دالویچ و هیگز[۸۱] بیان کردند که میزان آاگهی فرد از احساسات و هیجانات خود و توانایی مدیریت کردن آنها میزان احساسات نسبت به هیجانهای دیگران و توانایی تحت تاثیر قرار دادن آنها، میزان حفظ انگیزه و همچنین میزان توانایی برقراری توازن بین انگیزش و عمل براساس رفتارهای شهودی و اخلاقی، بیانگر سطح هوش هیجانی فرد میباشد. به راین اساس، آنها هفت مولفه را در ارتباط با هوش هیجانی افراد مطرح میکنند. این مولفه ها عبارتند از:
خوداگاهی: آگاهی از احساسات خود
برگشت هیجانی: توانایی فرد در حفظ و نگهداری عملکرد خود، درست در زمانی که تحت فشار قرار دارد
انگیزش: برخورداری از نیرو و انرژی لازم از نیرو و انرژی لازم جهت دستیابی به اهداف و مقاصد چالشی
حساسیت میان فردی: نشان دادن حساسیت و همدردی به دیگران
نفوذ: نفوذ در دیگران و متقاعد ساختن آنها برای پذیرفتن اهداف و چشم اندازها
( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )
شهود: تصمیم گیری و استفاده از دلیل و شهود در جایگاه مناسب
وظیفه شناسی: سازگاری گفتار و عمل فرد مطابق استانداردهای اخلاقی از قبل تعییت شده (خشگو، ۱۳۸۸)
مولفه های هوش هیجانی
حیطههای اصلی هوش هیجانی به شرح زیر هستند:
۱- شناخت عواطف شخصی:خودآگاهی، یعنی تشخیص هراحساس به همان صورتی که بروز میکند سنگ بنای هوش هیجانی است. توانایی نظارت بر احساسات در هر لحظه برای به دست آوردن بینش روان شناختی و ادراک خویشتن نقشی تعیین کننده دارد. ناتوانی در تشخیص احساسات راستین، ما را به سردرگمی دچار میکند. افرادی که نسبت به احساسات خود اطمینان بیشتری دارند بهتر میتوانند زندگی خویش را هدایت کنند. این افراد درباره احساسات واقعی خود در زمینه اتخاذ تصمیمات زندگی، از انتخاب همسر گرفته تا شغلی که برمی گزینند، احساس اطمینان بیشتری دارند.
بعضی از افراد واقعا در زمینه شناخت عواطف شخصی خود فاقد خودآگاهیاند. این عده وقتی از لحاظ عاطفی و هیجانی به هم میریزند نمیدانند کهآیا خشمگینند یا غمگین؟ خوشحال ا ند یا صرفا پرانرژی؟ این افراد بهای «بی سوادی هیجانی» خود را در روابط بین فردی و حتی درونی مختل میپردازند.
۲- به کار بردن درست هیجانها: قدرت تنظیم احساسات خود، تواناییای است که بر حس خودآگاهی متکی باشد و به ظرفیت شخص برای تسکین دادن خود، دورکردن اضطرابها، افسردگیها یا بی حوصلگی های متداول اشاره دارد. افرادی که به لحاظ این توانایی ضعیفند، دایما با احساس نومیدی، خشم مزمن و افسردگی دست به گریبانند، در حالی که افرادی که در آن مهارت زیادی دارند با سرعت بسیار بیشتری میتوانند ناملا یمات زندگی را پشت سر بگذارند. برای مثال بیرون ریختن غضب را برخی افراد به عنوان روشی برای مقابله با عصبانیت به کار میگیرند چرا که این باور در میان عموم مردم رواج دارد که «انجام این کار باعث میشود احساس بهتری پیدا کنی». از دهه ۱۹۵۰ روانشناسان با این روش مخالفت کردند چرا که دریافتند برون ریزی خشم یکی از بدترین راههای خاموش کردن آن است، زیرا انفجار غضب عموما برانگیختگی مغز هیجانی را تقویت میکند و باعث میشود افراد در عوض احساس خشم کمتر، عصبانیت بیشتری احساس کنند. به همین ترتیب بسیاری از افراد در زمینه مدیریت اضطراب و نگرانیهای خود دچار مشکلند. ذهن نگران در زنجیره بی پایانی از ناراحتیهای جزیی گرفتار میشود، از یک موضوع به موضوع دیگر میرود و به عقب باز میگردد.
نگرانیهای مزمن و مکرر، شبیه چرخش به دور خود است که هیچ گاه به راه حل مثبتی منجر نمیشوند. توانایی تنظیم هیجانات مختلف - خشم، نگرانی، افسردگی و غیره- از مولفه های هوش هیجانی است و عامل تاثیر گذاری در خدمت بهداشت روان محسوب میشود.
۳-برانگیختن خود: برانگیختن خود به زبان ساده یعنی کنترل تکانه ها (تکانه هایی مثل خشم، میل جنسی و…) تسلط بر نفس، تاخیر در ارضای فوری خواستهها و امیال، رهبری هیجانها و توان قرار گرفتن در یک وضعیت روانی مطلوب. خویشتن داری عاطفی یا همان به تاخیر انداختن کامرواسازی و فرونشاندن تکانه ها یکی از مولفه های اساسی هوش هیجانی است. افراد دارای این مهارت در هر کاری که به عهده میگیرند بسیار مولد و اثربخش خواهند بود.
۴- شناخت عواطف دیگران: همدلی، توانایی دیگری بر خود آگاهی عاطفی متکی است و اساس مهارت رابطه بامردم است. افرادی که از همدلی بیشتری برخوردارند به علایم اجتماعی ظریفی که نشان دهنده نیازها یا خواستههای دیگران است توجه بیشتری نشان میدهند. این توانایی آنان را در حرفههایی که مستلزم مراقبت ازدیگرانند، تدریس، فروش و مدیریت موفقتر میسازد. انسانهایی که در شناخت عواطف دیگران مهارت دارند به راحتی و گاهی بدون دیدن چهره طرف مقابل مثلا از پشت تلفن قادرند حالت روحی دیگران را حدس بزنند. شناخت عوطف دیگران به ویژه در روابط بین زوجین اهمیت دارد. تا هنگامی که انسان در این کشور کویری که زمان و زندگی نام گرفته زندگی میکند، تنهایی و انزوایش نیز پابرجاست. پس به ۲ دلیل مهم میبایست توانایی شناخت عواطف دیگران را در خود بالا ببریم: اول اینکه چون ما هرگز نمیتوانیم مستقیما وارد تجربه دیگران شویم، هیچ گاه نمیتوانیم کاملا بدانیم که طرف مقابل ما چه چیزی را میخواهد به ما برساند. وقتی پی میبریم که هر قدر تلا ش کنیم نمیتوانیم چنان با هوش یا حساس باشیم که بفهمیم دیگری چه تجربهای میکند، احساس گناه میتواند ما را یاری دهد که از روی اصالت، متواضع باشیم. در این بین هر چقدر قدرت و مهارت شناخت و عواطف دیگران در ما بالا تر باشد بیشتر میتوانیم در دنیای خصوصی و گاهی درد دیگران سهیم شویم و تنهایی و انزوای آنها را کم کنیم. دوم اینکه «زبان» نمیتواند تجربه را به خوبی منتقل کند زیرا تجربه نهفته در دل تجارب عمیق انسانی غنیتر از آنند که کلمات توان بازگو کردن آنها را داشته باشند.
۵- برقراری رابطه با دیگران: بخش عمدهای از هنر برقراری ارتباط، مهارت کنترل عواطف در دیگران است. افرادی که در این زمینه مهارت دارند، به خوبی و عمیقا به دیگران گوش میدهند، دیگران را میپذیرند و دست به قضاوت نمیزنند، در دیگران احساس ارزش و عزت تولید میکنند نه احساس گناه و در هر آن چه که به کنش متقابل آرام با دیگران بازمی گردد به خوبی عمل میکنند. آنان ستارههای اجتماعی هستند ستارههایی که حتی در روز نیز درخشانند!
البته افراد از نظر تواناییهای خود در هر یک از این حیطهها با یکدیگر تفاوت دارند و ممکن است بعضی از ما مثلا در کنار آمدن با اضطرابهای خود کاملا موفق باشیم اما در تسکین دادن ناآرامیهای دیگران چندان کارآمد نباشیم. بدون شک زیر بنای اصلی سطح توانایی ما، زیستی و عصبی است اما مغز به طرز چشمگیری شکل پذیر است و همواره در حال یادگیری. سستی افراد را در مهارتهای عاطفی میتوان جبران کرد، هر کدام از این حیطهها تا حد زیادی نشانگر مجموعهای از عادات و واکنشهاست که با تلا ش صحیح میتوان آنها را بهبود بخشید.
ویژگی افرادی که هوش هیجانی بالا دارند
هوشبهر و هوش هیجانی قابلیتهای متضاد نیستند؛ بلکه بیشتر میتوان چنین گفت که متمایزند. همه ما از ترکیبی از هوش و عواطف برخورداریم، افراد دارای هوش بالا و هوش هیجانی پایین و یا هوشبهر پایین و هوش هیجانی بالا، علی رغم وجود نمونههایی نوعی، نسبتا نادرند. فی الواقع میان هوشبهر و برخی جوانب هوش هیجانی همبستگی مختصری وجود دارد، هر چند این ارتباط آن قدر است که روشن کند این دو قلمرو اساسا مستقلند. گونه خالص دارای هوشبهر بالا، یعنی کاملا فاقد هوش هیجانی، تقریبا تصویر اغراق آمیزی از روشنفکرانی است که در قلمرو ذهن استادند اما در دنیای فردی ناکار آمدند. نیم رخهای آماری مردان و زنان در این خصوص تا حدودی متفاوت است. مرد دارای هوشبهر بالا با طیف گستردهای از علا یق و تواناییهای ذهنی مشخص میشود که البته جای تعجبی ندارد. این مرد بلند پرواز و مولد، قابل پیش بینی وسرسخت است و در بند علا یق فردی خود نیست. او همچنین عیب جو و فخر فروش مشکل پسند و بازدارنده، در تجارب احساسی ناراحت، غیر بیانگر و مستقل و از نظر عاطفی سرد و بی روح است. مردانی که از نظر «هوش هیجانی» بالا هستند، از نظر اجتماعی متوازن، خوش برخورد و بشاش هستند و در مقابل افکار نگران کننده یا ترس آور مقاومند. آنان در زمینه خدمت به مردم یا حل مشکلا ت، قبول مسئولیت و برخورداری از دیدگاههای اخلا قی، ظرفیتی قابل توجه دارند; در ارتباط خود با دیگران هم حسی و توجه نشان میدهند. زندگی عاطفی آنان غنی اما همخوان است، آنان با خود، دیگران و مجموعه اجتماعی که در آن زندگی میکنند راحتند. زنان دارای «هوشبهر» بالا از اتکا به نفس هوشمندانهای که از آنان انتظار میرود برخوردارند، تفکرات خود را به راحتی مطرح میکنند، برای موضوعات ذهنی ارزش قائلند و طیف گستردهای از علا یق ذهنی و زیبایی شناختی دارند.
آنان همچنین درون نگر هستند، مستعد ابتلا به اضطراب، فرو رفتن در خیالات و احساس گناه بوده و در ابراز آشکار خشم خود درنگ میکنند، هر چند که آن را به طور غیرمستقیم ابراز میدارند. زنان دارای «هوش هیجانی» سرشار با جرات هستند و احساسات خود را به طور مستقیم ابراز میدارند و درباره خودشان احساس مثبتی دارند و زندگی برای آنان سرشار از معنا است. آنان نیز همانند مردان، خوش برخورد و اجتماعی هستند و احساسات خود را به طور مقتضی ابراز میدارند، نه اینکه آن را به صورت انفجارهایی ابراز دارند که بعدها از آن تاسف بخورند. همچنین به خوبی با فشارهای عصبی منطبق میشوند، جایگاه اجتماعی آنان به آنها امکان میدهد تا به آسانی با افراد جدید روبه رو شوند، با خودشان به قدر کافی راحت هستند تا آنکه بتوانند شوخ طبع، خود انگیخته و درمقابل تجارب عاطفی پذیرا باشند. برخلاف زنان دارای هوشبهر بالا و ناب، زنان دارای هوش هیجانی بالا، به ندرت احساس اضطراب یا گناه میکنند یا در خیالات واهی غرق میشوند. البته این تصایر نشانگر دو جنبه افراطی هر حالت است - هوشبهر و هوش هیجانی به درجات مختلف در وجود همه ما در هم آمیخته شدهاند. الفبای یادگیری هوش هیجانی شناخت هیجانهای اصلی و ترکیبات فرعی آنهاست. برخی از هیجانها را میتوان «اصلی» تلقی کرد; هیجانهایی که به مثابه رنگهای اصلی آبی، زرد و قرمزند و سایر ترکیبات از آنها سرچشمه میگیرند. عنوان برخی از خانوادههای اصلی و برخی از اعضای آنها از این قرار است:
ـ خشم: تهاجم، هتک حرمت، تنفر، غضب، اوقات تلخی، غیظ، آزردگی، پرخاش، خصومت، اذیت، تندمزاجی، دشمنی.
ـ اندوه: غصه، تاثر، دلتنگی، عبوسی، مالیخولیا، دلسوزی به حال خود، احساس تنهایی، دل شکستگی، ناامیدی و در سطح آسیب شناختی افسردگی شدید.
ـ ترس: اضطراب، بیم، ناآرامی، دلواپسی، بهت، نگرانی، ملاحظه کاری، تردید، زودرنجی، ترسیدن، ترس ناگهانی یا شوک، وحشت و از نظر آسیب شناسی روانی هراس[۸۲] و وحشت زدگی[۸۳].
ـ شادمانی: شادی، لذت، آسودگی، خرسندی، سعادت، شوق، تفریح، احساس غرور، وجد، به هیجان آمدن، خشنودی، رضایت، شنگولی، از خود بی خود شدن و در سطح آسیب شناختی شیدایی[۸۴].
ـ عشق: پذیرش، رفاقت، اعتماد، مهربانی، هم ریشگی، صمیمیت، پرستش، شیفتگی.
ـ شگفتی: جا خوردن، حیرت، بهت، تعجب.
ـ شرم: احساس گناه، دست پاچگی، حسرت، احساس پشیمانی، احساس پستی، افسوس، دل شکستگی، توبه.
فهرست مذکور یقینا نمیتواند کلیه سوالهای مربوط به طبقه بندی هیجانها را پاسخ دهد. برای مثال حسادت را که گونهای از خشم آمیخته با اندوه و ترس است چگونه میتوان طبقه بندی کرد. با این حال، قدم اول در این مسیر شناخت دقیق و ظریف انواع هیجانهاست. قدم بعدی خودآگاهی است; خودآگاهی به معنای وسیع کلمه عبارت است از تشخیص احساسات و یافتن واژگانی برای بیان آنها، یافتن پیوند موجود میان افکار، احساسات و واکنشها، آگاهی بر اینکه در تصمیم گیری فکر یا احساسات غلبه دارد، توجه کردن به پیامدهای انتخاب راههای مختلف و پیاده کردن این بینشها در تصمیم گیری درباره موضوعهایی نظیر سیگار کشیدن.
یکی از اقدامات عملی برای غنا بخشیدن به خودآگاهی این است که هنگام هیجانی شدن از خود بپرسیم: «الان دقیقا چه احساسی دارم؟ آیا رنجیدهام؟ آیا حسودی میکنم؟ الان دقیقا چه فکری به ذهنم خطور کرد؟». پس از مدتی تمرین در مییابیم که همیشه برای واکنش نشان دادن نسبت به احساسات، طرق مختلفی وجود دارد. هر قدر شخص برای پاسخگویی به یک هیجان، راههای بیشتری را بداند زندگی پربارتری خواهد داشت. راه دیگر برای بسط خودآگاهی، نوشتن حالات درونی است. بعد از چندین ماه نوشتن حالات روحی مختلف خود - از آنجا که کلمهها در ذهن گم میشوند نه روی کاغذ - میتوانیم خود را در یک نمودار تاریخی بررسی کنیم. مثلا میفهمیم که سال قبل در برابر یک مساله چگونه عصبانی میشدیم و امسال چگونه واکنش نشان میدهیم. همدلی، توانایی اجتماعی و هیجانی مهمی در این زمینه است، یعنی درک احساسات دیگران و خود را در جای آنان فرض کردن و احترام گذاشتن به تفاوتهایی که در احساسات افراد نسبت به چیزهای مختلف وجود دارد. توانایی برقراری ارتباط با افراد دیگر نیز از مولفه های هوش هیجانی است: فرد میبایست تمرین کند تا شنونده و پرسشگر خوبی باشد، بتواند میان آنچه دیگری انجام میدهد و آنچه میگوید تمایز قایل شود و سعی کند به جای رفتارهای نپختهای مثل عصبانی شدن یا منفعل بودن راههای بالغانه تری مثل جسارت و جرات ورزی را یاد بگیرد.
شکل گیری اجزای هوش هیجانی، ابتدا در سالهای اولیه زندگی کودک انجام میگیرد، اگرچه شکل گیری این ظرفیتها در خلا ل سالهای مدرسه نیز ادامه پیدا میکند. پیامی که یک دختر کوچک هنگامی که برای درست کردن پازل خود از مادر گرفتارش کمک میخواهد، دریافت میکند، بر حسب نحوه پاسخ دهی مادر متفاوت است. چنانچه پاسخ مادر ابراز خشنودی آشکار از کمک کردن به او باشد، وی یک نوع پیام دریافت میکند و اگر پاسخ مادر این جواب موجز باشد که «مزاحم من نشو، کارهای مهمی دارم که باید انجام بدهم» برداشت کاملا متفاوتی پیدا میکند. تمام مبادلات کوچک میان والد و فرزند، دارای زیرمجموعهای عاطفی است و تکرار این پیامها در طی سالیان به شکل گیری دیدگاهها و تواناییهای عاطفی اساسی در کودکان می انجامد.
تحقیقات نشان میدهند که صرف بی توجهی به کودک، از سو»رفتار آشکار بسیار مضرتر است; کودکانی که نادیده گرفته میشوند از همه کودکان دیگر بدتر عمل میکنند، از همه مضطربتر، بی توجه تر و بی احساس تر هستند و به صورت متناوب پرخاشگر و گوشه گیرند. میزان اجبار به تکرار کلاس اول در میان این کودکان ۶۵ درصد است. سه چهار سال اول زندگی دورهای است که مغز کودک نوپا حدود دو سوم اندازه کامل خود رشد میکند و به لحاظ پیچیدگی، به گونهای متحول میشود که در تمام دوران زندگی، هیچ گاه به این میزان رشد نخواهد کرد. در خلال این دوره، نسبت به دوران بعدی زندگی، فراگیری مطالب اساسی با سهولت بیشتری تحقق میپذیرد و فراگیری عاطفی نیز در پیشاپیش تمام آموختهها انجام میگیرد. در خلال این دوران فشار روانی جدی میتواند به مراکز یادگیری مغز آسیب برساند و از این رو به هوش افراد زیان وارد آورد(عیدی، ۱۳۸۶).
مدلهای هوش هیجانی
مایر و همکارانش مدلهای هوش هیجانی را به دو دسته کلی تقسیم میکنند:
الف: مدل توانایی
ب: مدل ترکیبی (مایر، سالووی، کارسو، ۲۰۰۰)
الف: مدل توانایی هوش هیجانی: مایر و سالووی(۱۹۹۳-۱۹۹۰). هوش هیجانی را نوعی هوش اجتماعی دانسته و در پنج حیطه خودآگاهی، خودکنترلی، خودانگیزی، هوشیاری اجتماعی و تنظیم روابط خلاصه کردهاند. ولی از سال(۱۹۹۵) به بعد به سمت الگویی محدود تر تغییر جهت داده، پس از طی یک سری پژوهشها و مطالعات، به تکمیل نظریات خود پرداخته و مدل توانایی را ارائه دادند. در این مدل هوش هیجانی به عنوان یک توانایی ذهنی واقعی در نظر گرفته میشود، که با تعاریف استاندارد هوش منطبق بوده و در آن هیجان و فکر به شیوهای سازش یافته و معنادار در تعاملند. بر اساس مدلی که توسط مایر و سالووی تدوین شده است، هوش هیجانی در دو سیستم شناختی و هیجانی بررسی میشوند. مدل مذکور از چهار شاخه یا مؤلفه تشکیل میشود که هر یک طبقهای از تواناییها را که بر اساس پیچیدگی آن به صورت سلسله مراتب تنظیم شدهاند، نشان میدهد. مهارتهای فرعی هر شاخه مطابق با پیچیدگی هر شاخه، سازمان یافته است. میزان این پیچیدگی به طور چشمگیری به مهارتهای شاخههای دیگر مدل بستگی دارد (Golman , 1998).
ابعاد هوش هیجانی در مدل توانایی
۱- شناسایی هیجانها: این شاخه خود شامل مهارتهایی مانند توانایی شناسایی احساسات در خود و دیگران، بروز هیجانها به طور دقیق و تمایز بین هیجانهای واقعی و غیر واقعی میباشد و ادراک ارزیابی و بیان هیجانها را در بر میگیرد. ادراک هیجانی شامل نامگذاری و توجه در رمز گشایی پیامهای هیجانی میشود که از طریق حالت چهرهای، تن صدا، آثار هنری و دیگر مصنوعات فرهنگی ابراز میشود. در چرخه سیستم شناختی هیجانها این مؤلفهها شامل بازشناسی و وارد کردن اطلاعات است. هوش هیجانی بدون شاخه اول نمیتواند شروع شود. از مهارتهای شاخه اول دو ویژگی اساسی است که نقش حیاتی در زندگی هیجانی دارند، خودآگاهی و همدلی، خودآگاهی به معنی شناسایی هیجانهای خود، به همان صورت که حادث میشوند و توانایی تفکر و نظارت لحظه به لحظه و مداوم بر آنهاست. همدلی از سه جزء اساسی تشکیل شده است:
الف: ادراک و تمایز به معنای استفاده از اطلاعات به منظور شناسایی، تمایز و نامگذاری هیجانهای دیگران.
ب: توانایی تجربه پذیرش نقطه نظرات دیگران.
ج: احساسات هیجانی به معنای توانایی سهیم بودن در احساسات دیگران (Golman , 1998)
۲- تسهیل هیجانی تفکر یا استفاده از هیجان: این شاخه خلاصه شامل مهارتهای زیراست:
استفاده ازهیجان ها در تمرکز، توجه بر وقایع مهم، توسعه هیجانهایی که فرایند تصمیم گیری را تسهیل میکنند، استفاده از نوسانات خلقی برای در نظر گرفتن نقطه نظرات مختلف و استفاده از هیجانها برایتسهیل روند حل مسئله و خلاقیت. به طور کلی این شاخه، فرایندی را شامل میشوند که در آن هیجانها به عنوان منابع اطلاعات و انگیزشی وارد سیستمهای شناختی شده و آن را تحت تاثیر قرار میدهد. افراد میتوانند از حالت هایهیجانی خود برای پیش بردن برخی اهداف استفاده کنند، هیجانهای مثبت، شناخت های مثبت و هیجانهای منفی شناخت های منفی ایجاد میکنند. این نوسانات خلق به سیستم شناختی امکان میدهد که مسائل را از ابعاد مختلف ملاحظه کنند و این امر افراد را تشویق میکند تا نقطه نظرهای مختلف را مد نظر قرار داده و به حل عمیق و خلاقانه مسئله نائل شوند (بشارت، ۱۳۸۴).
۳- ادراک هیجانها: توانایی درک هیجانهای پیچیده و زنجیرههای هیجانی و چگونگی تغییر هیجانها از مرحلهای به مرحله دیگر و همچنین توانایی تشخیص علل هیجانها و درک روابط بین آنها را در بر میگیرد. این شاخه مربوط به توانایی بیان هیجانها یا کلمات و باز شناسی انتقال میان هیجانهاست. برای مثال چگونه احساس شرم و نه احساس گناه، آغازگر حالت خشم است و افراد میتوانند در هنگام خشم، کاملا احساس شرم کنند (Golman , 1998).
پس افراد با هوش بالا قادر به تشخیص و بکارگیری کلمات مناسب برای هیجانهای خود بوده و میتوانند هیجانهای هم خانواده را تشخیص داده و یک گروه هیجانی را از میان هیجانهای وسیع و مبهم متمایز کنند
۴- نظم بخشی و مدیریت هیجانها: تنظیم هوشمندانه هیجان برای ارتقای هیجانی و رشد هوشمندانه است، که توانایی به تعویق انداختن احساسات، توانایی چالش یا گریز از یک هیجان به صورت متفکرانه، توانایی کنترل فکورانه هیجانها در ارتباط با خویشتن و دیگران، توانایی تنظیم هیجانها در خود و دیگران از طریق تعدیل هیجانهای منفی و افزایش هیجانهای خوشایند بدون سرکوب و یا اغراق در اطلاعاتی که هیجانهای مذکور منتقل میکنند را در بر میگیرد(Golman , 1998).
نظم بخشی و مدیریت هیجانها، مستلزم در نظر گرفتن مسیرهای هیجانی متفاوت و انتخاب یک مسیر درست از میان آنهاست. نظم بخشی هیجانها لزوما به معنی کنترل هیجانها نیست. عواطف، کارکردهای سازمان دهنده برانگیزاننده و سازگاری کننده مهمی دارند و به همین علت هم نباید به شدت کنترل شوند. نظم بخشی هیجانی به توانایی بازنگری و بازسازی شدت و جهت یک هیجان در خود و دیگران برمی گردد و شامل توانایی تعدیل هیجانهای منفی و تغییر احساسات زیان آور به سمت سازش یافتگی و نگهداری هیجانهایی که لذت بخش ارزیابی شدهاند، میشوند (عیدی، ۱۳۸۶).
ب: مدلهای ترکیبی هوش هیجانی: در این مدلها هوش هیجانی با سایر تواناییها و ویژگیهای شخصیتی نظیر انگیزش ترکیب میشوند. مثل مدل بار- آن ( ۱۹۹۷ ) و مدل گلمن ( ۱۹۹۵ ) و چهارچوب جدید مفهومی گلمن (۲۰۰۱).