حدیث آورده شده، عبارت است از : «إِنَّ اللَّهَ اخْتَارَکُمْ وَ فَضَّلَکُمْ وَ طَهَّرَکُمْ وَ جَعَلَکُمْ أَهْلَ بَیْتِ نَبِیِّهِ وَ اسْتَوْدَعَکُمْ عِلْمَهُ وَ أَوْرَثَکُمْ کِتَابَهُ وَ جَعَلَکُمْ تَابُوتَ عِلْمِهِ وَ عَصَا عِزِّهِ وَ ضَرَبَ لَکُمْ مَثَلًا مِنْ نُورِهِ وَ عَصَمَکُمْ مِنَ الزَّلَلِ وَ آمَنَکُمْ مِنَ الْفِتَنِ فَتَعَزَّوْا بِعَزَاءِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ لَمْ یَنْزِعْ مِنْکُمْ رَحْمَتَهُ وَ لَنْ یُزِیلَ عَنْکُمْ نِعْمَتَهُ». [۳۳۹]همانا خدا شما را برگزیده و برترى داده و پاک نموده وخانواده پیغمبرش قرار داده و علم خود را به شما سپرده، و کتاب خود را به شما به ارث داده و شما را صندوق علم و عصاى عزتش ساخته، و از نور خود براى شما مثل زده و شما را از لغزش محفوظ داشته واز فتنهها ایمن ساخته پس شما با دلدارى خداتسلیتیابید،زیراخدا رحمتش را از شما باز نگرفته، و نعمتش را زایل نفرموده است.
علامه براینعقیده است،که کلمه” تابوت” به معناى صندوق است و این کلمه به طورى که گفتهاند، صیغه فعلوت از ماده” توب” است، و توب به معناى رجوع است و اگر صندوق را تابوت گفتهاند، براى این است، که صاحبش همواره و پىدرپى به سراغ او مىرود، و به آن رجوع مىکند.[۳۴۰]
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
مولف دراطیبالبیان آورده است،که تابوت صندوقى بوده، که ودایع انبیا در آن بوده است.[۳۴۱]
۳-۱۵-رسخ
طریحی بیان کرده است، که “رسخ یرسخ” به معنای ثابت شدن و استواری درموضع وجایگاهی است.[۳۴۲] در ذیل این واژه آیهی آورده شده،عبارت است از:
«هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَهِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِیلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْوِیلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ» (آل عمران/۷ )« اوست کسى که این کتاب [قرآن] را بر تو فرو فرستاد؛ پارهاى از آن آیات محکم [صریح و روشن] است؛آنها اساس کتابند و [پارهاى] دیگر متشابهاتند[که تاویلپذیرند]؛ اما کسانى که دردلهایشان انحراف است، براى فتنهجویى و طلب تاویل آن [به دلخواه خود] از متشابه آن پیروى مىکنند، با آنکه تاویلش را جز خدا و ریشهداران دردانش کسى نمىداند؛[آنان که] مىگویند:«ما بدان ایمان آوردیم همه [چه محکم و چه متشابه] از جانب پروردگار ماست»و جز خردمندان کسى متذکر نمىشود».
حدیث آورده شده، در این قسمت عبارت است از: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (علیه السلام)قَالَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْأَئِمَّهُ مِنْ بَعْدِهِ. [۳۴۳](علیه السلام).
هم چنین حدیث دیگری ذیل آیه آمده است،که عبارت است از:عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ(علیه السلام)قَالَ نَحْنُ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ وَنَحْنُ نَعْلَمُ تَأْوِیلَه[۳۴۴].از ابی عبدالله(علیه السلام) نقل شده، که فرمود:راسخون درعلم ما هستیم و ما تاویل آن رامی دانیم.
راغب براین باور است، که"رُسُوخ الشّیءِ"یعنى ثابت شدن و استوار ماندن آن چیز در نهایت پایدارى.[۳۴۵]
طبرسیبراینباوراست،کهتفسیرمتشابهاتراجزخداوندوراسخاندرعلمکسى نمىداندومرادازراسخانکسانىاند،کهدردانشخویش ثابت و ریشهدار و متقن و محکماند،و بیانمی- دارد،که در معنای راسخون درعلم دو قول گفته شده است؛اول اینکه راسخون به وسیله واو به اللَّه عطف شده است؛یعنى تفسیر متشابهات را جز خدا و راسخان درعلم کسى نمىداندو راسخان هستند،که آنها را دانستهاند، همه قرآن را مىدانستند،دوم:اینکه واو در راسخون به جاى عطف نبوده و اول کلام است، بنابراین منظور این است که، تفسیر متشابهات راجز خدا کسىنمىداند،بنابرایناینانمىگویندراسخوندرعلم نیزتفسیر متشابهات را نمىدانند،چیزى که هست، همگى می گویند:ما به آنها ایمان داریم.[۳۴۶]
۳-۱۶-دبر
طریحی دراین قسمت، ذیل آیه:«وَ مِنَ اللَّیْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ» (ق/۴۰)« و پارهاى از شب و به دنبال سجود [به صورت تعقیب و نافله] او را تسبیح گوى».
حدیث ذیل راآورده است، که عبارت است از:« ازعَنْ زُرَارَهَ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ (علیه السلام) قَالَ قُلْتُ لَهُ آناءَ اللَّیْلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحْذَرُ الْآخِرَهَ وَ یَرْجُوا رَحْمَهَ رَبِّهِ قَالَ یَعْنِی صَلَاهَ اللَّیْلِ قَالَ قُلْتُ لَهُ وَ أَطْرافَ النَّهارِ لَعَلَّکَ تَرْضى قَالَ یَعْنِی تَطَوَّعْ بِالنَّهَارِ قَالَ قُلْتُ لَهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ قَالَ رَکْعَتَانِ قَبْلَ الصُّبْحِ قُلْتُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ قَالَ رَکْعَتَانِ بَعْدَ الْمَغْرِب»[۳۴۷] در خدمت ابو جعفر باقر (علیه السلام) این آیه را تلاوت کردم، که مىگوید: «کسى که ساعات شب رادر سجده و قیام بسر مىبرد، تا از کیفر آخرت در امان بماند، و رحمت پروردگارش را دریابد»؛ ابو جعفر گفت: این آیه به نافله شب تشویق مىکند؛من آیه دیگرى تلاوت کردم، که مىگوید: «و در ساعات روز هم خدا راتسبیح کن باشد،که به خواستههایت برسى»؛ابو جعفر گفت: این آیه به نافله نیم روز فرمان مىدهد؛منآیه دیگرىتلاوتکردم، که مىگوید:«وبههنگام فرو رفتن ستارگان خداراتسبیح کن»؛ابوجعفر گفت: این آیه به نافله صبح اشاره مىکند؛منآیه دیگرى خواندم، که مىگوید:«ودرپایان همه سجدهها،خدا را تسبیح کن»؛ ابوجعفر گفت: این آیه به دو رکعت نافله مغرب اشاره مىکند.
مولف دراطیب البیان، براین باور است، که« وَأَدْبارَ السُّجُودِ»به معنای نوافل شبانه روزى ظهر و عصروصبح قبلالفریضه و مغرب و عشا بعد الفریضه و صلوه لیل و شفع و وتر یا مطلق اذکار در اوقات مذکوره، و« وَ أَدْبارَ السُّجُودِ» یعنى پىدرپى دردبر یکدیگراست.[۳۴۸]
علامه بیان داشته است،که معنای آن یعنى درپارهاى از شب تسبیح گو، که این نیز مىتواند با نمازهاى مغرب و عشاء منطبق باشد، وهم چنین بیان میدارد، که کلمه” ادبار” جمع” دبر” است، و در عبارت است، از منتهى الیه هر چیز، البته منتهى الیه آن و ما بعدش و گویا مراد از آن تسبیح بعد از همه نمازها باشد،چون سجده در آخر هر رکعت از نماز است و قهرا با تعقیبات نمازهاى پنجگانه منطبق مىشود.[۳۴۹]
مولف درکتاب تبیین قرآن بیان داشته است، که ادبارجمع دبر، به معنای عقب است ومنظور از ادبار سجود، منظور بعد نماز است.[۳۵۰]
مولف در کتاب الوجیز بیان داشته است، که منظور از ادبار سجود، وتر آخر شب است.[۳۵۱]
هم چنین مولف، در کشاف براین نظر است،که منظور از ادبار سجود، تسبیح در آخر نماز و وسجده و رکوع که ازآن تعبیر به نماز می شود.[۳۵۲]
ادبار سجودیعنی، به دنبال آنکه سجده کردی وعبادت نمودی، با دلیل روشن به هنگام اجتماع مردم پروردگارتراتنزیه کن، تا باسجدهکردن،هدایت به دنبال سجده،بندگی برای توحاصل شود.[۳۵۳]
۳-۱۷-شجر
آیهی آورده شده در این قسمت،عبارت است از:« وَ إِذْ قُلْنا لَکَ إِنَّ رَبَّکَ أَحاطَ بِالنَّاسِ وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلاَّ فِتْنَهً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِی الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَما یَزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیاناً کَبِیراً» (اسرا/۶۰) «و [یاد کن] هنگامى را که بهتو گفتیم:«به راستى پروردگارت برمردم احاطه دارد.» و آن رویایى را که، بهتو نمایاندیم، و [نیز] آن درخت لعنت شده، در قرآن را جز براى آزمایش مردم قرارندادیم و ما آنان را بیم مىدهیم، ولى جز بر طغیان بیشتر آنها نمىافزاید».
حدیث آورده شده، عبارت است از : فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِی کِتَابِهِ- وَ ما جَعَلْنَا الرُّؤْیَا الَّتِی أَرَیْناکَ إِلَّا فِتْنَهً لِلنَّاسِ وَ الشَّجَرَهَ الْمَلْعُونَهَ فِی الْقُرْآنِ یَعْنِی بَنِی أُمَیَّهَ.[۳۵۴] در اینجا بود، که خداوند این آیه را فرستاد، که: «و آن خوابى را که به تو نمودیم و آن درخت نفرین شده در قرآن را جز براى آزمایش مردم نکردیم» و مراد از درخت ملعونه، بنو امیّه است.
علامهبراین باور است،که ازاین وحدتسیاق برمىآید، که داستان رویا و شجره ملعونه، دو امرمهمى است، که یا به زودى در بشریت پیدا مىشود؛ ویا آنکه در ایام نزول آیات پیدا شده، و مردم را دچار فتنه نموده؛ و فساد را در آنان شایع ساخته و طغیان و استکبار را در آنان پرورش داده، ومعنای آیه این شد، که ما شجره ملعونه در قرآن را (که تو با معرفى ما آن را شناختى و در رویا پارهاى از فسادهایش را دیدى) قرار ندادیم، مگر فتنه براى مردم و بوته امتحانى که یک یک مردم، در آن آزمایش گردند، و ما به همه آنان احاطه داریم.[۳۵۵]
مولف در کتاب بحرالعلوم بیان داشته است،که منظور از شجره ملعونه در قرآن فتنه و امتحان و بلا است.[۳۵۶]
دربیان حدیث، معنای شجره ملعونه را بنی امیه دانسته است، این معنا، معنای های دیگری رادر خود، وآنچه به تبع آن می آید، مانند فساد را در بردارد، چراکه همه این امرها در بنی امیه نمایان ومشهود بوده است.
۳-۱۸ -ترب
مولف واژه ترب را به معنای فقرشدید و خاک نشینی بیان کرده است است[۳۵۷]. آیهی آورده شده،عبارت است از: «وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراباً »(نبا/۴۰) «وکافر گوید:کاش من خاک بودم».
حدیثی که در ذیل آیهی بالا آورده شده، عبار ت استاز:« قال یا لیتنی کنت ترابا یعنی من شیعه علی و ذلک قول الله عز و جل و یقول الکافر یا لیتنی کنت ترابا.»[۳۵۸]
علامه براین باور است، که کافراز شدتآن روز آرزوی خاک بودن میکند؛چرا که خاک فاقد شعور و ادراک است، و اگر او نیز چنین بود، مجازات نمیشد.[۳۵۹]
در اینآیه کافرآرزوی خاک بودن میکند،و در حدیث معنایی تفسیری برای آن میکند ومصداق آن را پیروان ولایت اما م علی (علیه السلام )میداند.
۳-۱۹-نکث
مولف براین عقیده است،که واژه نکث به معنای شکستن عهد وپیمان میباشد.[۳۶۰] آیهی بیان شده،عبارت است از: « وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فی دینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّهَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ » (توبه /۱۲)« واگر سوگندهاى خود را پس از پیمان خویش شکستند؛ و شما را در دینتان طعن زدند، پس با پیشوایان کفر بجنگید؛ چرا که آنان را هیچ پیمانى نیست، باشد که [از پیمانشکنى] باز ایستند».
حدیثی که دربیان آیهی بالا آورده شده،عبارت است از:عن علی(علیه السلام) قال: أمرت بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین».[۳۶۱]
علامه درتفسیرالمیزان براین باور است، که آیه مورد بحث درمورد قومی است،که با زمام دارمسلمین عهدی داشته اند؛وآنراشکستهاند،وخداوندقسمهایشان رالغوکرده ودستور کارزارباآنان را میدهد؛تاازعهدشکنیدست بردارند،وآنان راپیشوایان کفرنامیده است.[۳۶۲]راغب اصفهانی آورده است،که نکث به معنای پاره شدن لباس، و هر چیز بافته شده است.[۳۶۳]
باتوجه به آیه وحدیثی که در ذیل آن آمده است، به واضح روشن است، که این حدیث درجهتتعیین معنای واژه است، و ناکثین در حدیث کسانی بودند،که با امام علی«علیه السلام» عهدی بستند، وآن را شکستند؛ با این کار، این لقب را بر روی خود نهادند؛ این نکث، به طور استعاره نامی برای کسانی است که چنین حالتی دارند.
۳-۲۰-قصد
مولف براین نظراست،که واژه قصدبه معنای اعتدال و میانهروی است.[۳۶۴] آیهای که در این قسمت آورده شده،عبارت است از :« وَ اقْصِدْ فِی مَشْیِکَ وَ اغْضُضْ مِنْ صَوْتِکَ إِنَّ أَنْکَرَ الْأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَمِیر» (لقمان/۱۹)«در رفتارت راه میانه را برگزین وآوازت را فرود آر، زیراناخوشترین بانگها بانگ خران است».
حدیثی که طریحی درذیل آیه بیان کرده، عبارت است از: «واقتصد یا بنی فی معیشتک و اقتصد فی عبادتک و علیک فیها بالأمر الدائم الذی تطیقه و الزم الصمت تسلم و قدم لنفسک تغنم»[۳۶۵]-از نشستن درسرکوى و برزن بپرهیز و بحث و جدل رابا کسىکه عقل و دانشى ندارد رها ساز؛ پسرجانم درزندگانى و نیزدرعبادت خودراه اعتدال و میانه روى را پیش گیرو در عبادت به کارى که مداوم و مورد توان توست، بپرداز و پیوسته خاموش باش تا سالم بمانى و کردار نیکى براى خودت پیش فرست،تا غنیمت برى.
این حدیث بیانیتفسیری وتعیینی دارد، ومعنای قصدرابیان وتفسیرمیکند،واین میانه روی را درزندگی و عبادت سفارش می کند.
۳-۲۱-وقذ
مولف بیان داشته است، که واژه وقذ به معنای زدنی که منجر به مرگ شود، است.[۳۶۶]
آیهیآورده شده در ذیل این واژه، عبارت استاز: «حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَهُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزِیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَهُ وَ الْمَوْقُوذَهُ وَ الْمُتَرَدِّیَهُ وَ النَّطِیحَهُ وَ ماأَکَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَکَّیْتُمْ»(مائده /۳)«حرام شدبر شما مردار وخون وگوشت خوک و هرحیوانى که، به هنگام کشتنش نام دیگرى جز اللّه را بر او بگویند، و آنچهخفه شده باشد؛ یا به سنگ زده باشند، یا از بالا در افتاده باشد؛ یا به شاخ حیوانى دیگر بمیرد، یا درندگان از آن خورده باشند، مگر آنکه ذبح اش کنید.»
حدیثی که درذیل آیهی بالا آورده شده، عبارت است از :«روَى عَبْدُ الْعَظِیمِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِیُّ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیٍّ الرِّضَا (علیه السلام) أَنَّهُ قَال:قال عَزَّ وَ جَلَّ- وَ الْمُنْخَنِقَهُ وَ الْمَوْقُوذَهُ وَ الْمُتَرَدِّیَهُ وَ النَّطِیحَهُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلَّا ما ذَکَّیْتُمْ قَالَ الْمُنْخَنِقَهُ الَّتِی انْخَنَقَتْ بِأَخْنَاقِهَا حَتَّى تَمُوتَ وَ الْمَوْقُوذَهُ الَّتِی مَرِضَتْ وَ قَذَفَهَا الْمَرَضُ حَتَّى لَمْ یَکُنْ بِهَا حَرَکَهٌ وَ الْمُتَرَدِّیَهُ الَّتِی تَتَرَدَّى مِنْ مَکَانٍ مُرْتَفِعٍ إِلَى أَسْفَلَ أَوْ تَتَرَدَّى مِنْ جَبَلٍ أَوْ فِی بِئْرٍ فَتَمُوتُ وَ النَّطِیحَهُ الَّتِی تَنْطَحُهَا بَهِیمَهٌ أُخْرَى فَتَمُوتُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ مِنْهُ فَمَاتَ»[۳۶۷]- حضرت فرمود:منخنقه آن حیوانیست، که گلو و راه تنفّسش را بفشارندتا خفه شود و بمیرد، و موقوذه آن حیوانیست، که بیمارى پیدا کندکه نتواند از جاى برخیزدیا بجنبد؛ و همچنین بماندتا بمیرد، و متردّیه آنست که از سطح بلندى چون کوه بیفتد، یا در چاهى افتد و بمیرد؛ و نطیحه آنست که حیوان شاخ دارى او را با شاخش زخم زند، و از جراحت آن بمیرد و آنچه درندهاى آن را پاره کند، و از آن بخورد.
مولف درمجمعالبیان براین باور است،که موقوذه حیوانی است، که از شدت ضرب مرده باشد.[۳۶۸] مولف اطیب البیان، موقوذه را کشتن حیوانات با سنگ وچوب میداند.[۳۶۹] علامه براین باور است، که آن حیوانی است، که کتک خورده باشد.[۳۷۰]
این حدیث معنایموقوذه رادربیان امام تبیین معنا وتفسیر میکند، ومصداق آن رابیان می دارد، آن چنانکه بیان شد، موقوذه به معنای کشتن حیوان به وسیله ضرب است؛ واین حدیثآن را به معنای حیوانیکه مریضاست،طوریکه نتواندازجای برخیزد،بیان میداردوآن را تعیین معنا می کند.
۳-۲۲-شور
طریحی براین عقیده است، که کلمه شورکه کلمه مشاوره از این ریشه است، به معنای مشارکت درکلام است،تاحق آشکار شود.[۳۷۱] آیهی آورده شده،دراین قسمت عبارت است از: «فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِین»(آل عمران/۱۵۹)«به سبب رحمت خداست، که تو با آنها این چنین خوشخوى ومهربان هستى، اگرتندخو و سختدل مىبودى، ازگردتو پراکنده مىشدند؛پس بر آنها به بخشاى و برایشان آمرزش بخواه و درکارها با ایشان مشورت کن و چون قصد کارى کنى، بر خداى توکل کن، که خدا توکل کنندگان را دوست دارد.»
حدیثیکه درذیلآیهی بالاآوردهشده،عبارتاست از:« قَالَ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ (علیه السلام) لَا ظَهِیرَکَالْمُشَاوَرَهِ وَقَالَ(علیه السلام) لَامُظَاهَرَهَ أَوْثَقُ مِنْ مُشَاوَرَه».[۳۷۲]
-امیر مومنان(علیه السلام) فرمود:پشتیبانىچون مشورت کردن نباشد، وفرمود: همیارى کردنى چون هم شورى نیست.
راغب اصفهانی بیان کرده است،که مشاوره ومشوره وتشاور از ماده “شرت العسل” است، وقتیکه عسلرا از جایش بیرون میآوری، رای را نیز از طرف مقابل بیرون میآوری.[۳۷۳]
این حدیث بیانیتعیینی وتفسیریدارد، کهمشورتباعثمحکم کردنکارهامی شود،هم چنانکه درآیه مشهود است،ابتدا مشورت رادر اولیت انجام کارقرار داده است، و توکل رابعد از آن آورده است، واین پر اهمیت بودن امر مشورت رامی رساند.