نقد: توجه به نقد مطالب گفته شده ضروری است:
۱- اولین اشکال وارد بر این نظریه آن است که پایه اساسیاش همان مبنای قایلان به تناسخ است. این پایه اساسی عبارت است از: امتناع جدایی نفس از بدن. از اینرو، همان دلیل ابطال تناسخ، این نظریه را هم باطل میگرداند. مهمترین دلیل ابطال آن هم ادّله تجرد نفس است.(بحث تجرد نفس قبلاً بیان شده است).
(صدرالدین شیرازی، ۱۳۶۶، ص ۳۲۳)
۲- اشکال دیگری که به تبع اشکال اول بر این نظریه وارد است، بطلان مبنای دیگر آن است که عبارت است از:
به کمال رسیدن نفوس متوسط (متوسط بین فعلیت سعادت و فعلیت شقاوت) در تقارن با ماده. ادعای نظریه این است که نفوس متوسط هنگام موت به درجه فعلیت کمال نرسیدهاند تا در عالم آخرت و برزخ، به یکی از عوالم سعادت یا شقاوت ملحق شوند. بنابراین، باید به جرمی پایینتر از آن عوالم تعلّق یابند تا قوّه و استعداد خود نسبت به هر یک از آن دو عالم را به فعلیت برسانند و از این طریق، لایق سعادت یا شقاوت گردند. میگویند تا زمانی که نفس به آن فعلیت نرسیده باشد، همچنان باید به جرمی تعلّق یابد و چون تعلّق به اجسام و اجرام زمینی بنابر اقتضای ادّله تناسخ، نادرست و ممتنع است، پس باید به اجرام آسمانی تعلّق یابد. با فعلیت یافتن یکی از دو حالت سعادت و شقاوت، این نفوس نیز به عالم مناسب خود میپیوندند. این مبنا همان مبنای تناسخ است که مبنای باطل و نادرست است.(ماجد فخری، ص ۱۹۲)
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
زیرا نفوس متوسط فعلیتی از سعادت دارند که عبارت است از: ادراکات عقلی . اینکه نفس اطفال و ابلهان دارای کمال عقلی نیست، مبنای فلاسفه مشائی یونان است که ابن سینا نیز آن را پذیرفته است.
(صدرالدین شیرازی، ۱۳۶۶، ص ۳۳۸)
صدرا بیان میکند که فرق ابن سینا با یونانیان این است که فلاسفه یونان به هلاکت نفوس آنها به محض مرگشان قایل بودند، اما ابن سینا به عدم هلاکت نفوس آنها واتصال به اجرام آسمانی قایل بود.
در ردّ این مبنا، دو پاسخ میتوان ارائه کرد:
یکی اینکه اساساً انکار ادراکات عقلی این نفوس قابل قبول نیست، زیرا این نفوس از بسیاری ادراکات اوّلی و بدیهی آگاه هستند و بر این اساس، نمیتوان آنها را نسبت به حقایق عقلی جاهل مطلق دانست. بنابراین،
با تحقق چنین ادراکی تناسب آنها با عالم عقلی که دار سعادت یا شقاوت است، محقق میشود. پس تعلّق به عالم پایین دست نسبت به عالم عقلی ضرورتی ندارد. (صدرالدین شیرازی، ۱۳۶۶، ص۳۳۹)
پاسخ دوم را میتوان به عنوان اشکال سوم بر نظریه مزبور ذکر کرد:
۳- مبنای مشائیان نسبت به تقسیم و طبقهبندی عوالم، صحیح و حقیقی نیست؛ زیرا مبنای آنها این است که عوالم هستی منحصر در دو عالم است: عالم مادی و عالم عقلی. چون نفوس مزبور دارای مقام فعلیت برای تعلّق به عالم عقلی نیستند، پس باید به عالم پایین دست یعنی عالم ماده تعلّق بگیرند و چون تعلّق آنها به اجرام زمینی به اقتصادی ادله تناسخ مردود و ممنوع است. بنابراین، به اجرام آسمانی تعلّق میگیرند تا به کمال لایق برسند.
مبنای ارائه این استدلال آن است که آنها عالم واسط بین عقل و ماده را مورد توجه قرار نداده یا انکار کردهاند.
(صدرالدین شیرازی، ۱۳۶۲، ص۴۵۴)
این عالم واسط همان عالم «خَیال» است که در حکمت ملاصدرا اثبات شده و به شدت مورد تأکید قرار گرفته است. (همان، ص۴۶۲)
بنابراین بر فرض جدا شدن نفوس از بدنِ مادی (هنگام مرگ)، به عالم “مثال” میپیوندند و صورتهای کمالی آنها نسبت به سعادت یا شقاوت در آن دنیا (عالم مثال) تحقق و فعلیت مییابد. بنابراین، اتصال به اجرام آسمانی ضرورتی ندارد و به هر توجیهی تحت شمول امتناع تناسخ است.
۴- اگر اجرام آسمانی موضوع تخیّل این نفوس قرار گیرند، بر اساس ادعای قایلان این نظریه، که میگویند به دلیل عدم فعلیت کمال لایق در این نفوس، باید به جسمی تعلّق گیرند که به نوعی ظهور یابد، رابطه نفس با اجرام مزبور باید رابطه و علاقه علّی و معلولی باشد؛ زیرا نفس بدون این رابطه نمیتواند در آن تصرف خیالی کند و کمال خود را از طریق خیال نفس فلکی به فعلیت برساند.
حال فرقی نمیکند که این رابطه، علاقه ذاتی باشد یا عرضی (به واسطه برخی از قوایش که در اینجا قوه خیال است) تصرفِ نفس در هر یک از حالات مزبور (علاقه ذاتی و عرضی ـ قوای ذاتی و عرضی ـ علّی و معلولی مستقیم یا باواسطه) تصرفی است که در تناسخ مطرح است و مشکلات آن را در پی دارد.
(صدرالدین شیرازی، ۱۳۷۹، ج۹،ص۴۲ و ۳۶)
۵- اگر فرض بر صحت تعلّق اجرام آسمانی به تخیّلات این نفوس باشد، اشکال دیگری به دنبال دارد که عبارت است از:
نقض قاعده خود قایلان به این نظریه درباره عدم تأثیرپذیری اجرام آسمانی از موجودات پاییندست.
توضیح آنکه اجرام آسمانی فقط از مبادی عالم هستی تأثیر پذیرفته و از موجوداتی غیر مبادی عقلی خودشان (علتهای مجرد از ماده که فوق نفوس هستند و عالم «عقول» نامیده میشوند) تأثیر نگرفته و در آن منطبع نمیگردند. بنابراین، اسباب اتفاقی مثل نفوس متوسط مزبور و علتهای قسری، نمیتوانند در آنها مؤثر گردند. اگر این مسأله به عنوان قاعده اخذ شود که قدما آن را قبول دارند، مجالی برای موضوع قرار گرفتن افلاک (اجرام آسمانی) برای تخیّل این نفوس باقی نمیماند. (صدرالدین شیرازی، ۱۳۷۹، ج۹، ص۴۲)
۶- اشکال دیگر این است که با فرض صحّت اصل مطلب و حل مشکلات پیشین، تناقض دیگری در مبانی قایلان آن پدید میآید. این تناقض به تعلّق تخیّلات و صورتهای متمثّل در افلاک به نفوس مزبور، مربوط میشود. چون افلاک در نظر ایشان دارای نفس کلی هستند، صورتهای تخیّل یافته در آنها متعلّق به ذات (نفس) خودشان (نفوس فلکی) است و متخیّلات یک نفس در نفس دیگر ممثّل و مخیّل نمیگردد. (همان، ص۴۲)
حال فرقی نمی کند که این دو نفس را جدا از هم در نظر بگیریم که مسلماً جدا هستند یا اتحاد یافته و یک نفس اگر جدا باشند، محال است که نسبت جرم آسمانی به نفوس متوسط نسبت دماغ یا محلّ تخیّلات باشد، زیرا تخیّلات افلاک از نفوسِ شریف عالی خودشان نشأت میگیرند. و اگر نفوس کثیر با نفس کلی فلکی که محدّود در صورت جرمی فلک است و مجرّد از آن نیست، متحدّ گردند، مفسدهاش این است که دیگر نفوسی باقی نمیماند و یک نفس است، که این هم محال است. بنابراین، صورتهای تخیّل یافته در اجرام آسمانی به هیچ روی نمیتوانند صورت خیالی برای نفوس متوسط زمینی گشته، با فعلیت یافتن این صورتها، به کمال لایق خود برسند.
(همان، ص۴۲)
به نظر میرسد این اشکال هنگام واضحتر میشود که بر مبنای مشائیان و به ویژه ابنسینا درباره خیال توجه شود؛ زیرا آنان «خیال» را مادی میدانند و هیچ تجردّی برای آن قایل نیستند. با این فرض، باید همه فلکها به عنوانِ دماغ نفس تلقّی شوند که امری غیر ممکن است، زیرا جایگاه خیال فقط بخشی از بدن است، نه کل بدن.
۷- مفسده دیگری که بر این نظریه مترتّب است، مسأله تعلّق ذاتی نفوس مزبور به ماده و فاصله میان تعلّق به بدن زمینی و جرم آسمانی است. اگر این نفوس به دلیل نرسیدن به کمال لایق خود، ذاتاً نیازمند تعلّق به ماده و بدن باشند، هنگام مرگ، در حدّ فاصل جدایی از بدن زمینی و اتصال به جرم آسمانی، به کدام ماده تعلّق دارند؟ به دلیل عدم تجرد، نمیتوان فاقد ماده بودنِ آنها را پذیرفت. بنابراین، یا باید به یک ماده تعلّق داشته باشند و یا تعلّقشان را انکار کرد. در هر صورت، نظریه مزبور مخدوش میگردد.
از سوی دیگر، در صورت بقای تعلّق در آنها، چه عامل و دلیلی برای جدایی نفس از بدن زمینی وجود دارد؟ هر دلیل و توجیهی که بر این فرض ذکر شود. در مورد تعلّق به جرم آسمانی هم صادق است و بدین سان، تعلّق به جرم دوم نیز منتفی میشود؛ زیرا تعلّق به جرم دوم، فرع بر بقای تعلّق ذاتی آنها به جرم نخست است. و با فرض بقای تعلّق به جرم نخست، دیگر جایی برای تعلّق به جرم دوم باقی نمیماند. (همان، ص ۴۲)
۸- علاوه بر اشکالات مطرح شده، اشکال مهم دیگری بر آن وارد است که حتی بر صدرا نیز وارد است و آن عبارت است از:
پیش فرض نادرست فلاسفه گذشته درباره افلاک. آنان مدعی بودند که افلاک جرم و طبیعتی مجزا از جرم و طبیعت زمینی دارند و علاوه بر اینکه دارای جرم هستند، نفس ملکی نیز دارند. این در حالی است که اساساً جرم داشتن افلاک امری نادرست است، چه رسد به نفس داشتن آنها، «فلک» در اصطلاح علمای هیأت قدیم، امری انتزاعی و مجرّد است.
فلک امری فرضی و ریاضی است که برای سهولت محاسبات نجومی، به صورت امری خارجی و مادی فرض شده است. در حالی که هیچ امر خارجی با این مشخصات وجود ندارد. منجّمان خود بر این مسأله تصریح داشته و دلیل فرض فلک مجسّم را تبیین کردهاند. (حسنزاده آملی، ۱۳۷۸، ص ۱۱۰)
اما بسیاری از متکلمان و فلاسفه بدون در نظر گرفتن این مسائل، فلک مجسّم و هیأت مجسّم را امری حقیقی پنداشته و بسیاری از مسائل فلسفی را بر آن بار کردهاند. به هر حال، بحث افلاک در دانشهای کهن، بحثی انتزاعی و اعتباری است و ارتباطی با حقایق و موجودات مادی ندارد و تطبیق حقایق عالم هستی با هیأت مجسّم، بر پایه تصور نادرست این مسأله بوده است. (حسنزاده آملی، ۱۳۷۸، ص ۲۳)
با توجه به همه این اشکالات، روشن است که توجیه مشائیان از مسأله، توجیه نادرستی است؛ زیرا روشن شد که در هر دو فرض، تناسخ محال پیش میآید. (صدرالدین شیرازی، ۱۳۷۹، ص ۲۱۰)
در نظریه مشائیان گفته شد که نفوس متوسط (اعم از اینکه با تناسخ در جرم آسمانی، سعادتشان به فعلیت برسد یا شقاوتشان) به اجرام فلکی ملحق میشوند. اما “شیخ اشراق” در این مورد اذعان دارد که:
اجرام فلکی دارای شرافتی ویژهاند و نمیتوان تصور کرد که نفوس اشقیا در آنها به ظهور برسد. بنابراین نفس اشقیا و بلکه نفوس صالحان و سعادتمندان از انسانهای متوسط (مثل اطفال و ابلهان) به جرم دخانی تحت فلک قمر منتقل میشود؛ زیرا اجرام آسمانی فوق کره ماه (فلک قمر) اجرامی شریف بوده و از نفوس نورانی برخوردارند که با نفوس اشقیا هم سنخ نیستند. از اینرو، نه اجرام زمینی و نه اجرام آسمانی (اثیری)، بلکه اجرام میان این دو عالم (زمین و عالم اثیری) موضوع تخیّلات اشقیا قرار میگیرند.
(سهروردی، ۱۳۷۳، ج ۱، ص ۸۹ به بعد)
ملا صدرا نظریه شیخ اشراق را نقل کرده و با نقد و بررسی، به ابطال و ردّ آن پرداخته است. اما اشکالات نظریه شیخ اشراق به ترتیب ذیل میباشد:
۱- همه اشکالات پیشین بر این نظریه وارد است و نمیتوان با مقیّد کردن جرم آسمانی در اجرام پایین دستِ کره ماه، از اشکال تناسخ، که در نظریه پیشین مطرح بود، فرار کرد؛ زیرا خود همین نظریه نیز مشمول اشکالات تناسخ است. (صدرالدین شیرازی، ۱۳۷۸، اسفار، ج ۹، صص ۴۳-۴۰)
۲- اینکه جرم مرکب دخانی موضوع تخیّل نفوسِ اشقیا واقع شود، دارای ناسازگاریهای دیگری است که به هیچ روی نمیتوان از آنها خلاصی یافت. توضیح آنکه جرم دخانی دارای اعتدال مناسب برای پذیرش نفس تدبیرگر (مدّبر بدن) نیست تا نفوس مزبور بدان متصل گردد، زیرا فلک قمر حدّفاصل فلک شمس و کره هوا است. از اینرو، با نزدیک شدن جرم دخانی (جرمی که نفس در آن تناسخ یافته است) به فلک شمس، به وسیله یکی از دو سبب از میان میرود و به نور و خاکستر (آتش) تبدیل میگردد: یا آتش بسیار قوی کره شمس آنرا میسوزاند و یا سرعت بسیار زیاد فلک شمس آنرا به آتش تبدیل میکند و با نزدیک شدن به محدّوده کره هوا، یا در آن تخلخل راه مییابد (از تراکم آن کاسته میشود) و با گرمای کره هوا، به سمت بالا صعود میکند و یا متراکمتر میشود و با سردی هوا، به فرودست (زمین) میرود. (همان، ج ۹، ص ۳۷)
بنابراین جرم دخانی طبیعت حافظهای برای بدن حاصل از اتصال نفس بدان را ندارد تا آنرا از تفرّق (از هم پاشیدهشدن) و تحلیل رفتن محافظت کند. لازمه این دو امر (تبدیل شدن به آتش و تبدّل به جرم زمینی) همان تناسخ است که نمیتوان از مفسده آن گریخت. (همان، ص ۱۴۹)
۳- اشکال دیگری که ملاصدرا در پی اشکال پیشین مطرح میکند، مربوط به قیدی است که در نظریه ابن سینا نیز تعبیه شده بود، و آن هم عبارت است از:
قید «تستعمله من غیر أن تصیر نفساً لها».
قایلان هر دو نظریه میگویند: نفس بدون اینکه مدبّر آن اجرام قرار گیرد، به تعابیر آن میپردازد.
صدرا میگوید: این امر امکان ندارد؛ زیرا حقیقت نفس در ارتباطشان با بدن، چه بدن اصلی و چه بدلی در مراحل تناسخ یا تخیّل پس از مرگ، دارای حقیقت تدبیری و جوهری ادراک است و بدون این حقیقت، نه علاقهای بین آن و جسم برقرار میگردد و نه ادراکی حاصل میشود، به ویژه آنکه موضوع تخیّلش جرمی از اجرام غیر زمینی است.
(همان، ص ۱۵۰)
۴- عقیده اشراقیان به دلیل اشکال عدم تناهی نفوس در نظریه مشائیان، به این صورت درآمده است، در حالیکه عدم تناهی نفوس بنابر نظریه مشائیان و حتی خود اشراقیان، مورد قبول نیست و اگر هم مورد قبول باشد، تداخل و تضاد نفوس در آنجا مورد قبول نیست؛ زیرا آن عالم (عالم افلاک) اساساً از احکام متضاد عالم خاکی به دور است.
(سهروردی، ۱۳۷۳، ج۱، ص ۴۵۳، ج ۲، ص ۹۲) (طوسی، ۱۴۲۶،ج۳، ص ۷۰۳)
۵- عالم مجردات، عالمی است که از فیض مدام الهی بهرهمند است و نیازی به وابستگی آن به عالم انسانی نیست تا از رجوع نفوس انسانها به آنجا، به دلیل عدم تناهی نفوس بشری، با کمبود جا و مکان مواجه شود.
(همان، ص ۲۳۵)