فردوسی معتقد است که خدا در تفکر و در بیان آدمی نمیگنجد و فراتر از جلوهها و مظاهرش در جهان هستی است و بهتر است که ما در وجود و هستی خداوند تأمل کنیم و او را بپرستیم و در جستوجوی راهی برای شناخت ذات الهی او باشیم.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
علاوه بر آن فردوسی در جای جای شاهنامه با بیان داستانهای زیبا و شورانگیز تذکر میدهد که آدمی نباید لحظهای از یاد خدا غافل شود، به عنوان مثال در خوان ششم، اسفندیار هنگامی که میخواهد از برف و بوران عبور کند آن قدر در تنگنا قرار میگیرد که به پشوتن ندا میدهد که همه به نیایش بپردازند تا از این بلا و رنج رهایی یابند:
« همـه پیش یزدان نیایش کنید بـخـوانیــد او را ستـایـش کنیـــد
مگر کایـن بلاهـا ز ما بگـذرد کزین پس کسـیمان به کس نشمرد
پشـوتن بیامـد به پیش خـدای کـه او بــود بـر نیکـویی رهنمـای
نیـایـش ز انـدازه بگـذاشتنــد هـمـه در زمـان دسـت بـرداشتنـد
همان گه بیامد یکی باد خوش ببـرد ابـر و روی هـوا گشـت کش
چـو ایــران را دل آمد بجـای ببـودنــد بـر پیـش یـزدان بپــای.»
(همان: ۶۹۸)
در واقع نیایش فردوسی دربارهی خدا حکیمانه است نه عامیانه؛ فردوسی آنگونه به وجود خدا میاندیشد و با او راز و نیاز میکند و به تحلیل مسائل یکتا پرستی میپردازد که گویی حکیمی است الهی.
از سوی دیگر نقش نماز و نیایش در شعر شاعری چون ناصر خسرو با توجه به اندیشه های دینی و نوع جهانبینی او در مسائل فلسفی و کلامی، تحت تأثیر نگرشهای دینی او قرار گرفته است:
« ای بــار خــدای کــرد گـارم مـن فضـل تو را سپـاس دارم
زیــرا کـه بـه روزگــار پیــری جز شـکر تو نیست غمگسارم
جــز گفتـن شعـر زهد و طاعت صد شـکر ترا که نیسـت کارم
تــوفیـق دهـم بـران کــه در دل جز تخـم رضـای تـو نـکـارم
راز دل هــر کســی تــو دانــی دانـی کـه چگـونـه دلفـگـارم
دانـی کـه چگـونه من به یمگـان تنهـا و ضعیف و خوار و زارم
میخواره عزیز و شاد و من زانک مـی مینـخورم نژنـد و خـوارم
از بیــم سپــاه بـــوحنـــیفـــه بیچـاره و مـانـده در حصـارم
زیـرا کـه بـه دوستـی رسـولـت زی لشـکــر او گنـاهـکـارم.»
(ناصر خسرو، ۱۳۷۲: ۲۷۵و۲۷۶)
به نظر میرسد در حقیقت مطلب، ناصر خسرو امر و نهیهای شریعت را به صورت شعر بیان کرده است و با جهت دادن سیاسی و عقیدتی به مسئلهی درونی بشر، معنویت آن را کم رنگ کرده است.
از قرن ششم که سنایی، پیشگام جریان تازهای در ادب فارسی میشود و شعر را راهی دریای عرفان میکند واژه های نماز و نیایش معنای جدیدی را به خود میپذیرند و آرام آرام وارد دنیای مجازی میشوند و معنی حقیقی خود را از دست میدهند به گونهای که در بعضی موارد در ضّد معانی متعارف خود به کار میروند.
این نوع ادبیات جدید در شعر فارسی نتیجهی فعالیّت روشن اندیشهی سنایی است.
در نظر عارف شوریدهی غزنه دعا و مناجات، تجلّی فقر و عشق به معبود ازلی است، در این حالات است که عبادت کننده در زندگی روزمره، چهرهی خود را جلوهگاه خواست حق و جذبهی خداوند میسازد و در مناجات با معشوق ازلی میگوید:
« ای روان هــمـه تــنـــومنــدان آرزو بخـــش آرزومنــــــــــدان
تو کـنـی فـعـل مـن نـکـو در من مهــربــان تــر ز مـن تـویی بر من
رحمـتـت را کـرانـه پیــدا نیـست نـعمتــت را مـیـانـه پیــدا نیســت
از تـو دانـم یقـیـن کــه مســتورم پـــرده پــوشیـت کـرده مغــرورم
تــو ببـخشـای بـر گـِل و دل مــا کــه بـکـاهـد غــم دل از گـِـل ما
چـه کنـم بـا جـز از تـو هم نفسی مــرده ایشــان مــرا تـو یـار بسـی
کـس بـود زنـده بـی عنـایـت تـو یـا تـوان زیســت بی رعـایـت تــو
آن کس که با توست سوز کی دارد و آن کــه بـی توست روز کـی دارد
با تـو باشـم درسـت شش دانـگـم بـــی تـــو باشـــم ز آسیـا بانگـم
خــاک را خـود محــل آن بـاشـد کــز ثـنــا تــواش زبـــان بـاشــد
بــد و نیـکـم همـه تویـی یـا رب وز تــو خود بد نیاید اینـت عجـب
آن کسـی بد کند که بدکار توسـت از تـو نیکـی هـمـه ســزاوار اسـت
آن چه نسبت به توست توفیرست وآن چه از فعل ماست تقصیر است.»
(مدرس، ۱۳۸۷: ۱۴۹)
در واقع انسان با نیایش و مناجات میتواند خود را از دل بستگیها و موانع پست زندگی رها کند و به یقین و ایمان قلبی دربارهی شناخت خداوند دست پیدا کند و بدین ترتیب در آستانهی ابدیّت قرار گیرد.
نقش دعا و نیایش در شعر عارف بزرگ قرن هفتم، عطار نیشابوری نیز شایان توجه است.
عطار در اشعار خویش ناتوانی خود را به پیشگاه خداوند ابراز میدارد و بینیازی آفریننده و نیاز و تمنّای خود را بیان میکند:
« خالقـا بیچـارهی راهـم تــو را همچو موری لنگ در چاهم تو را
من نمـی دانـم کـه از اهـل چرام یا کدامــم از کجایــم؟ یا کــدام
بی کسی، بی دولتی، بیحاصـلـی بیـنوایـی، بـیقـراری، بـیدلــی.»
(عطار، ۱۳۳۸: ۶۸)
او معتقد است که دعاهایش به درگاه خداوند به خاطر گناهانی که مرتکب شده، تأثیری ندارد و وجود سیاه و تاریکش در گمراهی به سر میبرد:
« خشک شد یا رب یا ربهای مـن در غــم تردامنی لـبهـای مـن
مـــی روم گمــــراه ره نـایـافتــه دل چو دیـوان جـز سـیه نایافتـه
رهنمــایم بــاش و دیــوانم بشوی وز دو عالم تختهی جانم بشـوی.»
(همان)