاراتی با ارائه دلایل متعدد، این نظرها را نادرست دانسته و اظهار نظر کرده است که مشترکات توصیفی مارکوارت و هرتسفلد کلی و موهوم اند ونتیجه گرفته است که رستم صورت حماسی و داستانی گرشاسب نمی تواند باشد. البته درِ گفتگو درباره ی نظریه ی مارکوارت تا پیدا شدن مدارک و شواهد تازه هم چنان باز می ماند.