تاکنون از کارآفرینی سازمانی در مقایسه با کارآفرینی فردی تعاریف زیادی ارائه نشده است، اما هر چه پاردایم کارآفرینی گستردهتر میشود، بیشتر تأکید می شود که سازمان فی نفسه می تواند رفتار کارآفرینانه داشته باشد.
کارآفرینی سازمانی فرایندی است که طی آن محصولات یا فرایند های مبتکرانه از طریق ایجاد و بسط روحیه، ارزش ها و فرهنگ کارآفرینانه در یک سازمان به منصه بروز و ظهور می رسد. زاهرا[۱۰۱] (۱۹۹۳) کارآفرینی سازمانی را فرایند ایجاد تجارب جدید می داند که از سوی سازمانهایی که سود، وضعیت رقابتی و راهبرد تجارب فعلی را بهبود میبخشند، تولید میشود. از طریق کارآفرینی سازمانی، سازمان ها متوجه فرصت ها می شوند و عوامل تولید را به طرز خلاقه ای برای ایجاد ارزش جدید سر و سامان می دهند (لیو، دابینسکی، ۲۰۰۰). در واقع ” کارآفرینی سازمانی به معنای اجرای فرایند کارآفرینی در داخل سازمان و با بهره گرفتن از خصوصیاتی همچون روحیه پشتکار، ریسک پذیری، خلاقیت و نوآوری میباشد که طی آن گروهی از افراد درون سازمان تبدیل به موتور توسعه آن میگردند. به عبارت دیگر، کارآفرینی شرکتی به مفهوم تعهد یک سازمان به ایجاد و مصرف محصولات جدید، فرآیندهای تازه و نظام سازمانی نوین است” (کرباسی و همکاران،۱۳۸۱ : ۳۱). مهم ترین ویژگی های این کارآفرینان عبارت است از:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))
- گرایش به ترک سازمان به خاطر پیگیری و اجرای یک ایده .
- کارآفرینان تحقیقات بازارشان را خود انجام می دهند.
- کارآفرینان حتی در شرایطی که اطلاعات کافی وجود نداشته باشد، تصمیم گیران خوبی هستند و ترسی از تصمیم گیری ندارند.
- گرایش به ارتباط غیر رسمی و مخالف سلسله مراتب سازمانی دارند.
- از آن جا که کارآفرینان حلال مشکلات هستند، نمی توانند به راحتی مسائل و مشکلاتی که می بینند را نادیده انگارند.
- ارتباط کارآفرینان با افرادی که خوب کار می کنند، بسیارخوب و نزدیک است.
- کارآفرینان به منابع، تکنولوژی افراد و دانش سازمان ها به منظور توسعه محصول و… احتیاج دارند، همین طور به اعتماد و حمایت آن ها برای ادامه و سعی بیشتر.
- پیوند کارآفرینان با سازمان به ندرت اتفاق می افتد (حتی درسازمان های کارآفرین) چون آن ها با ایده ها به کارشان و آرمانشان پیوند می خورند ” (محمدی، ۱۳۸۸).
کالینز و مور[۱۰۲] در سال ۱۹۷۰ اولین محققینی بودند که در مطالعات خود بین کارآفرینان مستقل و سازمانی تمایز قائل شدند و این گونه عنوان نمودند که کارآفرینان مستقل سازمان های جدیدی را به طور مستقل به منصه ظهور می رسانند در حالی که کارآفرینان اداری سازمان های جدیدی را در درون یا در کنار ساختارهای شرکتی موجود ایجاد می نمایند (افصحی،۱۳۸۲). به عبارت دیگر از جمله تفاوت های اساسی کارآفرینان سازمانی با کارآفرینان مستقل در این است که ” کارآفرینان سازمانی کمتر میتوانند از ابتدای فرایند نوآوری (خلق ایده) تا انتهای آن (بخش تجاری) بر امور نظارت داشته یا مجری آن باشند. هم چنین کارآفرینان مستقل وقت و سرمایه خود را در معرض خطر قرار میدهند ولی در کارآفرینی سازمانی غالباً سرمایه اعتبار و سهم بازار شرکت و موقعیت کارآفرینان سازمانی در معرض خطر قرار میگیرد (مدهوشی و بخشی، ۱۳۸۲: ۱۶۵).
عابدی (۱۳۸۱) نیز تقسیم بندی کارآفرینی را به صورت کارآفرینی اجتماعی و اقتصادی ارائه می دهد:
کارآفرینی اجتماعی: کارآفرینان اجتماعی، نگرشهای خلاقانه ای برای حل مسائل اجتماعی و ایجاد ارزش اجتماعی به کار می برند و دارای ویژگی های خاص خود، یعنی عاملان تغییر در بخش اجتماعی، پذیرش ماموریت برای ایجاد و بقای ارزش اجتماعی، شناسایی و ترغیب فرصت های جدید، به کارگیری فرایند مستمر نوآوری و اقدام جدی به وسیله منابع در دسترس که در نهایت به ارزش سازی اجتماعی و بقای موسسه اجتماعی منجر می گردد، می باشند.
کارآفرینی اقتصادی: اکثر مطالعات و پژوهش ها در زمینه کارآفرینی به مفهوم اقتصادی آن است. کارآفرینان اقتصادی، جستجوگر فرصت ها و هماهنگ کننده خلاق منابع برای رسیدن به سود هستند. آن ها عامل اصلی ایجاد ثروت، تولید کالا ها و خدمات در یک دوره معین و ایجاد اشتغال برای خود و جامعه به شمار می روند.
مجدم (۱۳۷۹) در مجله برنامه و بودجه، کارآفرینی را به مولد و غیر مولد تقسیم کرده است. کارآفرینی مولد به معنای ارائه دانش جدید یا ترکیب جدید از دانش قدیمی به شیوه ای کاملاً بدیع به منظور بهبود عملکرد اقتصادی و کارآفرینی غیر مولد، به این معنا که گاهی افراد یا واحدها با بهره گرفتن از اطلاعات نامتقارن، ایجاد موانع قانونی برای ورود رقیبان یا تقویت یک موقعیت انحصاری از طریق محدودیت های سیاسی، مالی یا دیگر محدودیت های سازمانی در مقابل ورود رقیبان بالقوه، دست به فعالیت سود جویانه میزنند. (رانت جویی)
هم چنین در تقسیم بندی شرکت های خود مختار تحت پوشش، از شرکت های خود مختار تجدید ساختاری و شرکت های خود مختار کارآفرینانه نام برده شده است. در حقیقت شرکت هایی را خود مختار تجدید ساختاری می گویند که از تجدید ساختار سازمانی مادر به وجود می آیند، هم چنین شرکت هایی را خود مختار کارآفرینانه نامیده اند که کارکنان خلاق و کارآفرین (فردی یا گروهی) در یک سازمان مادر به قصد به کارانداختن و بهره برداری از تجارب استفاده نشده و ایده های جدیدشان تأسیس می کنند. لذا بر عکس شرکت های خودمختار تجدید ساختاری فرایند تشکیل آن ها فرایندی از پایین به بالا دارد (مجدم، ۱۳۸۰).
۲-۱۰) سیر تاریخی مفهوم کارآفرینی
واژه کارآفرینی در طول زمان همراه با تحول شیوه های تولید و ارزش های اجتماعی دچار دگرگونی و افزایش مفاهیم در برگیرنده شده است. از آنجا که بررسی این تحولات و موارد کاربرد این واژه تا حد زیادی در راستای توسعه نظریه کارآفرینی حرکت کرده است، می توان تاریخچه تحولات مفهوم کارآفرینی را به پنج دوره تقسیم نمود.
۲-۱۰-۱) دوره اول: (قرن ۱۵و۱۶میلادی،صاحبان پروژه های بزرگ)
اولین تعاریف کارآفرینی دراین دوره ارائه می شود، در این دوره هم زمان با دوره قدرتمندی ملاکین و حکومت های فئودالی در اروپاست. کارآفرین کسی است که مسئولیت اجرای پروژه های بزرگ را بر عهده می گیرد و البته در این راه مخاطره ای نمی پذیرد. زیراعموماً منابع توسط حکومت محلی تأمین می شود و او صرفاً مدیریت می کند. نمونه بارز کارآفرین دراین دوره معماران ساخت کلیسا، قلعه ها و تأسیسات نظامی هستند (شاه حسینی و کاوسی، ۱۳۸۸).
۲-۱۰-۲)دوره دوم : (قرن ۱۷میلادی، مخاطره پذیری)
در این دوره هم زمان با شروع انقلاب صنعتی بعد جدیدی به کارآفرینی اضافه شد؛ مخاطره.
کانتیلون یکی از اولین محققین این موضوع، کارآفرینی را این گونه تعریف می کند: کارآفرین کسی است که منابع را با قیمتی نامشخص و تضمین نشده می فروشد، از این رو مخاطره پذیر است. کارآفرین دراین دوره شامل کسانی نظیر بازرگانان،صنعتگران و دیگر مالکان خصوصی می باشد (میرزا محمدی و همکاران، ۱۳۸۷).
۲-۱۰-۳)دوره سوم: (قرون ۱۸و ۱۹میلادی و اوایل قرن بیستم متمایز کارآفرینان ازدیگر بازرگانان صحنه اقتصاد)
در این دوره ابتدا کارآفرین از تأمین کننده سرمایه متمایز می گردد. یعنی کسی که مخاطره می کند با کسی که سرمایه را تأمین می کند، متفاوت است. ادیسون به عنوان یکی از کارآفرینان این دوره پایه گذار فن آوری های جدید شناخته می شود ولی او سرمایه مورد نیاز فعالیت های خود را از طریق اخذ وام از سرمایه گذاران خصوصی تأمین میکرد. هم چنین در این دوره میان کارآفرینان و مدیر کسب و کار نیز تفاوت گذارده می شود. کسی که سود حاصل از سرمایه را دریافت می کند با شخصی که سود حاصل از توانمندی های مدیریتی را دریافت می کند، تفاوت دارد (امیری، ۱۳۸۸).
۲-۱۰-۴)دوره چهارم: (دهه های میانی قرن بیستم میلادی- نوآوری)
“مفهوم نوآوری دراین دوره به یک جزء اصلی تعریف کارآفرینی تبدیل می شود. این مفهوم می تواند شامل همه چیز، از خلق محصول جدید تا ایجاد یک نظام توزیع نوین یا حتی ایجاد یک ساختار سازمانی جدید برای انجام کارها باشد. اضافه شدن این مفهوم به خاطر افزایش رقابت در بازار محصولات و تلاش در استفاده از نوآوری برای ایجاد مزیت رقابتی درکسب وکارهای موجود و بقای آنهاست.
۲-۱۰-۵)دوره پنجم: دوران معاصر (از ۱۹۸۰ تا کنون) رویکرد چند جانبه
دراین دوره هم زمان با موج جدید ایجاد کسب وکارهای کوچک و رشد اقتصادی و شناخته شدن کارآفرینی فقط از دیدگاه محقق اقتصادی مورد بررسی قرار می گرفت، ولی در این دوره توجه جامعه شناسان و روان شناسان نیز به این رشته معطوف گردید. عمده توجه این محقق برشناخت ویژگی های کارآفرینان و علل حرکت فرد به سوی کارآفرینی است” (همتی، ۱۳۸۸: ۴۹).
۲-۱۱) نظریه های کارآفرینی
نقطه آغاز نظریه پردازی در مورد کارآفرینی به دهه ۱۹۵۰و ۱۹۶۰ میلادی بر می گردد که این امر در دهه های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ با سکون رو به رو شده و از اواخر دهه ۱۹۸۰ میلادی باز توجهات نظریه پردازان مکاتب مختلف به سوی بحث کارآفرینی معطوف شد و بر این اساس اندیشمندان مختلف علوم اقتصادی، جامعه شناسی، روان شناسی، مردم شناسی و مدیریت به این موضوع پرداختند. از یک دیدگاه نظریه های کارآفرینی را میتوان در سه گروه تقسیم بندی کرد: الف) نظریه های اقتصادی ب) نظریه های جامعه شناختی و روان شناختی ج) نظریه های مدیریتی
۲-۱۱-۱) نظریه های اقتصادی
واژه کارآفرینی برای اولین بار مورد توجه اقتصاد دانان قرار گرفت و تمامی مکاتب اقتصادی از قرن شانزدهم میلادی تا کنون به نحوی کارآفرینی را مورد تجزیه و تحلیل قرار دادند. کانتیلون[۱۰۳] اولین کسی بود که موضوع کارآفرینی را وارد نظریه اقتصادی کرد. او در رساله مشهورش به نام « مقاله ای در باب ماهیت تجارت عمومی» اولین بار به اهمیت و نقش کارآفرینی در ایجاد ثروت و ارزش اقتصادی اشاره نموده و معتقد است زمین منبع کل ثروت می باشد. وی عامل زمین و نیز عواملی چون کارآفرینان و افراد اجیر شده برای به دست آوردن ثروت را سه نوع عامل اقتصادی مهم می داند و در نظریاتش از نظریه سود و منفعت توأم با مخاطره به عنوان ابزاری برای تشخیص کارآفرینی استفاده کرده است (بلاگ و استورگز[۱۰۴]، ۱۹۸۳، به نقل از احمدپور و احمدی، بی تا).
“جان باتیست سی کارآفرین را هماهنگ کننده و ترکیب کننده عوامل تولید می داند اما ویژگی خاص را برای او در نظر نمی گیرد. به عبارت دیگر به فردی که عوامل تولید (زمین، نیروی کار و سرمایه) را به منظور تولید، تجارت یا ارائه خدمات ترکیب کند کارآفرین و به کار او کارآفرینی گفته می شود” (نیازی، کارکنان، ۱۳۸۶: ۸). شومپیتر نیز که دیدگاه اقتصادی دارد، کارآفرینی را مفهومی ایدهال می داند که به عنوان موتور نظریه پویایی توسعه اقتصادی، ایفای نقش می کند. در این نگرش نیروی خلاقانه، بینش، ایده کسب وکار، عدم تمایل به مدیران اداری غیر خلاق، مهارت وسوسه انگیز برای جلب نظر سرمایه گذاری سرمایه داران، توانایی اعمال خطر، برای حمله به موقیعت های ناشناخته مورد توجه است و تنوع وسیعی از نوآوری ها محصولات یا فرایند های جدید، دگرگون سازی محصولات بازار های جدید، مواد اولیه جدید یا ساخت های بازار های جدید در آن به اجرا می آید ( وان ون[۱۰۵]،۱۹۹۲، به نقل از نیازی و کهتری، ۱۳۸۹).
” از نظر کارل منگر[۱۰۶] کارآفرینان دارای چهار مسئولیت مهم هستند که عبارت از :
۱- کسب اطلاعات اقتصادی
۲- اجرای محاسبات اولیه و اساسی
۳- تحریک فرایند تولید
۴- کنترل های این فرایند در شرایت اقتصادی مالی” ( تفضلی، ۱۳۷۲: ۲۲۰).
” تئودر شولتز[۱۰۷] معتقد بود که عدم تعادل در یک اقتصاد پویا امری اجتناب ناپذیر است، این عدم تعادل را نمی توان به موجب قانون سیاست عمومی بر طرف کرد و یقیناً علم معانی و بیان هم نمی تواند آن را بر طرف کند، تنها فعالیت های کارآفرینانه است که با تخصیص مجرد منابع می تواند اقتصاد را به حالت تعادل برگرداند” (صالحی امیری، ۱۳۸۸: ۱۶) .
هر چند طی قرون متوالی (۱۹-۱۶م) موضوع کارآفرینی در صدر نظریه های اقتصادی مطرح بود و از کارآفرینان به عنوان موتور توسعه اقتصادی نام می بردند، اما از اواسط قرن بیستم (۱۹۷۰- ۱۹۳۰) بحث کار آفرینی در اندیشه اقتصادی کم رنگ شد. عده ای کم رنگ شدن واژه کارآفرینی را جایگزینی واژه «سرمایه داری» به جای «کارآفرینی» توسط ادام اسمیت می دانند؛ برخی ایفای نقش کارآفرینی توسط دولت و عده ای استفاده از شیوه های آماری و ریاضی در تحلیل اقتصادی را دلیل این امر می دانند (احمدپور، ۱۳۷۹). اخیراً با پایه گذاری مکتب جدید در تفکرات اقتصادی که بر اساس رفتار شناسی بنا نهاده شده، مجدداً به نقش کارآفرین در اندیشه های اقتصادی توجه بیشتری شده است. مایسز[۱۰۸] (۱۹۶۶) پایه گذار مکتب جدید که به آن «مکتب نوین اتریش[۱۰۹]» می گویند، معتقد است: اقتصاد عبارت از گردآوری و ترتیب منظم همه اطلاعات تجربی درباره رفتار و عمل انسان. وی با بهره گرفتن از روش رفتارشناسی استدلال کرد که انتخاب های فردی و رفتار هدفمند انسانی را می توان به عنوان مبنایی استقرایی در استدلال اقتصادی معتبر دانست.
در جمع بندی نظریه های اقتصادی می توان این گونه مطرح کرد که فرض اصلی در برخورد اقتصادی با کارآفرینی، رفتار عقلایی انسان با منابع کمیاب است و ساز و کاری است که تخصیص بهینه منابع با بهره گرفتن از فرصت های آتی همراه با ریسک را میسر می سازد (احمدپور و احمدی، بی تا). اما به دلیل عدم توجه نظریه های اقتصادی به عوامل اجتماعی و محیطی و نیز محدودیت های شناختی و ادراکی انسان در تبیین و تحلیل کارآفرینی، متخصصان روانشناسی، جامعه شناسی و مدیریت پا به عرصه کارآفرینی نهادند.
۲-۱۱-۲)) نظریه های اجتماعی و روان شناسی
از اواسط قرن بیستم به بعد روان شناسان، جامعه شناسان و دانشمندان علوم رفتاری با درک نقش کار آفرینان و توسعه و پیشرفت جامعه به منظور شناسایی ویژگی ها، الگوهای رفتاری و اجتماعی به بررسی در این زمینه پرداختند. “مک کللند که اولین بار« نظریه روان شناسی توسعه اقتصادی» را مطرح کرد، معتقد است که عامل عقب ماندگی اقتصادی در کشورهای در حال توسعه، مربوط به عدم درک خلاقیت فردی می باشد، که می توان با یک برنامه صحیح تعلیم وتربیت روحیه کاری لازم را در این جوامع، به گونه ای که شرایط مورد نیاز برای صنعتی شدن جوامع فراهم آید، تقویت کرد” (تفضلی، ۱۳۷۲: ۲۹). مککللند (۱۹۶۱) معتقد است مدیر نوآوری که مسئولیت تصمیم گیری را بر عهده دارد، به اندازه مدیر یک شرکت، کارآفرین است. از نظر وی فرد کارآفرین کسی است که یک شرکت یا یک واحد اقتصادی را سازماندهی می کند و ظرفیت تولیدی آن را افزایش می دهد. از این رو یک کارآفرین دارای ویژگی هایی هم چون نیاز به موفقیت یا توفیق بالا و مخاطره پذیری و ریسک باشد.
” از نظر روان شناسان، کارآفرین فردی است که عموماً با نیروی مشخص پیش می راند، نیروهایی از قبیل نیاز به کسب یا رسیدن به چیزی، تجربه کردن، انجام دادن یا فرار از سلطه دیگران” (شاه حسینی، ۱۳۸۸: ۳). در واقع روان شناسان توجه خود را به تجزیه و تحلیل فرد معطوف داشته و به دنبال پاسخ به این سؤال که کدام ویژگی های فردی است که کارآفرین را از غیر کارآفرینان متمایز می کند، بر ویژگی های شخصیتی و روان شناختی افراد تأکید می کنند. در عین حال، در دیدگاه های اجتماعی و رفتاری فرد کارآفرین به عنوان یکی از عوامل مهم فرایند کارآفرینی نگاه می شود و علاوه بر ویژگی های شخصیتی، به محیط پیرامون وی و ویژگی های جمعیت شناختی نیز توجه می شود.
۲-۱۱-۳) نظریه های مدیریت
تبیین و تحلیل کارآفرینی در مدیریت و سازمان ها از دهه ۱۹۸۰ به بعد آغاز شده است. متخصصان علم مدیریت با بهرهگیری از رویکرد فرایندی، مدیریت کارآفرینی و ایجاد شرایط، کارآفرینی را در محیط های سازمانی مورد بررسی قرار داده اند.
” از اوایل دهه ۱۹۸۰ گرایش به سوی کارآفرینی و تأثیر شرکت ها بر نوآوری برای بقا و رقابت با سایر کارآفرینان، باعث هدایت فعالیت های کارآفرینانی به درون شرکت ها شد. این امر با پیشرفت ناگهانی صنایع در عرصه رقابت های جهانی و اهمیت یافتن تفکر و فرآیندهای کارآفرینی در شرکت های بزرگ همراه بود و اهمیت توجه به کارآفرینی را برای مدیران ارشد شرکت ها دو چندان نمود. هدف عمده از تصمیم فرایند کارآفرینی سازمان ها در واقع اولویت دادن به اقدام برای فعالیت های مخاطره آمیز نسبت به برنامه های جاری شرکت ها می باشد” (برگل هان[۱۱۰]، ۱۹۸۴، به نقل از نیازی و کارکنان، ۱۳۸۶ : ۳۰).
واژه کارآفرینی سازمانی، در سال ۱۹۸۵ توسط «گیفورد پینکات[۱۱۱]» از ترکیب دو واژه Entrepreneur و Intracorporateابداع شد(جزنی، ۱۳۸۶). کارآفرینان سازمانی اشخاصی هستند که در درون سازمان های بزرگ، اعمال و رفتار کارآفرینانه دارند و در همه سطوح سلسله مراتب سازمانی یافت شده و آنها از طریق فرایند کارآفرینی باعث تحول در سازمان میشوند. “عنصر کلیدی کارآفرینی سازمانی نوآوری است که در اشکال مختلف مانند نوآوری در فرایند و روش ها، نوآوری در محصولات یا خدمات و نوآوری در نحوه انجام امور در سازمانها ظاهر میشود” (رضاییان، ۱۳۶۹ : ۳۲). پینکات در ارتباط با اهمیت کارآفرینی در سازمان ها به نکات جالبی اشاره کرده است. وی از کارآفرینی سازمانی به عنوان «رنسانس سازمان ها » یاد کرده و معتقد است که سازمان های کارآفرینی از سازمان های سلسله مراتبی، بهتر کنترل می شوند چرا که تناسب بهتری بین سیستم و وظایف به وجود می آورند. از طرف دیگر این سازمان ها برای نوآوری نیز بسیار مناسب هستند و منابع فکری خود را نیز به دقت حفظ می کنند. بنابراین افراد در سازمان های کارآفرین از کیفیت های کاری بالاتری بر خوردار هستند (پینکات، ۱۹۸۵، به نقل از صالحی امیری، ۱۳۸۸ :۱۶۲). وی کارآفرینان سازمانی را افرادی می داند که در تصمیم گیری به سازگاری و همکاری با دیگران تمایل دارند. به عبارتی وی معتقد است که کارآفرینی در سازما ن ها را می توان با تصمیمگیری به سبک مشارکتی تحریک و تشویق کرد. هم چنین اظهار داشته که کارآفرینی درون سازمانی یک هنر و فضیلت ذاتی نیست و می توان آن را از طریق آموزش مناسب توسعه داد و در این زمینه اظهار می دارد که پرورش و آموزش کارکنان در زمینه کارآفرینی می تواند باعث پیشرفت خارق العادهای در سازمان شود. این آموزش ها نه تنها باعث افزایش درآمد، از طریق نوآوری سازمانی می شود بلکه افزایش و بهبود نگرش کارکنان را نیز به دنبال خواهد داشت. از این رو پیشنهاد میدهد که مدیران باید زمینه لازم برای این آموزش ها را درون سازمان فراهم کنند (پینکات، ۲۰۰۰).