به این ترتیب بارصوما از آن گونه شخصیت هایی است که هر چند بسیار مورد بد گویی و انتقاد گرفته است، اما عملاٌ از روش و سنت وی تبعیت شده و اهداف او جامه ی عمل پوشیده است. از بارصوما آثار اندکی بر جای مانده است. شش نامه ی وی به آکاسیوس در مجموعۀ احکام شوراهای شرقی چاپ شابو محفوظ مانده است. [۱۰۸]
پیدا شدن کلیسای ایرانی به گسترش مسیحیت در ایران امکان بیشتری داد، زیرا این عقیده دیگر عقیده بیزانس دشمن ایران نبود، بلکه در کنار دین زرتشت به شمار می آمد و به این ترتیب مسیحیان ایرانی بدعت گزار مذهبی شده بودند که در حقیقت بسیاری از معتقدات آنها بخصوص درباره ی «رستاخیز» و «اهریمن» مسیحیت که همان « انگره مینوی» دین زرتشتی است به عقاید زردشتیان نزدیکتر بود. [۱۰۹]
۳-۳-۴. مدرسه نصیبین (مکتب سریانی) :
سده سوم میلادی با ظهور دولت ساسانی، در مراکز شهری جنب و جوش هایی پدید آمد، و شهرهای تازه ای بنیان گرفتند. شهر سازی در ایران از مقام و موقف عمده ای برخوردار گردید. با تقویت شهرها وضع اهالی شهر نشین مسیحی تحکیم یافت. مدرسه نصیبین همانند دیگر مکاتب مسیحی سوریایی از پایگاه مادی استوار برخوردار گردید. بازرگانان و پیشه وران این موسسه را مورد حمایت و پشتیبانی قرار دادند. زیرا کسب علم برای ادامۀ فعالیت آنان ضروری بود. گرچه مدرسه نصیبین مکتبی دینی و روحانی بود ولی بهر تقدیر اطلاعات و معلوماتی در اختیار دانشجویان قرار می داد. در مدرسه نصیبین روحانیت خصیصه ی دیگری نیز داشت.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
تعالیم مذهب نسطوری که در این مکتب رشد و کمال یافته بود با مسیحیت بیزانس متفاوت می نمود. ایران که دشمن روم شرقی بود، در صورتی حاضر به تحمل اهالی مسیحی شهرها می شد که با بیزانس رابطه مستقیم حاصل نکنند.
پیروان مسیحیت نسطوری که از محدوده ی امپراتوری روم شرقی رانده شده بودند، در ایران از حمایت و پشتیبانی دولت برخوردار گشتند. علت آن نیز دشمنی این گروه با مسیحیت ارتدوکس حاکم بر امپراتوری روم شرقی بود. از اینرو در ایران آیین مسیحیت ارتدوکس به سبب پیوندی که با امپراتوری بیزانس داشت به خاموشی گرایید.
تعداد شخصیت های اجتماعی سوریایی و ایرانی که مکتب نصیبین را به پایان رسانیدند، اندک نبود. زبان ادبی این شخصیت ها سریانی بود. شاگردان این مکتب که یکی از نخستین دانشگاه های سده میانه به شمار می رفت، جز از نگارش رسالات مذهبی و ادعیۀ، آثاری در زمینه ی فلسفه، فلسفه ی طبیعت، منطق کیهان نگاری و تاریخ به رشته ی تحریر کشیدند. آثار تاریخی، رویداد نامه ها، وقایع نگاری، یادداشتهای کوتاه، تاریخ ها، زندگینامه ها و اشعار ساده ی این نگارندگان اطلاعاتی بدست می دهند که در دیگر مأخذ نمی توان یافت. همۀ این آثار که نمایانگر فرهنگ وسیع و رشد یافته ی اهالی سریانی زبان میان رودان (بین النهرین) و ایران است، امکان می دهد تا به ماهیت یک رشته از مسایل و ارزش اجتماعی آنها و نیز تاریخ فرهنگ عصر ساسانی و دوران خلافت پی ببریم.
وجود چنین مکتب پیشرفته ای تا حد زیادی مرهون فعالیت ها و تلاش های مذهبی رسولانه ی (میسیونری) سوریاییان بود. سفر سوریاییان به سرزمین های شرقی و مبادلات بازرگانی از سوی این گروه موجب جذب دیگر اقوام و تیره ها گردید. زیرا فعالیت ها و رسالت های مذهبی تنها در سایه ی آموزش مداوم و به دیگر سخن وجود مکتب معین میسر بود. آیین نامه ی مدرسه نصیبین برای شناسایی و بررسی تاریخ مکتب سریانی به ویژه مدرسه نامبرده واجد اهمیتی بسزا است. آیین نامه ی مذکور مربوط به امور داخلی این مکتب است. این در واقع قدیمی ترین آیین نامه ی دانشگاهی است که صورتی خاص دارد و سند بسیار مهمی در زمینه ی فرهنگ شرق طی سده های میانه به شمار می رود. یکی از منابع مربوط به تاریخ مکتب سریانی سندی است که بنابر معمول «اصول و قوانین مکتب نصیبین» نامیده می شود. این سند موجب شناسایی وضع داخلی مکتب نامبرده، دوره و مواد مورد تدریس مندرج در برنامه ی آن و نیز رابطه میان استادان و طلاب گردید. در رساله ی بر حدبیشابا عربایا[۱۱۰] در سال ۴۸۹ میلادی مدرسه ادسا به فرمان زنون[۱۱۱] امپراتور بیزانس به عنوان مکتب ارتداد و مرکز تعالیم نسطوری بسته شد؛ ولی مدرسان و دانشجویان عمدۀ مدرسه ادسا در نصیبین جایگاهی برای خود یافتند. شهر نصیبین شهری سوریایی و زبان اکثر اهالی آن سریانی بود. در روزگار برصوما اساسنامه ای تدوین گردید و مقرر شد مکتبی بر پایۀ اساسنامه مذکور پدید آید. هدف بارصوما از تدارک اساسنامۀ یاد شده آن بود که زمینه ای مساعد برای اداره ی مکتب و قواعد و مقرراتی جهت رفتار دانشجویان پدید آید.
همۀ معلمین و کارکنان این مدرسه با اساسنامه موافق بودند و بر آن صحه نهادند. ولی پس از مرگ بارصوما اساسنامۀ مذکور نادیده انگاشته شود و عناصر مغرض آن را زیر پا گذاردند. بعدها در دوران نرسه آیین نامه مزبور با یافتن نسخه ای از آیین نامه بارصوما درسال ۴۹۶ میلادی احیا گردید. بدین روال آیین نامه و مصوبات مدرسه ی نصیبین (که آن را آکادمی و یا دانشگاه سوریاییان می نامیدند.) مشتمل بر دو سری بود. سری اول به سال ۴۹۶ میلادی و سری دوم به سال ۵۹۰ میلادی تعلق داشت. گذشته از آن تأییدیه ای وجود دارد مبنی بر اینکه آیین نامه نه تنها از سوی معلمان و مدرسان، بلکه از سوی دانشجویان نیز در جلسات سالیانه مورد تصویب و تأیید قرار می گرفت.
«آیین نامه ی مکتب نصیبین» دارای جنبه های منفی زندگی است ولی در عین حال منظره ای روشن از جوانب اخلاقی بدست می دهد که بدست آوردن آن از مأخذ کهن امری است دشوار.
جنبه های عینی و اخلاقی این مأخذ و نیز تاریخ های دقیق موجود، آن را به یکی از مأخذ، بسیار مهم و ارزشمند بدل کرده است. [۱۱۲]
بخش چهارم :۳ -۴. کلیساهای مسیحیت
۳-۴-۱. وجه تسمیه کلیسا:
این واژه از لفظ اکلیسیا به معنای مجمع مقدس گرفته شده است. در عهد جدید مقصود از آن جامعۀ رسولان و نسل های نخستین مسیحیت است. این جامعه از نظر زمانی، تقریباً فاصلۀ سالهای ۳۰ تا ۱۰۰ م. را فرا می گیرد. کلمۀ کلیسا فقط دوبار در اناجیل چهارگانه ذکر شده و مراد از آن عموم ایمان داران است. این واژه به تدریج در دو معنای دیگر یکی ساختمان و محل برگزاری مراسم عبادی و دیگر چارچوب های سازمانی که به مرور زمان ترتیب یافت.
درسال ۲۳۲ م. برای نخستین بار خانه ای در شهر «دورا اوراپوس» سوریه در کرانۀ رود فرات، کنیسه به معنای جایگاه عبادت خوانده شد. [۱۱۳]
۳-۴-۲. کلیسای اورشلیم نخستین تشکل رسمی مسیحیت:
نخستین تشکل رسمی مسیحیت پس از عیسی، کلیسای اورشلیم بود. بنابرآنچه که در رسالۀ اعمال رسولان آمده اولین بار که پیروان عیسی به صفت «مسیحی» ملقب شدند، در انطاکیه و در نتیجۀ مواعظ و تبلیغ های پیوسته پولس و برنابا است. [۱۱۴]
۳-۴-۳. پیامدهای تأسیس قسطنطنیه : تشکیل امپراتوری مسیحی
امپراتور کنستانتین در مقام جانشین شهر باستانی یونانی، بیزانتیوم.[۱۱۵] یا بیزانس قسطنطنیه را بنا کرد و آن را پایتخت خود اعلام کرد. از این پس بیزانس در مقام «رم جدید» مرکز عمدۀ جهان مسیحی یونانی شد؛ سپس کلیسایی عظیم در قلب این شهر ساخته شد که قدرت و مرکزیت روزافزونی یافت. بدین ترتیب کلیسای اسکندریه که در آن دوره از قدرت و نفوذ بیشتری نسبت به بقیه کلیساهای بزرگ شرق از جمله انطاکیه و اورشلیم برخوردار بود، قدرت قبلی خود را از دست داد و در حاشیۀ کلیسای قسطنطنیه قرار گرفت.
اسقفان اسکندریه نسبت به اهمیت حوزه اسقفی قسطنطنیه حسادت می ورزیدند. زیرا تا قبل از شورای قسطنطنیه در سال ۳۸۱ میلادی، اسقف نشین اسکندریه، دومین اسقف نشین مهم جهان مسیحیت تلقی می شد که پس از این تاریخ اسقف نشین قسطنطنیه جانشین آن شد . [۱۱۶]
در دوران کنستانتین، اختلافاتی در مورد رتبه و نفوذ هر یک از اسقف ها در میان آنها ظاهر شده بود. اسقف های ایالتی مایل بودند که از بزرگترین رهبر مذهبی مرکز ایالت پیروی کنند، و این شخص اگر چه اصلاً اسقف بود، معمولاً مطران نامیده می شد و بعدها سر اسقف لقب یافت. مافوق او از لحاظ مقام اشخاصی به نام بطرک بودند که امور مذهبی شهرهای بزرگ مانند قسطنطنیه، انطاکیه و اسکندریه را اداره می کردند.[۱۱۷]
در این امپراتوری مسیحی امپراتور منزلتی ویژه داشت، به اصطلاح «دستگاه قیصرپایی» را امپراتور کنستانتین بنا نهاد؛ به این معنا که آنچه در غرب بر عهده پاپ بود، در شرق بر عهدۀ قیصر یا امپراتور قرار گرفت. بر اساس، مداخلۀ امپراتور در امور آیینی – سازمانی کلیسا و نیز مسائل نظری و اعتقادنامه ها و آموزه های مندرج در آن امری بدیهی به شمار می آمد.[۱۱۸]
اعتقادات محوری مسیحیت بیزانسی، همانند همۀ اشکال مسیحیت، پذیرش عیسی ناصری به عنوان مسیح یا ناجی بود. کلیسای شرقی تثلیث، شامل خدا( پدر)، مسیح ( پسر)، و روح القدس، را به رسمیت می شناخت.[۱۱۹]
۳-۴-۴. تقسیمات مسیحیت :
اساساً مسیحیان در اعتقاد و عمل و ساختارهای کلیسایی با یکدیگر اختلاف دارند و همۀ این اختلافات در زمینه های تاریخی خاصی به وجود آمده اند. مناقشات جدی تر در میان آنان منجر به تقسیمات عمده ای در خود مسیحیت و شکل گیری کلیساها و فرقه های مجزایی شد.
اولین شکاف عمده در مسیحیت بین آنچه اکنون کلیسای کاتولیک رم و کلیسای ارتدکس شرقی نامیده می شود رخ داد. این گروه ها دربخش های مختلف امپراتوری وسیع روم رشد کردند و مخصوصاً از ابتدای قرن چهارم با مسائل مختلفی مواجه شدند: مسیحیان غربی برای بقلی خود مبارزه می کردند، در حالیکه مسیحیت شرقی، که از ناحیۀ حکومت حمایت می شد، در تحکیم مبانی اعتقاد مسیحی می کوشید. آنها اعمال عبادی و الگوهای مرجعیت کلیسایی مختلفی را بوجود آوردند و سرانجام به دو نوع مسیحیت مشخص و مجزا تقسیم شدند.
در بخش های شرقی و غربی امپراتوری روم دو نوع مشخص مسیحیت، یعنی آئین کاتولیک رومی در غرب و مسیحیت ارتدکس در شرق، به وجود آمد. این دو بزرگ ترین و قدیمی ترین گروه های مسیحی اند؛ که علاوه بر اینکه مسلمات اصلی مشترکی دارند، اما چون در شرایط دینی و سیاسی اساساً مختلفی بوجود آمده اند اختلافات مهمی دارند و جهت گیری های متضادی ارائه می دهند. [۱۲۰]
۳-۴-۵. پیروان راه :
آنچه پس از درگذشت عیسی، چه بلافاصله و چه چند سال بعد در سوریه رخ داد، باعث شد که او به کانون یک جنبش بزرگ مذهبی تبدیل شود. حادثه ای که بلافاصله رخ داد، بنابر روایت بعدی مسیحی که در انجیل ها بازگو شده، رستاخیز او بود.
انجیل لوقا می گوید که چگونه برخی از پیروانش چند روز پس از درگذشت او به دیدار آرامگاهش رفتند: «سنگ را از سر قبر غلطانیده دیدند. چون داخل شدند جسد خداوند عیسی را نیافتند.» بعداً در همان روز، برخی از پیروانش، که شنیده بودند او را زنده دیده اند: هنگامی که « خود عیسی را در میان خویش یافتند» شگفت زده شدند. عیسی، پس از آنکه آنها را متقاعد کرد که او را به راستی همان مردی است که از او پیروی می کردند و بر صلیب جان باخته بود، به آنها تذکر داد: «بر همین منوال مکتوب است، و بدین طور سزاوار بود که مسیح زحمت کشد و روز سوم از مردگان برخیزد و از اورشلیم شروع کرده، موعظه به توبه و آمرزش گناهان در همۀ امت ها به نام او کرده شود.»
در ماه ها و سال های از پی آن، پیروان نزدیک عیسی به بخش این پیام کردند که او همان مسیح موعود بوده است. از آن گذشته، آن ها می گفتند زندگی، رسالت، و شهادت پسین او نشانۀ ظهور قطعی پادشاهی خداوند است. تقریباً تردیدی وجود ندارد که در آن زمان آن ها باور داشتند که به زودی، احتمالاً در طول زندگی خودشان ، او باز خواهد گشت و مکاشفۀ را آغاز خواهد کرد. البته پیام آن ها در آغاز منحصراً متوجه یهودیان بود که از آداب و سنن یهودی، به ویژه ختنه و احکام سختگیزانۀ غذایی، پیروی می کردند.
مشکل این بود که اکثر یهودیان دیگر مطمئن نبودند که عیسی همان مسیح موعود است. آنها به این فرقۀ کوچک یهودی که اعضایش در آن زمان از چند صد تجاوز نمی کرد که خود را پیروان «راه» می خواندند (اصطلاح «مسیحی» هنوز رایج نشده بود با بد گمانی می نگریستند. در واقع، در آن زمان، دیگر یهودیان آزار اعضای «راه» را آغاز کردند.
مقامات به عنوان بخشی از واکنش منفی اکثریت یهودیان نسبت به «راه» پطرس و یوحنا را گرفتند، کتک زدند و به آنها گفتند باید از موعظه دست بردارند. اما پیروان «راه» بی پروا باقی ماندند و خارج از اورشلیم، در شهرهای سوری، دمشق و انطاکیه، جماعت هایی برپا داشتند.(در این میان برخی از اعضای این گروه در اورشلیم باقی ماندند، که رهبرشان یعقوب بردار عیسی بود.) اما آن ها به هر جا که می رفتند درجلب افراد به دین جدید همچنان با مشکل مواجه بودند. شاید اگر رسالت آن ها منحصراً تبلیغ در میان یهودیان باقی می ماند، مسیحیت هیچ گاه رشد نمی کرد و کامیاب نمی شد. [۱۲۱]
بخش پنجم : ۳- ۵. وضعیت مسیحیت در امپراتوری ساسانی«ایران»
۳-۵-۱. کیش ترسائی در ایران :
در عهد اشکانیان بسیار عجایب و حوادث بوده است از جمله نبوت زکریا و مولود و مبعث عیسی(ع) سر آغاز و زمان شروع تأسیس کلیسای مسیح در ایران در ظلمات تاریخ عصر اشکانیان(۲۲۶م. ۱۵۰ق.م) مستور است. قرائن موجود نشان می دهد که دیانت عیسی هم درقرن اول میلای در بلاد جزیره و بین النهرین وسپس در کردستان و غرب ایران شروع شده است. روایات مسیحیان مشعر است که از میان رسولان(حواریون) دو تن موسوم به شمعون(غیور) و یهودا، پس از صعود مسیح، به نیت تبلیغ بسوی مشرق آهنگ نموده اند.(الوقا:۶/۱۵) مشهور است که حواری دیگری بنام یهودا معروف به طوماس تا جنوب هندوستان رفته و منادی دین نوین بوده است. ترسایان هند در نزدیکی شهر مدارس تاریخ کلیسای خود را به او منتهی می سازند و در آنجاست که صلیبی با کتیبه بخط پهلوی از روزگار دیرین هنوز موجود می باشد ولی ظاهراً هر چه از مشرق دجله دورتر می شده اند، بواسطه آنکه مردم زبان یونانی را کمتر می فهمیده اند، انتشار مسیحیت نیز به همان نسبت بطیء تر و کندتر پیش می رفته. آنچه به تحقیق پیوسته در اورفا که درقرن اول میلادی در شمال بین النهرین بلدی آباد بوده، نخستین کلیسا تأسیس شده است و از آنجا متدرجاً به آذربایجان و عراق انبساط یافته تا آنکه شهر اربل بعد از آن مرکزیت دینی و انجیل پیدا کرده است.
در زمان اشکانیان، سلاطین«پارت» به واسطه فقدان مرکزیت سیاسی و عدم وحدت ملی کمتر مزاحم ترسایان و یهودیان می شده اند. مردم ایران، از همان زمان یعنی بعد از سلطنت هخامنشی و تحولاتی که پس از حملۀ اسکندرکبیر در کشورشان روی داد و در نتیجه تماسی که با اهل کتاب (یهود) پیدا کردند. نسبه یک رشد عقلی و تکاملی فکری حاصل نمودند بطوری که کم کم از مراحل اعتقادات بعدی، توتمیزم وانیمیزم، گاهی فراتر نهادند، سپس تعلیمات دوگانه پرستی و کلام زرتشتیان نیز افق روحی ایشان را روشنتر ساخته به مرحلۀ توحید و یگانه پرستی به تدریج نزدیکتر می شدند. از اینرو همینکه مبلغین عیسوی مبادی مسیحیت را برای آنها ارمغان آوردند. آن را در خور فکر و موافق استعداد خود یافتند. در همان زمان نکال و عقاب مسیحیان در کشور روم باعث شد که در قرون اولیه میلادی صدها نفوس عیسوی از آنجا فرار کرده در خاک ایران برای خود مأمنی یافته و قرار می گرفتند. بالطبع آنها خود مبلغ دین عیسی می شدند.[۱۲۲]
۳-۵-۲. یزدگرد و مسیحیان:
در زمان یزدگرد بین ایران و روم حالت صلح وجود داشت. آرکادیوس امپراطور روم با یزدگرد اول دوستی، و حسن رابطه داشت. پسر وی اسقف شهر مایفرقط (میافارقین) را که ماروثا نام داشت، و از بزرگان مسیحی بود، به عنوان سفیر به درباره شاهنشاه ایران گسیل داشت. ماروثا به سبب سیمای موقر، و هیأت مجللی که داشت، در نظر شاهنشاه مطبوع افتاد. این کشیش علاوه بر مقام روحانی پزشک عالی مقامی نیز بود، و یزدگرد از یک بیماری سخت برهانید، و او را ممنون خود ساخت. پس از آن ماروثا فرصت را غنیمت شمرده، آزادی مذهبی مسیحیان ایران را از شاهنشاه استدعا کرد و از او تمنا نمود که اولاٌ: فرمان آزادی کلیسای ایران را علام دارد، ثانیاً: اجازه فرماید که شورائی برای تنظیم امور کلیسائی در ایران تشکیل گردد، و از وی خواست که عیسویانی را که به زندان افکنده بودند عفو کند، و به روحانیان مسیحی اجازه دهد که به هر جا که بخواهند سفر نمایند. شاهنشاه مسئول او را اجابت فرمود، در ۴۰۹ م. فرمانی برای عفو عمومی و آزادی مسیحیان ایران صادر کرد. طبق این فرمان حکم شد کلیساهائی را که قبلاً موبدان ویران ساخته بودند، از نو بنا کنند.
بنابراین پس از سیصد سال برای نخستین بار کلیسای ایران به رسمیت شناخته شد. این فرمان آزادی یزدگرد را مسیحیان ایران مانند فرمان میلان که امپراطور قسطنطین درسال ۳۱۳ م. صادر فرموده بود تلقی نموده اند. یزدگرد چاثلیق دیگر بنام «احای» مأموریت یافت اختلاف میان شاه و برادرش بهور[۱۲۳] راکه فرمانروای پارس بود رفع کند.
شورای مذهبی مسیحیان طبق پیشنهاد ماروثا تیسفون تشکیل گردید. به فرمان شاهنشاه ایران حکم شد که همۀ اسقفان به فوریت در تیسفون گرد آیند. این مجمع در سال ۴۱۰ م. تحت ریاست اسحاق، اسقف سلوکیه و تیسفون، و نظارت ماروثا منعقد شد، و به دعای سلامت شاهنشاه افتتاح یافت. پس از تصدیق آزادی مسیحیان ایران از طرف نمایندگان یزدگرد قطع نامه ای از طرف آن مجمع به تصویب رسید. یزدگرد مصوبات این مجمع مذهبی را تأیید کرد و فرمود دو تن از بزرگان کشور یعنی خسرویزدگرد که منصب وزرگ فرمذاری (صدرات اعظم) و مهرشاپور که مقام ارگبذی داشتند، اسقفان را به دربار شاهی خوانده، و از طرف شاهنشاه بار دیگر به آنها اطمینان دهند که هر کس از اوامر جاثلیق اسحاق و ماروثا سرپیچی کند سخت کیفر خواهد دید. مسیحیان از مّراحم شاهنشاه ایران بسیار شادمان گردیدند، و در روز عید قیام که آخرین روز شورای مذهبی بود، جشن با شکوهی برپا کردند و از یزدگرد سپاسگذاری نمودند.
باید دانست که علاوه بر حسن ظنی که یزدگرد به مسیحیان داشت، طبعاً مایل به مسامحه در امور ادیان بود. چنانکه نسبت به قوم یهود هم که اهمیت سیاسی نداشتند خوشرفتاری می کرد. این پادشاه رئیس قوم یهود را به زنی گرفت.
دوستی یزدگرد را مسیحیان مورخان مسیحی به طور مبالغه آمیزی جلوه دادند. چنانکه گفته اند که یزدگرد قبول مسیحیت کرد برای این قول دلیلی در دست نیست. زیرا یزدگرد در اواخر سلطنت رفتار ملایم خود را نسبت به مسیحیان تغییر داد سبب آن چنین بود که عیسویان از فرط جسارت و وقاحت چندان ایرانیان را رنجیده خاطر ساختند که پادشاه چاره ای جز سخت گیری و تنبیه ایشان ندید. مثلاً در شهر هرمزد اردشیر از بلاد خوزستان یک کشیش مسیحی بنام «هشو»[۱۲۴] گستاخی را بدانجا رسانید که با رضایت ضمنی عبدا[۱۲۵] اسقف آن ناحیه آتشکده ای را که در نزدیکی کلیسای عیسویان قرار داشت ویران ساخت. نظیر این خرابکاری ها از طرف مسیحیان ایران مکرر اتفاق افتاد تئودوره.[۱۲۶] مورخ قدیم اعتراف می کند که این نوع خراب کاریها کارناروائی بوده است. این نوع گستاخی ها به زیان عیسویان تمام می شد و شاید انتصاب مهرنرسی که او را دشمن بزرگ عیسویان قلمداد کرده اند، به مقام «وزرگ فرمذاری» (صدر اعظمی) دلیل تغییر رفتار شاه نسبت به مسیحیان باشد. نولدکه گوید: «نام مهرنرسی در کارنامه شهدا «مهیرنرسه» آمده است و بعید به نظر می رسد که یزدگرد او را بلافاصله پس از جلوس وزیر کرده باشد زیرا او چهل سال پس از آن به عنوان فرمانده سپاه ظاهر می گردد لازار فرپی او را «هزرپت» (هزاربد) خیلیارخوس آذربایجان و دشمن بزرگ مسیحیان می خواند. گفتیم که بر اثر حق ناشناسی بعضی از مسیحیان از محبتهای یزدگرد اول این پادشاه در اواخر عمر رفتار خوب خود را با مسیحیان تغییر داد چنانکه «مهرشاپور» نامی که از دین زرتشتی به مسیحیت گرائیده بود به زندان افتاد و مجبور شد که مسیحیت را انکار کند و به عنوان مرتد به مرگ محکوم گشت. [۱۲۷]
۳-۵-۳. شروع آزارها در اواخر حکومت یزدگرد اول :
درسال های آخر پادشاهی یزدگرد، تسامح کلی وی درباره مسایل دینی که برای یهودیان نیز سودمند بود، تغییر کرد، و در پی آن دوره ای بسیار ناآرام که گه گاه با تعقیب و آزار همراه بود، برای مسیحیان آغاز گردید. زمینه ی این تغییر نگرش را می توان در سازش و تفاهمی که گویا میان شاه و روحانیت پیش آمد و برآیند مستقیم آن گماردن دشمن مجسم مسیحیان، مهرنرسه در مقام«وزرگ فرمدار» بوده است. تعصب دینی مسیحیان نیز بی گمان دخالت داشته است، اما این تعصب تنها یک محرک بود نه بهانه ی مستقیم. از جمله از اقدامات آنان تخریب یک آتشکده بود. [۱۲۸]
مسیحیان ایران به خاطر وقاحت خود حسن ظن یزدگرد را مبدل به بدبینی کرده بودند و قبل از مرگش فرمان آزار و تنبیه آنان را صادر کرد و مجری فرمان را «مهرشاپور» موبدان موبد قرار داد. [۱۲۹]
در اعمال شهدای مسیحی بارها زندانیان را وادار می کردند تا به جای گوشت قربانی، گوشت حیوانات تازه ذبح شده بخورند یا خورشید را با به جای آوردن بعضی اعمال نیایش کنند. اگر این کارها را می کردند رهایی می یافتند.[۱۳۰]
۳-۵-۴. وضعیت مسیحیان درزمان پادشاهی بهران پنجم :
در زمان سلطنت بهرام پنجم (بهرام گور) بار دیگر جنگ هایی بین ایران و روم درگرفت و اوضاع مسیحیان ایران آشفته شد و دوباره مورد تعقیب و آزار واقع شدند. معابد آنان را ویران کردند و بسیاری از آنان به قتل رسیدند.[۱۳۱]
در زمان پادشاهی بهرام پنجم دشمنی با مسیحیان با بالا گرفتن نفوذ مهرنرسه افزایش یافت. شاید شاه که به رغم خواسته بزرگان به تخت نشسته بود می خواست با همکاری این مرد، دل دستگاه دینی زرتشتیان را به دست آورد. [۱۳۲]
در زمان بهرام پنجم دوباره اذیت و آزار عیسویان توسط زرتشتیان شروع شد بحدی که عیسویان ممالک مجاور سرحدات غربی دسته دسته به ایالات بیزانس فرار کردند. مهرشاپور قبایل عرب را بر علیه آنها تحریک کرد و تعداد زیادی از آنان را به قتل رساندند. [۱۳۳]
کشتار ترسایان سراسر ایران در زمان بهرام گور از تلخ ترین حوادث تاریخ ساسانیان است. در یک شهادت نامه از شخص ناشناس در این مورد آمده: وی دستور داد بزرگانی را که پیروان دین یزدان بودند را از سرزمین خود برانند، خانه یشان را تاراج کنند وهرچه دادند ببرند و ایشان را به سرزمینهای دوردست فرستاد تا در اثر بدبختی و جنگ در آنجا آزار ببینند و تمام مسیحیان را اینطور آزار دادند تا از دین خود برگردند و به دین خدایان ایشان بگروند و به اموال کلیسا و به ساختمان های مذهبی دستبرد زدند و مصالح را در ساختمانهای خود به کار بردند[۱۳۴]
حوادث این دوره در کلیسای ایران نیز تأثیر گذاشته بود. بطوریکه دراین زمان سه نفر به نامهای «معنه» و «فربخت» و «دادیوشع» همزمان مقام جاثلیقی داشتند. «معنه» در نتیجۀ دخالت فرمانده لشکریان که ظاهراً مهرنرسی بوده به این مقام رسید. فربخت را نیز یکی دیگر از فرماندهان سپاه به این مقام رسانده و تعهد کرده بوده از آیین مغان پیروی کند. اما دادشیوع در سال ۴۲۱ به این مقام رسید در انتخاب وی اختلافات زیادی بوقوع پیوست. وی به کمک «سموئیل» اسقف طوس که از این شهر در برابرحمله هیاطله دفاع کرده بود مورد توجه بهرام قرار گرفت و به این مقام رسید بعدها دشمنان وی او را به دوستی با دولت روم متهم کردند. [۱۳۵]